eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
•••📖 📚 روی زمین دراز کشید؛ جایی که گلوله کمتری می‌آمد.👀 تشنه بود؛ خیلی تشنه.😥 آب خواست.💧 قمقمه هایمان خالی بود.💔حسن از میان گلوله‌ها عبور کرد و از فانسقه نمی‌دانم کدام شهید قمقمه‌ای آب باز کرد و آورد.😃💙 خون از ران سوراخ شده اکبر قل می‌زد و خاک زیر پایش را خیس می‌کرد.😢🤕 هر چه باند داشتیم بستیم روی زخمش؛ اما جلودار خونریزی نبود.😭 حسن دوباره از جا بلند شد؛ مثل برادری بزرگتر که احساس می‌کرد وظیفه‌ای دارد و باید شخصا آن را به انجام برساند.✌️🏻 چند لحظه پیش‌تر خودش را برای آوردن آب در خطر انداخته بود و این بار نوبت من بود که به جست‌و‌جوی وسایل پانسمان بروم.😬💪🏻اما حسن به من اجازه نداد😕❌ خودش بلند شد و رفت. با رفتن او احساس بدی پیدا کردم.😔 گمان نمی‌کردم سالم برگردد.😭 داشتم حسابی تنها می‌شدم. اکبر دیگر کاملاً توانش را از دست داده بود.😭 نگاه جست وجوگرش را به اطراف دشت می‌چرخاند و پشت سر هم می‌گفت: «یا امام زمان.»😓🤗 با نگاهش انگار دنبال کسی می‌گشت. وقتی او را ندید، به من گفت: «پس کجایی آقا امام زمان؟»🖤 احساس می‌کرد رفتنی است و شنیده بود امام زمان در لحظه شهادت به بالین رزمندگان می‌آید.😭💔 در آن لحظه‌های پردرد، دنبال معشوقی می‌گشت که امید داشت به بالینش بیاید. داشتم نگران حسن می‌شدم که دیدم از دور دارد می‌آید؛ با دست پُر.🤩💙 لباس اکبر را، که خیس و سنگین از خون شده بود، درآوردیم. از جای گلوله کالیبرْ خون هنوز قُل می‌زد بیرون.☹️ زخمش را محکم بستیم. در این لحظه هلی‌کوپتری در آسمان ظاهر شد.🚁 از خوشحالی پر درآوردم انگار.😍 گفتم: «اکبر جان، نگران نباش. هلی کوپتر امداد الان سوارمون می کنه. می‌بریمت بیمارستان ان شاالله.»😍🤩🚁 در غربت آن دشت پرخطر و میان آن همه آتش دیدن هلی‌کوپتری که برای نجاتمان آمده باشد به معجزه‌ای شبیه بود.😍 در آن لحظه آنچه بیش از هر چیز شادمانم می‌کرد نجات یافتن اکبر و بند آمدن خونریزی آن زخم هولناک بود تا بیرون رفتن از آن جهنم آتش.🤲🏻🤩 هلی‌کوپتر، که با ارتفاع کمی پرواز می‌کرد، بالای سر ما چرخی زد. پرچم حک شده زیر آن کاملاً دیده می شد؛ با رنگ های سفید، قرمز، سیاه، و سه ستاره در میان آن!😟😳😱 با دیدن پرچم عراق، امیدم به نجات از دست رفت.با دور شدن هلی کوپتر یکباره صدای توپ و خمپاره دشمن خاموش شد. ما شکست خورده بودیم.😭😰 نیروهای گردانمان یا اسیر شده بودند یا شهید.😭🖤 انگار خلبان و سرنشینان هلی کوپتر عراقی هم به همین نتیجه رسیده بودند و به نیروهایشان دستور داده بودند دیگر آتش نریزند.😒😭 دشت ناگهان در سکوتی وهم آلود فرورفت.😨 آفتاب، درست وسط آسمان، گرم، می‌تابید. ناله‌های ناشی از درد اکبر با زجه های خفیفی جا عوض کرده بود. صورتش از زردی به سفیدی گراییده بود و لب هایش خشک خشک.😢😟 باید به سمتی می‌رفتیم که دیگر بچه‌های گردان رفته بودند. باید اکبر و خودمان را نجات می‌دادیم. رفیقمان را به سختی از جا بلند کردیم و حرکت دادیم. یک دستش روی شانه من و دست دیگرش روی شانه حسن بود. در راه چشمم به پیکر غرق در خون محمود محمدی افتاد که شب عملیات ماژیک آورده بود و خواسته بود اسمش را پشت پیراهنش بنویسم و گفته بود: «بنویس مسافر کربلا.» 🖍و من نوشته بودم.💔 او، به حالت سجده، بر خاک افتاده و شهید شده بود. ترکش بزرگی توی کمرش خورده بود؛ همان جا من نوشته بودم «مسافر کربلا!»😭 توی آن دشت انگار جز من و حسن و اکبر کسی نمانده بود. همه شهید شده بودند. داشتیم به راهی برای گریز از آن مهلکه فکر می‌کردیم و آرام آرام اکبر را با خودمان می‌بردیم که سربازی عراقی از پشت خاکریز پیدا شد و لوله تفنگش را به سمت ما نشانه گرفت.😱🤯 ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•
...💔... مولا‌جان‌بیاببین‌... فقط‌الکی‌‌الکی‌داریم نفس‌میکشیم...😢 ببین‌اوضاع‌احوال‌زندگیمونو🌱 ببین‌تو‌نبودتون‌داریم‌تباه‌میشیم ببین‌بجا‌زندگی دل‌مُردگے‌میکنیم🙂💔 ببین،دستی‌دستی‌داریم‌خودمونو‌تباه‌میکنیم بیا‌کاری‌‌کن‌برامون بیا‌یه‌دستے‌بکش‌به‌ای‌قلب‌مُرده🖐🏻 بیا‌نجاتمون‌بده‌مولا‌ @Razeparvaz|🕊•
[• ✌️🏻 •] امام‌رضا‌‌﴿؏﴾: بردبارۍ، دانش و خموشے از نشانہ‌هاۍ عالـم فقیہ است!😇 📚عیون‌اخبار؏؛ج‌‌‌۱؛ص۳۵۸ @Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂 @Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسـم‌الله‌الرحمٰـن‌الرحیـم
••• کَفَنے داشت زِ خاک و کَفَنے داشت زِ خوݩ تا نَگویند حُسِیݩ بݩِ عَلے بی کَفَن اَست...💔 ‌ 🍃 @Razeparvaz|🕊•
•••🕊 فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید 🌿🌻 تاریخ تولد: ۱۳۶۳/۹/۱۳ محل تولد: ساری_مازندران تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۱۰/۳۰ محل شهادت: سوریه_البوکمال وضعیت تأهل: متاهل با دو فرزند مزار شهید:مازندران_ساری_گلزارشهدای روستای‌برگه ۵صلوات♥️ @Razeparvaz|🕊•
●|♥️°•○ پرسید: "ناهارچۍداریم مادر؟ " مادرگفت : "باقالۍپلو باماهی.. باخنده روڪردبه مادر وگفت : "ماامروزاین ماهیها را میخوریم‌ ویڪ‌روزی این ماهی ها مارا ...🍃" چندوقت بعد در عملیات‌والفجر۸درون اروندرود گم شد... مادرش‌تا آخرعمرلب به ماهی نزد... 🌱 @Razeparvaz|🕊•
°.•「 💣🛡😌 」 •.° بخدا قسـم...؛ اگر هزاࢪبار داعش جاݧ مࢪا بگیرد... و دوباره جان به تنم برگردد... براۍبار هزاࢪویکم هم تا پاۍ جاݩ براۍ دفاع از اسلام و میهنم مےجنگم🕶👊🏼 🌱 @Razeparvaz|🕊•
👀•°. چہ‌ خوش‌ گفت‌ پیرِ جماران : 〖 اِنسان تا خودش را نسازد؛ نمیتواند دیگران را بسازد :) ! 〗 •🍁• @Razeparvaz|🕊•