‌ حالا رباب مانده و شش ماه خاطره...

غم مخور ای کودکِ خاموش من قتلگاهت می شود آغوش من - غلامرضا سازگار

شب جمعه ، شب هشتم محرم‌ ، دلمان لک زده برای کربلا ، یاحسین.

یک‌علی‌‌رفتی‌و‌حالا‌صد‌و‌ده‌تا‌شده‌ای😞💔

_

فلک دیدی چه خاکی بر سرم شد؟ علی اکبر علیِ اصغرم شد

وقتی مختار، حرمله رو گرفت، ازش پرسید: تو کربلا سه تا تیر سه‌شعبه زدی، هیچ‌وقت دلت سوخت؟ حرمله گفت: آره... یه جا دلم برای حسین (ع) سوخت. نشستم روی زمین، زدم زیر گریه. همون وقتی که حسین، علی‌اصغرش رو آورد به میدان، براش طلب آب کرد. من به دستور امیر، تیر سه‌شعبه رو رها کردم. همین که تیر زدم، حسین داشت حرف می‌زد، یهو سکوت کرد... یه نگاه به بچه کرد، دید از گوش تا گوش با تیر سه‌شعبه ذبح شده... آروم عباش رو کشید روی سرش، یکی دو قدم رفت سمت خیمه‌ها، چشمش افتاد به رباب. دوباره برگشت... باز چند قدم اومد سمت میدان، یه نگاه به ما کرد، دید داریم هُو می‌کنیم دوباره برگشت... اون لحظه، دیدم حسین درمونده شده...💔

_

با اینکه غم داشتیم صاحب علم داشتیم عمومون‌‌رو کشتن همین رو کم داشتیم😭💔

دیدی چند وقت پر از ناامیدی میشی بعد یه دفعه یه خوشحالی میاد تو دلت ؟ اون خداست

امام حسین رسید بالای سر عباس.گریه شدیدی کرد و فرمود:اکنون کمرم شکست و چاره‌ام اندک شد.. 💔 مقتل‌الحسین‌خوارزمی|ج۲|ص۳۴•

شب ِعاشورا فقط همین مصرع کافیه : شیب ِگودال ُ شاه ِبی‌ردا وامحمدا وامحمدا . .