خاطره ای از رهبر معظم انقلاب درباره #شهید_نواب_صفوی :
سخنرانی #نواب یك سخنرانی عادی نبود . بلند می شد و می ایستاد و با شعار كوبنده و با شعاری شروع به صحبت می كرد . من محو نواب شده بودم . خودم را از لابلای جمعیت به نزدیكش رسانده و جلوی نواب نشسته بودم . تمام وجودم مجذوب این مرد بود و به سخنانش گوش می دادم و او هم بنا كرد به شاه و به دستگاههای انگلیس و اینها بدگویی كردن..
اساس سخنانش این بود كه اسلام باید زنده شود . اسلام باید حكومت كند واین كسانی كه در راس كار هستند اینها دروغ می گویند . اینها مسلمان نیستند و من برای اولین بار این حرفها را از نواب صفوی شنیدم و آنچنان این حرفها درون من نفوذ كرد و جای گرفت كه احساس می كردم دلم می خواهد همیشه با نواب باشم . این احساس را واقعا داشتم كه دوست دارم همیشه با او باشم .
📚مرکز اسناد انقلاب اسلامی
🖌٢٧ دیماه سالروز شهادت ، شهید نواب صفوی و یارانش گرامیباد 🌷
هیئت رزمندگان اسلام
#شهیدانه
همسر #شهید_نواب_صفوی:
بعد از افطار به آقا گفتم:
دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم، حتی نان خشک!
😊فقط لبخندی زد 😊
این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم
💧سحر برخاست آبی نوشید💧
گفتم: دیدید سحری چیزی نبود
افطار هم چیزی نداریم
😊باز آقا لبخندی زد 😊
بعد از نماز صبح هم گفتم
بعد از نماز ظهر هم گفتم
تا غروب مرتب سر و صدا کردم
که هیچی نداریم!!
#اذان مغرب را گفتند
آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمود:
امشب افطارى نداریم؟
گفتم: پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم
" نداریم، نیست! "
آقا لبخند تلخی زد و فرمود:
یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟!
خندیدم و گفتم:
صد البته که هست
رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم
بشقاب و قاشق آوردم و پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا
هنوز لیوان پر نکرده بود كه در زدند
طبقه پائین پسرعموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در
آمد گفت:
حدود ده نفری از قم هستند
آقا فرمود: تعارف کن بیایند بالا،
همه آمدند
سلام و تحیت و نشستند
آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید
آقایان روزه خود را باز کنند
من هم گفتم: بله آب در لولهها به اندازه کافی هست، رفتم و آوردم
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد، تا روزه خود را باز کنند
در همین هنگام باز صدای در آمد
به آقا یوسف همان پسرعموی آقا گفتم؛
برو در را باز کن این دفعه حتماً از مشهدند!!
الحمدلله آب در لولهها هست فراوان
مرحوم نواب چیزی نگفت
یوسف رفت در را باز کرد
وقتی كه برگشت دیدم با چند قابلمه
پر از غذا آمده است
گفتم: اینها چیه؟!
گفت: همسایه بغلی بود
ظاهراً امشب افطاری داشتهاند
و به علتی مهمانی آنان به هم خورده است
آقا نگاهى به من کرد خندید و رفت
من شرمنده و شرمسار
غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم
ميل کردند و رفتند
آقا به من فرمود:
یک شب سحر و افطار بنا بر حکمتی
تأخیر شد چقدر سر و صدا کردی؟!
وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؟!
از آن سر و صدا خبری نیست
بعد فرمود: مشکل خیلیها همین است
نه سکوتشان منصفانه است
و نه سر و صدایشان
وقتِ نداشتن!! داد میزنند.
وقتِ داشتن، بخل و غفلت دارند.
@________________________🖌
هیئت رزمندگان اسلام
@Razmandegan_eslam