eitaa logo
رفاقت با شهدا
2.6هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
55 فایل
برای رسیدن به پله ای که شهید بر آن ایستاده است، باید گامی به بلندای گذشتن از همه چیز برداشت، حتی گذشتن از آبرو شهدا توانستند، آمده‌ایم تا ما هم بتوانیم! ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده خادم کانال @Sarbazanevelayat313N
مشاهده در ایتا
دانلود
📌زندگی به سبک شهدا 🔸درد و رنج مردم اذیتش میڪرد، هرگز بی تفاوت نبود، همیشه درحال جهیزیه دادن به یڪ خانواده بود، مخصوصاً دخـــــتران شـــهدا... 🔹به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ میڪرد، برای بچه های بی سرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتها بعد از شهادتش، ڪسی خبر نداشت ▪️اگرمیخواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازه اش را ڪرد تعاون وحــدت اسلامـی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد... 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
📌اخلاق شهدایی... 🔸به غیبت ڪردن خیلی حساس بود؛ میگفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید، برای هر غیبت یڪ سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید 🔹شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمیرود و سعی میڪنیم تعداد سنگ ها را ڪم ڪنیم. 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
📌نهی از منکر به سبک شهدا... 🔸آقا رضا از غیبت کردن بیزار بود.اگه تو جمعی نشسته بودیم و حس میکرد داره غیبت از کسی میشه، سعی می کرد با لحن شوخی بحث رو عوض کنه. 🔹معمولا جمله ای که استفاده میکرد این بود:«برنج طارم کیلویی چنده؟»کم کم همه متوجه منظور آقا رضا شدن. و بحث کاملا عوض میشد. ▪️این جمله شده یک یادگاری خیلی خوب از آقا رضا.آقا رضا خیلی خوب می تونست نهی از منکر کنه. راوی:همسر شهید 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
📌 وقتی شهید مصیب ‌مجیدی "اشک" را راهکار شهادت به شهید چیت سازان معرفی کرد 🔸خواب مصیب، معاونـش را دیـده بـود و حـال غـریبی داشت. بهـش گفتـه بود: خیـلی دلتنگتون شدم؛ هم دلتنگ تو، هم دلتنـگ بقیه شهـدای واحد. 🔹میگفت التماسش کردم و پرسیدم از کدوم راهکـار رفتی کـه به این مقـام رسیـدی؟»شهـید مجـیدی هم گفـته بود: «راه کــار اشــک» ▪️از روزی که خواب دیده بود تا صبـحِ شهادتش روزوشبی نبود که چشمهایش خیس اشـک نباشد. ▫️حالا به هر بهانه؛ روضه، نمـاز، نماز شب و یا حتى موقـع توجيـه نيـروهـا، بغـض تـوی گـلویش جمـع می شد و گـریه میکـرد، آنهـم با صـدای بلـند؛ بی ریـای بی ریـا .. 📜دلیـل/ بقلـم حمـید حسـام 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
📌شهید"قدرت الله حسین زاده"؛شهیدی که دائم الذکر بود 🔸اسمش قدرت الله بود. قدرت الله حسین زاده. سنی نداشت. خیلی گوشه گیر بود . همه اش تسبیح دستش بود و ذکر می گفت. 🔹گفتند فلانی برو بیارش تو جمع خودمان.توی گردان یک تیم فوتبال داشتیم . گفتم قدرت الله بیا با ما بازی کن. گفت بازی بلد نیستم. ▪️گفتم حالا بیا وایستا دروازه . آمد ایستاد دروازه بان. هر چی توپ آمد رفت تو گل. فقط حرص می خوردیم. ▫️گفتم قدرت الله لااقل یکی از توپ ها را بگیر. تسبیح توی دستش را نشان داد و گفت: غصه نخور من دارم گل ها را می شمارم . □شب عملیات کربلای ۵ گفتم: قدرت الله خدا وکیلی تو چی داری می گی این قدر تسبیح دست گرفتی پچ پچ می کنی؟قسمش دادم که تو رو به حضرت زهرا چی داری می گی؟ ●گفت: دارم می گم «السلام علیک یا اباعبدالله» ،می خوام این قدر این ذکر را بگم که ، دم رفتن یک بار بتونم به خودش بگم و برم. ○در عملیات کربلا ۵ قدرت الله را اصلا ندیده بودم . توی یک لحظه دیدم سر خاکریز نشسته . لحظه ای که من نگاهم بهش افتاد لحظه ای بود که تیر خورد و افتاد سر سنگر. ◇دویدیم بالای سنگر را خراب کردیم، یقه اش را گرفتیم کشیدیم پایین. تیر خورده بود و درد داشت ولی داشت می خندید. 🔻احساس می کردم لبخند رضایت است، بغض کردم که قدرت الله چی شده. سرش را بالا آورد و گفت: السلام علیک یا ابا عبد الله و سرش افتاد. 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
📌زندگی به سبک شهدا... 🔸روزی که اومدن خواستگاری گفت که نظامیه من خودم از خدا همسر نظامی خواسته بودم و همیشه دلم میخواست که همسرم نظامی باشه با شغلش مشکلی نداشتم ولی با سوریه رفتن و پیگیری شدیدش کمی مشکل داشتم. 🔹میدونستم که اول و آخرش شهید میشه ولی عاشق بودم دلم نمیخواست به این زودی بره حتی بعد عقد بهم گفت:"بانو جان..!؟باید برم سوریه ▪️بیتاب شدم...گریه کردم و نذاشتم که بره ولی مطمئن بودم و میدونستم که یه روزی واسه دفاع میره اطمینانم وقتی بیشتر میشد که اشکاشو تو سوگ مدافعان حرم میدیدم اشکهای مردی که ندیده بودم جز برای ائمه علیهم‌السلام جاری شه ▫️عروسیمون فصل سردی بود اسفند ۹۲ فردای عروسی واسه ماه عسل رفتیم مشهد و خودمونو سپرد دست امام رضاعلیه‌السلام روزای خوبی بود کنار حوض‌ها میشِستیم و خیره میشدیم □به ضریح مبارک میدونم که تو همون نگاها هم شهادت میخواست بعد زیارت تو هوای سرد و یخبندون اسفندماه میرفتیم بستنی‌فروشی و بستنی قیفی میخوردیم و میگفتیم و از ته دل میخندیدیم... 🔻تو کارای خونه هم کمک‌ حالم بود و هیچ وقت اخم و داد و بی‌دادشو ندیدم درست مثه یه گل ازم حمایت میکرد عشقمون شهره ی خاص و عام بود الآن که صبر زینبی دارم شک ندارم که خدای بزرگ و امام حسین علیه‌السلام خودشون کمکم کردن تا تحمل کنم... راوی: همسر شهید [شهید حادثه تروریستی مجلس شورای اسلامی سال ۱۳۹۶] 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
📌شهید سعید گلاب‌بخش (محسن چریک): نبرد اصلی ما با صهیونیستها و استکبار جهانی سـت 🔸شنیدم محسن چریک، درخطِ سرپل ذهـابـه. خودم را رساندم. با دیدن مجروحیتم، با ماندنم مخالفت کرد. 🔹وقتی اصرارم را دید، حرفی زد که پس از گذشت سالها، هنوز توی گوشم می پیچد. ▪️گفت: «جنگ با عراق برای ما یک رزم آموزشی است. نبرد اصلی ما با صهیونیستها و استکبار جهانی سـت. هنوز وقت برای جنگیدنت، باقی مانده است.» راوی: فرج‌الله مرادیان ▫️شهید سعید گلاب‌بخش (محسن چریک) پيش از انقـلاب و پس از تحصیل در اروپا؛ آموز‌ش‌های چـريكی را در لبنـان و فلسطين با همـراهی شهيد چمران گذراند.سعید از محافظین امام در پاریس بود و از بدو تأسيس سپـاه، دانش نظـامی اش را به جـوانان تازه‌ وارد منتقـل می كرد. 🔻پیـکر مطـهرش در سال ۵۹ در ارتفاعات افشارآباد سرپل ذهاب، جــاودانه شد. 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
💢حتی اگر علی اصغر امام حسین باشد؟ 🔹 چهار دختر و سه پسر داشتم اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ایی گذاشتم. 🔹 همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است، درب خانه را هم کسی می زند‌. در را باز کردم، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت. رو به من کرد و گفت: این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم بچه زیاد دارم! آن آقا فرمود: حتی اگر علی اصغر امام حسین باشد؟! بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رفت. صدا زدم: آقا شما که هستید؟ فرمود: علی ابن الحسین، امام سجاد! هراسان از خواب پریدم و رفتم سراغ داروها، دیدم ظرف دارو خالی است! 🔹 صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم آقا فرمود: شما صاحب پسری می شوید که بین شانه هایش نشانه ای است، آن رانگه دار. 🔹 آخرین پسرم روز میلاد امام سجاد (ع) به دنیا آمد، نامش را علی اصغر گذاشتم؛ در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!! علی اصغرم بزرگ شد و در عملیات محرم در روز شهادت امام سجاد(ع)، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد...🌷 🕊 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
شهیدی که حاج قاسم همیشه او را با نام کوچک «حسین» صدا میزد و میگفت: اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛ یکی خانمم و دیگری، حسین است. کسی که خیلی وقت‌ها به خاطر مشغله کاری اش، قبل از اذان صبح دم در خانه حاج قاسم منتظر می ایستاد... حتی یک کارتن در ماشین داشت که نماز صبحش را روی آن میخواند و منتظر حاجی میماند!! موقع بازگشت هم وقتی مطمئن میشد حاج‌ قاسم داخل خانه شده است به منزل خودش برمیگشت. _شهید حسین پورجعفری🌷 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
ایام عید برای عید دیدنی رفته بودیم منزل یکی از اقوام. چند نفر از بچه های فامیل با همدیگر نشسته بودند و هر کدام از آینده و شغلی که دوست داشتند می گفتند؛ یکی میگفت: من دوست دارم پلیس باشم یکی خلبان... نوبت به مجید که رسید من گوش هام رو تیز کردم ببینم چی میگه؟ برام خیلی مهم بود که مجید من چه آرزویی داره. سینه اش رو سپر کرد و گفت: من دوست دارم بزرگ که شدم برم جبهه و شهید بشم. 📚ابوطاها شهید مجید صانعی 🌱 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
📨 🔵شهید 🔷به خاطر این‌ها می‌روی می‌جنگی؟ ☔️به روایت پدر شهید: اسماعیل می‌گفت: «در مرحله اول باید بجنگیم، نَه اینکه شهید شویم. باید دفاع کنیم. هرچند شهادت از همه چیز بهتر است؛ اگر قرار است بمیریم، خدا مرگ‌مان را در شهادت قرار بدهد. دعا کنید به آن چیزی که در دنیا می‌خواهم برسم!»؛ می‌دانستیم شهادت می‌خواهد. ☔️یک روز با اسماعیل بیرون رفته بودیم. در راه، خانم بدحجابی رو دیدیم. بهش گفتم: «اسماعیل! به خاطر این‌ها می‌روی می‌جنگی؟» اسماعیل گفت: «بله! ما به خاطر ایشان می‌رویم می‌جنگیم. آن‌هایی که حجاب‌شان کامل است مشکلی ندارند. خودشان می‌دانند راه درست چیست! ما می‌رویم که ایشان دست اَجنبی نیفتند! خاک کشورمان دست اَجنبی نیفتد.» 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ❄️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❄️ | 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
🌸🍃 شهید غلامعلی رجبی اهل ریا و خود نمایــــی نبود؛ برای خــــدا کــار می‌کرد؛ نیت‌اش برای اهـل بـیت بود.یک بــار به او گفــــته بودنــــد «ایـن کلیــــد ماشین و خانه را بگیر به شرط اینکه قـــول بدهــــی مـداح ثابت جلــــسات هفتــگی ما بشــــوی». به بهــــانه مشورت با پـدرش بیرون شــــده بود. گفــته بود:«چون در مجلــــس امــــام حسیـن حــــرف پــــول وســـط آوردنــــد دیــگر اگــر کلاهمم آن سمت بیــفتد بــــرنمــــی‌گــــردم». شادتــــریــــن لحظاتــــش در مجلس امــــام اهــــل بیـت(ع) بود. حــاج آقـای پناهیــــان میگفت:‌«واقعاً از حالاتش رفتارش و مداحی‌اش می‌شد فهمید از ایـن رابطه‌ای که با اهل بیت ایجاد کرده احسـاس خوشبخـتی می‌کند». شهید‌_غلامعلی‌_رجبی 🍃🕊🍃🕊🍃🍃🍃🍃🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🍃 📿شهدا را یاد کنید به ذکر شریف صلوات 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada