eitaa logo
رفاقت با شهدا
2.6هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
55 فایل
برای رسیدن به پله ای که شهید بر آن ایستاده است، باید گامی به بلندای گذشتن از همه چیز برداشت، حتی گذشتن از آبرو شهدا توانستند، آمده‌ایم تا ما هم بتوانیم! ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده خادم کانال @Sarbazanevelayat313N
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰۶ 🔸عبدالرحمن؛ تک‌خور نبود... |اوایلِ انقلاب که کشورمون توی تحریم اقتصادی بود، یکی از همسایه‌ها برامون دو تا کیسه آرد آورد. عبدالرحمن اون زمان دوازده سال داشت. ظهر که اومد خونه؛ تا کیسه‌ های آرد رو دید، گفت: این کیسه‌ها از کجا اومده؟ گفتم: همسایه برامون آورده؛ از همین مغازه‌ی‌‌ نزدیکِ خونه ‌‌گرفته... سریع گاری دستی رو آورد و یکی از کیسه‌ها رو گذاشت داخلش. گفتم: کیسه رو کجا می‌بری؟ گفت: توی خونه‌‌ی ما دو تا کیسه آرد باشه و بعضیا آرد نداشته باشند؟ این رو می‌برم به همون مغازه، تا کسانی که آرد ندارن؛ بروند و بخرند. 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عبدالرحمن رحمانیان 📚 منبع: کتاب “خروشان مثل اروند” به نقل از مادر شهید 🔸 دی‌ماه؛ شهادت شهید عبدالرحمن رحمانیان گرامی‌باد ●واژه‌یاب: باشهدا👇🏻 @Refaghatshohada ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
🔸رفتاری عجیب از یک آقازاده‌ی عزیز... |محمدحسن پسرِ شهید قدوسی بود و نوه‌ی علامه طباطبایی. توی عملیات دیدم یهو بلند شد و رفت سمتِ تانکی‌ که خودش اون رو زده بود. گفتم: کجا میری؟ گفت: خدمه‌ی تانک عراقی داره می‌سوزه، تکلیف من زدنِ تانک بود، اما حالا می‌بینم یه انسان داره می‌سوزه و تکلیفمه که نجاتش بدم.... ۱۶‌دی بود که تیر خورد به سینه‌ی محمد حسن و داشت دست و پا میزد. تا رفتم کمکش، دیدم با خونِ سینه‌اش داره وضو می‌گیره. شوکه شدم. بهم گفت: کمک کن برم سجده. پیشانی‌اش رو گذاشت روی خاک و پر کشید... 👤خاطره‌ای از زندگی دانشجوی شهید محمدحسن قدوسی 📚منبع: خبرگزاری مهر / پایگاه اینترنتی راهیان نور
۱۱۳ 🔸برخورد شگفت‌انگیز شهید با دختر خیابونی‌‌‌... بخاطر این رفتارها بود که بهش لقب دادند... |بچه‌ها توی خیابون دختری رو دستگیر کرده بودند. ظاهراً کس و کاری نداشت و می‌خواستند بفرستنش بهزیستی. اما محمد اجازه نداد. دختر رو با خودش بُرد خونه. اتاقی رو براش آماده کرد و به خانومش گفت: این دختر رو مثل دختر خودمون بدون؛ اگه بره بهزیستی، معلوم نیست سرنوشتش چی میشه... این رو گفت و رفت سمتِ کردستان برا مقابله با منافقین. همسر محمد سنش نزدیکِ سنِ دختر بود، برا همین گفت: منو مثل خواهرِ بزرگترِ خودت بدون... خلاصه اون دختر چند ماه اونجا موند، و محمد پدرانه او رو مثـلِ دخترِ خودش فرستاد خونه‌ی بخت. و حالا دختر، خودش رو بخاطرِ خوشبختیِ کنارِ شوهرش، مدیونِ بابا محمد میدونه... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید بابامحمد رستمی 📚منبع: مجموعه قصه سرداران ۹ ؛ کتاب حامی ؛ صفحه ۷۷ 🔸؛ سالگرد شهادت بابامحمد رستمی گرامی‌باد ●واژه‌یاب: باشهدا👇🏻 @Refaghatshohada ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
🌱رفتارهای عاشقانه‌ی شهید نواب صفوی در برخورد با همسرش |همون نوّابی که حتی شاه ازش حساب می برد و مقتدر بود؛ توی خونه و در برخورد با خانومش یه مردِ دل نازک و بسیار عاطفی بود. خانومش میگه: یه شب چشم دردِ عذاب‌آوری گرفتم؛ یادمه آقا سیدمجتبی تا صبح بیدار موند و بالای سرم نشست. می‌گفت: خانوم! ای کاش به جایِ تو چشمایِ من درد می‌کـرد، و من این درد رو می‌کشیـدم... اگر هم گاهی بچه‌ها نیمه شب خوابشون نمی برد؛ آقا سید بیدار میشد و می‌گفت: خانوم! درست نیست تو بیدار باشی و من بخوابم. بچه‌ها رو رویِ پاهاش می‌گذاشت و می‌خوابوند... 👤خاطره‌ای از زندگی روحانی شهید سیدمجتبی نوّاب‌صفوی 📚منبع: ایثارنامه۲ “شهیدنوّاب‌صفوی” ، صفحه ۲۱
🔸با خواندنِ این خاطره، از مدلِ انفاق شهید خدری شگفت‌زده خواهید شد... |خیلی کم اتفاق می‌افتاد که حقوقِ ماهانه‌ش رو بیاره خونه. به محض اینکه از سپاه حقوق می‌گرفت، می‌رفت سراغِ فقرا و همه‌ش رو بینِ اونا تقسیم می‌کرد. اونقدر به انفاق علاقمند بود که از وسایلِ مورد نیازش هم می‌گذشت. یه موتور داشت که عصای دستش بود. یه روز دیدم داره پیاده برمی‌گرده خونه. ازش پرسیدم: موتورت کجاست؟ خندید و گفت: بنده خدایی برا رفت و آمدِ خانواده‌اش وسیله‌ نداشت؛ موتورم رو دادم بهش... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عیسی خِدری 📚 منبع: بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس؛ به نقل از پدر شهید 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
🔸 نُخبه‌ای که تکلیف‌گرا بود... |از همون دوران دبیرستان هم اهل مبارزه بود، هم اهل درس خوندن. دبیرستان که بود، زبان انگلیسی رو مسلط شد. اونقدر نخبه بود که وقتی معلم نمی‌یومد، مسئولین ازش می‌خواستند درس جدید رو تدریس کنه. درسهایی مثل هندسه، جبر و مثلثات رو به راحتی تدریس می‌کرد... توی آزمون ورودی دانشگاه، نفر اول استان؛ و در رشته‌ی پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد. توی آزمون اعزام به خارج هم شرکت کرد و باز نفر اول استان شد؛ اما ترجیح داد ایران بمونه. دانشگاه هم که بود بخاطر فعالیت‌های سیاسی، بار اول بخاطر استعداد برترش بهش تذکر دادند، اما دست از مبارزه نکشید و بار دوم اخراج شد... سید عبدالرضا تکلیف‌گرا بود. بعد از انقلاب برگشت دانشگاه برا ادامه تحصیل؛ اما هنوز یک ترم بیشتر نگذشته بود که فهمید توی سپاه جهت ادامه‌ی مبارزات بهش نیازه، برا همین دانشگاه رو رها کرد و رفت سپاه... 👤 خاطره‌ای از زندگی شهید سید عبدالرضا موسوی 📚منبع: کتاب "خرمشهر؛ خانه‌ی رو به آفتاب" 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
🌷در کردستان با شهید رضایی در یک سنگر بودیم. هوای کردستان در آن ايامِ زمستان، برف و کولاکِ وحشتناک و دما زیر صفر درجه بود. حتى برف روی زمین یخ زده بود. وقتِ اذان شد. ما از شدت سرما در داخل سنگر به خود می‌لرزيديم!! شهید رضایی بیرون از سنگر رفت. به ایشان گفتم: فلانی یخ می‌زنى تا بری!! گفت: نه، اذان و نماز به وقتش مناسب هست. یک ظرف برداشت، رفت یخ های بیرون را شکست. يخ ها آب که شدند، وضو گرفت و نمازش را خواند. روحش شاد و یادش گرامی باد. 📚 شهید حسين رضایی ⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
🔸تکلیف‌گرا بودن یعنی این‌... |دیپلمش رو که گرفت، به‌ عنوان جایزه قرار شد هزینه‌ی تحصیلش در هر کشوری رو بدهند. من که اون موقـع پـول فرستادنش به دانشگاه رو نداشتم، از این پاداش خیلی خوشحال شدم؛ اما محمود حاضر نشد برا تحصیل از کشور خارج بشه. وقتی پرسیدم: چرا از این موقعیت استفاده نمی‌کنی؟ گفت: درسته که شاگرد نمونه شدم و رفتن به کشور دیگه برا درس خوندن خوبه؛ اما زحمت امام خمینی داره نتیجه میده، الان مبارزه از درس‌خوندن واجب‌تره... همون سال بود که انقلاب پیروز شد... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید محمود مظاهری 📚منبع: نوید شاهد “ بنیاد شهید و امور ایثارگران” 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
🔸علم فقط توی دانشگاه نیست... |بعد از اتمام سربازى‌اش، اصرار داشتم كه بره دانشگاه؛ بر خلاف ميل باطنى‌اش قبول كرد و گفت: در كنار كار، تحصيلاتم رو ادامه میدم. کنکور داد و دانشگاه دولتى هم قبول شد، اما نرفت. گفت: ثابت كردم كه مى‌تونم قبول بشم و وارد دانشگاه بشم، اما نمیرم... با تعجب پرسيدم: چرا؟ جواب داد: مگه علم و دانش به دانشگاه رفتن و پشتِ ميز نشستنه؟! البته كه اونم هست، ولى برا من همين كه توی خونه كتاب دستم باشه و بخونم كافیه... انصافاً هم خيلى اهل مطالعه بود [ و شعار نمی‌داد]. كتابخانه‌اش پر بود از كتاب‌هاى علمايى مثل آيت الله بهجت و قاضى و حسن زاده؛ كتابهاى تاريخى، سياسى، زندگى‌نامه، شعر و كتاب‌هاى شهدا... 👤 خاطره‌ای از زندگی شهید مدافع‌حرم حسن قاسمی‌دانا 📚 منبع: كتاب "سروها ايستاده مى مانند" 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
🔸ماجرای جالبِ سرودنِ شعرِ " قربونِ کبوترای حرمت امام‌رضا(ع) " |یه شب توی حرم‌امام‌رضا علیه‌السلام توسل کرد که چهارده قدم به سمت ضریح برداره و با هر قدم یک بیت شعر برای آقا امام رضا(ع) بگه... قدم بر می‌داشت، اشک‌هایش می‌ریخت و زیر لب زمزمه می‌کرد: قربون کبوترای حرمت امام رضا قربون این همه لطف و کرمت امام رضا... و نمی‌دونم با چه اخلاصی این شعر رو گفت؛ که تا دنیا دنیاست؛ ورد زبون زائرای امام‌رضاست... 👤خاطره‌ای از زندگی مداح شهید غلامعلی جندقی [رجبی] 📚منبع: مجموعه یادگاران ۲۴ [کتاب شهید رجبی] ‌‌‌ 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada