•••📖
#بخش_هفتاد_و_چهار
#کتابآنبیستوسهنفر📚
علیرضا شیخ حسینی گفت: «آقای ملا صالح، شما حق بزرگی بر گردن اسرا دارید. ما روز اول فکر می کردیم جاسوس هستید.🤭ولی وقتی با اون حرفای حساب شده جون بچه های پاسدار رو نجات دادید، فهمیدم آدم بزرگی هستید.»😅💙
صالح گفت: «بله، فرماندهی ارتش عراق اعلام کرده که پاسدارا، یا به قول اینا حرس خمینی، اسیر جنگی نیستن و مشمول قانون حمایت از اسرا نمیشن.📌 دستور مستقیم دارن که پاسدارا رو بکشن.»💣
عباس پورخسروانی و علیرضا شیخ حسینی، که هر دو پاسدار بودند، نگاهی به هم کردند و پوزخندی زدند.😏❗️
مجید ضیغمی، که به دیوار روبه رو تکیه داده بود و هنوز از زخم تیری که به پایش خورده بود رنج می کشید، گفت:«ببخشید آقای ملا صالح، شما درباره اردوگاه هیچ اطلاعاتی دارید.🤕میدونید اونجا چه جوریه؟»🤒
صالح گفت: «بله، توی این مدت که اینجا بودم خیلی از اسرا رو از اردوگاه آوردن اینجا. میگن محیط خیلی بزرگیه. داخل هر اردوگاه حدود دو هزار اسیر هست.😪دو تا اردوگاه توی موصل هست دو تا هم توی شهر رمادی. از اینجا تا موصل حدود چهارصد کیلومتره. ولی تا رمادی صد کیلومتر بیشتر نیست. دعا کنید وقتی شما رو بردن ایران عراقیا من رو هم بفرستن اردوگاه.»☹️🚎
من پرسیدم:«صالح، این فؤاد چه کاریه؟ بچه کجایه؟ چرا این قدر نامرده؟»😒
صالح گفت:«فؤاد عربه و بچه خرمشهر. توی ایران یکی از اعضای حزب خلق عرب بود. بعد از اینکه تیمسار مدنی افرادشون رو تارومار کرد، فؤاد هم به عراق پناهنده شد. با شروع جنگ، توی رادیوی بغداد، بخش فارسی، شروع به کار کرد.»👨🏻✈️📻
حسین قاضی زاده، بچه قناغستان کرمان، که آرامتر از همهمان بود، بعد از اینکه فؤاد را نفرین کرد، به صالح گفت: «اون عربه، شما هم عرب!»😏🙄
صالح انگشتان دستش را نشان داد و گفت:«انگشتای یه دست با هم برابر نیستن. هستن؟»🖐🏻🙂
آخرین سؤال را ابوالفضل محمدی، بچه قیدار زنجان، از صالح پرسید: «آقا صالح، شما چند سالتونه؟»👱🏻♂
صالح گفت که چهلساله است و اهل آبادان.🧔🏻
او سپس عکس پسرش، فؤاد، را از زیر تشکش برداشت و داد به دست ابوالفضل.👶🏻
عکس چرخید میان بیست و سه نفر و برگشت پیش صالح و او گذاشتش سر جای همیشگی اش، زیر تشک. تا پاسی از شب با صالح صحبت کردیم.💁🏻♂🗣
در طول صحبت تأکید میکرد که ما خیلی به او نزدیک نشویم. هر کس از همان جا که نشسته بود به صحبت های صالح گوش میداد.🤓
آن شب فهمیدیم صالح دریایی است آرام و پر از اطلاعات. او در صحبت هایش از اشعار شاعران عرب و آیات قرآن استفاده میکرد. به ما توصیه میکرد که در اسارت مهم ترین وظیفهمان حفظ جان است.☝️🏼
احساس کردیم، در غیبت دوستانمان، می توانیم به صالح تکیه کنیم. با او مشورت کنیم و از او راهنمایی بخواهیم. او کم کم در چشم ما بزرگ شد؛ بزرگ، خیلی بزرگتر از جناب سرهنگ، که میانه خوبی با هم داشتیم.👥🕶
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•