•••📖
#بخش_چهل_و_دو
#کتابآنبیستوسهنفر📚
روی زمین دراز کشید؛ جایی که گلوله کمتری میآمد.👀
تشنه بود؛ خیلی تشنه.😥
آب خواست.💧
قمقمه هایمان خالی بود.💔حسن از میان گلولهها عبور کرد و از فانسقه نمیدانم کدام شهید قمقمهای آب باز کرد و آورد.😃💙
خون از ران سوراخ شده اکبر قل میزد و خاک زیر پایش را خیس میکرد.😢🤕 هر چه باند داشتیم بستیم روی زخمش؛ اما جلودار خونریزی نبود.😭
حسن دوباره از جا بلند شد؛ مثل برادری بزرگتر که احساس میکرد وظیفهای دارد و باید شخصا آن را به انجام برساند.✌️🏻
چند لحظه پیشتر خودش را برای آوردن آب در خطر انداخته بود و این بار نوبت من بود که به جستوجوی وسایل پانسمان بروم.😬💪🏻اما حسن به من اجازه نداد😕❌
خودش بلند شد و رفت. با رفتن او احساس بدی پیدا کردم.😔 گمان نمیکردم سالم برگردد.😭 داشتم حسابی تنها میشدم. اکبر دیگر کاملاً توانش را از دست داده بود.😭
نگاه جست وجوگرش را به اطراف دشت میچرخاند و پشت سر هم میگفت: «یا امام زمان.»😓🤗
با نگاهش انگار دنبال کسی میگشت. وقتی او را ندید، به من گفت: «پس کجایی آقا امام زمان؟»🖤
احساس میکرد رفتنی است و شنیده بود امام زمان در لحظه شهادت به بالین رزمندگان میآید.😭💔
در آن لحظههای پردرد، دنبال معشوقی میگشت که امید داشت به بالینش بیاید. داشتم نگران حسن میشدم که دیدم از دور دارد میآید؛ با دست پُر.🤩💙
لباس اکبر را، که خیس و سنگین از خون شده بود، درآوردیم. از جای گلوله کالیبرْ خون هنوز قُل میزد بیرون.☹️
زخمش را محکم بستیم. در این لحظه هلیکوپتری در آسمان ظاهر شد.🚁
از خوشحالی پر درآوردم انگار.😍
گفتم: «اکبر جان، نگران نباش. هلی کوپتر امداد الان سوارمون می کنه. میبریمت بیمارستان ان شاالله.»😍🤩🚁
در غربت آن دشت پرخطر و میان آن همه آتش دیدن هلیکوپتری که برای نجاتمان آمده باشد به معجزهای شبیه بود.😍
در آن لحظه آنچه بیش از هر چیز شادمانم میکرد نجات یافتن اکبر و بند آمدن خونریزی آن زخم هولناک بود تا بیرون رفتن از آن جهنم آتش.🤲🏻🤩
هلیکوپتر، که با ارتفاع کمی پرواز میکرد، بالای سر ما چرخی زد. پرچم حک شده زیر آن کاملاً دیده می شد؛ با رنگ های سفید، قرمز، سیاه، و سه ستاره در میان آن!😟😳😱
با دیدن پرچم عراق، امیدم به نجات از دست رفت.با دور شدن هلی کوپتر یکباره صدای توپ و خمپاره دشمن خاموش شد.
ما شکست خورده بودیم.😭😰 نیروهای گردانمان یا اسیر شده بودند یا شهید.😭🖤 انگار خلبان و سرنشینان هلی کوپتر عراقی هم به همین نتیجه رسیده بودند و به نیروهایشان دستور داده بودند دیگر آتش نریزند.😒😭
دشت ناگهان در سکوتی وهم آلود فرورفت.😨
آفتاب، درست وسط آسمان، گرم، میتابید. نالههای ناشی از درد اکبر با زجه های خفیفی جا عوض کرده بود. صورتش از زردی به سفیدی گراییده بود و لب هایش خشک خشک.😢😟
باید به سمتی میرفتیم که دیگر بچههای گردان رفته بودند. باید اکبر و خودمان را نجات میدادیم. رفیقمان را به سختی از جا بلند کردیم و حرکت دادیم.
یک دستش روی شانه من و دست دیگرش روی شانه حسن بود. در راه چشمم به پیکر غرق در خون محمود محمدی افتاد که شب عملیات ماژیک آورده بود و خواسته بود اسمش را پشت پیراهنش بنویسم و گفته بود: «بنویس مسافر کربلا.» 🖍و من نوشته بودم.💔
او، به حالت سجده، بر خاک افتاده و شهید شده بود. ترکش بزرگی توی کمرش خورده بود؛ همان جا من نوشته بودم «مسافر کربلا!»😭
توی آن دشت انگار جز من و حسن و اکبر کسی نمانده بود. همه شهید شده بودند. داشتیم به راهی برای گریز از آن مهلکه فکر میکردیم و آرام آرام اکبر را با خودمان میبردیم که سربازی عراقی از پشت خاکریز پیدا شد و لوله تفنگش را به سمت ما نشانه گرفت.😱🤯
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
...💔...
مولاجانبیاببین...
فقطالکیالکیداریم
نفسمیکشیم...😢
ببیناوضاعاحوالزندگیمونو🌱
ببینتونبودتونداریمتباهمیشیم
ببینبجازندگی
دلمُردگےمیکنیم🙂💔
ببین،دستیدستیداریمخودمونوتباهمیکنیم
بیاکاریکنبرامون
بیایهدستےبکشبهایقلبمُرده🖐🏻
بیانجاتمونبدهمولا
#شَرفالشَمس
#اللهمعجللولیکفرج
@Razeparvaz|🕊•
[• #نشانههاییازعالمفقیه✌️🏻 •]
امامرضا﴿؏﴾:
بردبارۍ، دانش و خموشے از
نشانہهاۍ عالـم فقیہ است!😇
📚عیوناخبار؏؛ج۱؛ص۳۵۸
#حدیثسیودوم
#چهلحدیثزندگےساز
@Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
@Razeparvaz|🕊•
•••
کَفَنے داشت زِ خاک و کَفَنے داشت زِ خوݩ
تا نَگویند حُسِیݩ بݩِ عَلے بی کَفَن اَست...💔
#پنـاهمحسین
#سلامبراربابخوبۍها🍃
@Razeparvaz|🕊•
•••🕊
فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید
#محمدمعافی🌿🌻
تاریخ تولد: ۱۳۶۳/۹/۱۳
محل تولد: ساری_مازندران
تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۱۰/۳۰
محل شهادت: سوریه_البوکمال
وضعیت تأهل: متاهل با دو فرزند
مزار شهید:مازندران_ساری_گلزارشهدای روستایبرگه
#روزی۵صلوات♥️
@Razeparvaz|🕊•
●|♥️°•○
پرسید:
"ناهارچۍداریم مادر؟ "
مادرگفت :
"باقالۍپلو باماهی..
باخنده روڪردبه مادر وگفت :
"ماامروزاین ماهیها را میخوریم
ویڪروزی این ماهی ها مارا ...🍃"
چندوقت بعد در عملیاتوالفجر۸درون اروندرود گم شد...
مادرشتا آخرعمرلب به ماهی نزد...
#شهیدغلامرضاآلویی🌱
@Razeparvaz|🕊•
°.•「 💣🛡😌 」 •.°
بخدا قسـم...؛
اگر هزاࢪبار داعش جاݧ مࢪا بگیرد...
و دوباره جان به تنم برگردد...
براۍبار هزاࢪویکم هم تا پاۍ جاݩ براۍ دفاع از اسلام و میهنم مےجنگم🕶👊🏼
#شهیدعلیقاسمی🌱
@Razeparvaz|🕊•
👀•°.
چہ خوش گفت پیرِ جماران :
〖 اِنسان تا خودش را نسازد؛
نمیتواند دیگران را بسازد :) ! 〗
#امامخمینے•🍁•
@Razeparvaz|🕊•