تا ساعت ۵ و نیم صبح بیدار موندم که کارای ژوژمانو تموم کنم،بعد یدفه ناخواسته بیهوش شدم،ساعت ۶ بابام برا نماز صدام کرد بعد بیدار شدم ولی دوباره بیهوش شدم،ساعت ۱۰ دقیقه به ۷ مامانم بیدارم کرد گفت امتحان نداری؟هول هولکی پاشدم نماز خوندم آماده شدم،باید ۷ تو مدرسه میبودم ولی خب اتفاق خاصی نیفتاد،رسیدم مدرسه و امتحانو دادمو کارامو نشون معلممون دادم و آخرم یادم افتاد که یکی از کارامو یادم رفته ببرم☺️
.Rayner Art.
چالش نوشتن 30 روز. دوست داشتید فور کنید چنلاتون و انجامش بدید . روز 1 : شخصیت خود را توصیف کنید . ر
روز 22:حس میکردم خیلی قراره سخت و آزاردهنده باشه،ولی خوب گذشت