🌷تجربه نگاری مادرانه
من سارام . مامان دو تا گل دختر (اگر خدا قبول کنه😬)
وقتی اولین بار جواب آزمایش بارداری رو گرفتم و فهمیدم دارم مامان میشم خیلی خوشحال بودم و نه ماه چشم انتظاری رو خیلی سریع با اشتیاق گذروندم. بعد از تولد دختر اولم انگار من رو با منجنیق پرت کرده بودن توو سرزمین دیگه ای. سر و کله زدن با موجودی به شدت ناتوان، وابسته، گریه کن و ..... 🥴
اونجا بود که تمام فانتزی های مادری واسم از بین رفت و فهمیدم که باید کمر همت بست برای یادگرفتن مادری
دخترم یک ساله بود که با دوره های مادرانه حوزه آشنا شدم به سختی میخوابوندمش و به همسرم میسپردم و میرفتم کلاس.
کم کم فهمیدم که توو این سرزمین عجیب مادری تنها نیستم و مثل من فراوونن😅
بعد از یه وقفه چند ساله مجدد به جمع مادرانه ملحق شدم
وقتی بود که دخترم سه چهار ساله بود و نیاز شدید به همبازی داشت. من توو کلاس ها بودم و دخترم توو مهد دوست پیدا میکرد🥰
فرای آموزش هایی که می دیدیم و تمرین هایی که ما مامانها با هم انجام می دادیم که حقیقتا کاربردی و جدید بود برام، حضور توو جمع مامانهایی دغدغهمند، مهارت جو، هم فکر و متعهد واسم خیلی ارزشمند بود .
دوستی های ما انقدر عمیق شده که دورهمی برگزار میکنیم و خونه هم دیگه رفت و آمد میکنیم، گه گاه به مناسبت های مختلف نذری میپزیم و مجلس میگیریم، تولیدی راه انداختیم و تفریح و اردو میریم. دیدن نوزاد تازه متولد شده هم میریم و از دیدن ثمرات دوستی هامون کیف میکنیم. به نظرم این بخش ها و علقه های عاطفی که ایجاد شده خیلی بیشتر از بخش آموزشی به کارم اومده.
حالا من عضو گروهی هم فکر هستم که بدون رودربایستی و بدون قضاوت میتونم مشکلاتم رو مطرح کنم، ازشون کمک بخوام و بهشون کمک برسونم
دخترم حالا مدرسه میره و با اینکه دوستی هاش گسترده تر و متنوع تر شده ولی دوست های این جمعمون رو خییییلی بیشتر دوست داره😍
شما رو صمیمانه به جمع زیبای مادرانهمون دعوت میکنم🥰
#مادرانه
#ما مامانا