مادری با قاب عکس
خیلیها هنوز باور نداشتند
که جنگ آغاز شده،
خیلیها هم تا خبردار شدند،
شال و کلاه کردند و از ایران فرار کردند،
عدهای برای این که فرزندانشان
ناچار به رفتن به خدمت سربازی
نشوند، با هزینه زیاد آن ها را به
صورت قاچاق از کشور فراری دادند...
در این حال مادری
با چشمای اشک آلود، اما...
در کمال رضایت
علی خود را از زیر قرآن رد کرد
و پشت سرش آب ریخت.
ایستاده به قد و بالای
فرزندش چشم دوخت
تا سوار بر ماشین به سوی
کربلای خونرنگ ایران حرکت کرد.
از اون به بعد مادر شب ها
چشم به آسمان می دوخت
و از خداوند سراغ فرزندش
رو می گرفت.
عملیات فرماندهی کل قوا آغاز شد
و مادر دیگر تاب نداشت
دل مادر شور می زند
بچه های بنیاد نمیدونستن چطور
به این مادر بگند که فرزندش دیگه
به خونه برنمیگرده.
مادر وقتی خبردار شد
آرام دستاشو به سمت آسمان
بلند کرد و گفت:
″خدایا این هدیه را از من بپذیر″
از همون روزی که مادر،
علی رو به دل خاک سپرد،
مونس و همدمش قاب عکس،
علی بود.هیچ کس نمیتونست
قاب عکس علی رو از اون جدا کنه.
پیکر #شهید_علی_دری ۶ ماه مفقودالاثر
بود، هیچ کس نتونست اون راضی کنه
که به خانه دیگه بچه هاش بره.
اون بچه های دیگه اش رو راضی
میکرد و میگفت :
من تو خونه تنها نیستم
علی همیشه پیشمه.