❌مهم❌
سردار باقری رئیس ستادکل نیروهای مسلح:
*برای انجام عملیات وعده صادق3 به مطالبه مردمی نیاز داریم، این موضوع باید از طرف ملت مطالبه شود*
ببینید پریشب یک جمله ای بود
این توئیت را پیرو آن بدانید
👇👇👇👇👇
توییت اکانت خبری فرماندهی فضایی سپاه :
تمامی ملزومات و هماهنگی های لازم جهت اجرای عملیات برعلیه رژیم صهیونیستی فراهم شده است
و تاکنون سه مرتبه طرح عملیاتی این مهم بازنگری و به مرحله اجرا رسیده است
زمان اجرای عملیات وابسته به پشتیبانی بی قید و شرط دولت از نیروهای مسلح میباشد.
👆👆👆👆
جمله اخرش را بخوانید
نمیخواستیم رو این موضوع مانور بدیم
اما حالا که رییس ستاد کل گفت
میگوییم:
بنظر می آید احتمالاا دولت ، همراهی لازم را برای وعده صادق 3 ندارد
سوال:
مگر رهبر فرمانده قوا نیست
مگر سپاه نمیتونه اگر صلاحه بزنه ؟پاسخ:
ببینید اولا دستور حمله را شورای عالی امنیت ملی باید بدهد
یعنی رییس جمهور ، وزیر امور خارجه ، وزیر اطلاعات ، وزیر کشور و …
دوما کسی که باید در حمله ، دلار و بنزین و نان و کالای اساسی و خوراک و مردم را تامین کند دولت است
دولت اگر همراهی نکند نیروهای مسلح دست به عصا اقدام میکند
رهبر نمیتواند همه چیز را وتو کند ؟
بله میتواند
اما توقع نداشته باشید رهبر ساختارهای قانونی را، به راحتی نقض کند و انها را کنار بگذارد، خودش هم بارها فرمودند
تا انجایی که موجودیت کشور به خطر نیفتد، رهبر کار را به مسولین امر واگذار میکند و ورود نمیکند.
وعده صادق 3 هم تا شورای عالی امنیت ملی اوکی ندهد انجام نمیشود یک نکته دیگر هم باید بگوییم
در زمان جنگ ایران و عراق، تصمیم حملات با فرماندهان نظامی بود
بعد جنگ مجلس قانون گذاشت:
تصمیم حملات با شورای عالی امنیت ملی باشد
بنظر این قانون نباید مناسب باشد
زیرا این قانون باعث کند شدن پاسخگویی و طولانی شدن روندهای تصمیم گیری شده
در امور نظامی هم گاهی تعلل به معنای باخت و از دست رفتن فرصت میشود
باید مجدد تصمیم حملات را به فرماندهان نظامی واگذار کنند.
#جهاد_تبیین
#وعده_صادق_۳
بیداری ملت
🌷 #هر_روز_با_شهدا_
#مرا_خفه_كن
🌷قبل از عملیات، ساعت ٤ بعد از ظهر بود. برای استراحت به طور فشرده در یک سنگر خوابیده بودیم. باد می آمد و داخل سنگرها پر از گرد و خاک شده بودیم. حتی دندانها و چشمانمان خاکی بود. از بس خسته بودم سریع خوابم برد. خواب دیدم برادرم شهید علی میرزایی، شهید احمد امینی، شهيد محسن باقریان و شهید احمد قنبری در سنگر ما هستند و مثل همیشه چای می خوریم و با لحن همیشگی که مرا دایی محمد صدا می زدند با یکدیگر شوخی می کردیم.
🌷حاج احمد گفت: چرا ناراحتی؟ گفتم: همه بچه های کادر، زخمی شده اند و رفته اند و من دست تنها هستم. حاج احمد گفت: ناراحت نباش. ما امشب همه به تو کمک می دهیم. جناح راست را به ما بسپار. اگر نتوانستید عمل کنید، کانال را باز می کنیم و از معبر ما بروید. گفتم: شما که شهید شدید. گفت: تو به ما شک داری؟ گفتم: نه، سمت راست ما لشکر ٢٥ کربلاست. گفت: ما بین شما و ٢٥ کربلا هستیم. تو ناراحت نباش.
🌷با من دست دادند و خداحافظی کردند و رفتند. آخرین نفر برادرم علی بود. معاون گردان ٤١٠ بود. دست مرا آنقدر تاب داد که جدا شد. درد داشتم و در خواب ناله می کردم. از خواب پریدم.
🌷دسته ویژه را فرستادیم. من با دسته اول گروهان اول رفتم و محمودی با گروهان بعدی. سینه خیز از خاکریز رفتیم پایین. نزدیک میدان مین بودیم که شعله آتشی بلند شد. بچه های دسته ویژه جلو بودند. به فداکار گفتم: معبر ماست؟ گفت: بله. همه زمین گیر شده بودند. فداکار گفت: نرو ولی من رفتم. ٦-٥ متر به میدان مین دیدم معبریست نیم متر فاصله.
🌷یک نفر را دیدم که افتاده بود. سه تا موشک تو کوله پشتی اش بود. موشکها منفجر شده و به هوا می پریدند. رسیدم کنارش. دستم را روی شکمش گذاشتم دستم فرو رفت! به صورتش دست زدم، سوخته بود. او را شناختم. علی عرب بود. گفتم: علی تویی؟ در حین سوختن گفت: حاجی تو برو. فقط یک چفیه در دهان من بگذار تا خفه شوم و صدایم در نیاید وگرنه عملیات لو می رود.
🌷تشنه اش بود. گفت: اگر آب داری به من بده. اما من هیچوقت قمقمه ای برنمی داشتم. لباسهایش کامل سوخته بود و قمقمه خودش هم داغ شده بود. چفیه را از گردنم باز کردم. با آب قمقمه آن را خیس کردم و در دهانش گذاشتم. صورتش را بوسیدم .... آتش خاموش شده بود. التماسم می کرد که بروم. می گفت: معبر لو می رود. اینجا تیر می خوری. برو. گفتم ١٠ دقیقه تحمل کن، به امدادگرها می گویم تو را ببرند. و به عقب رفتم.
🌷بعد از عرب یک ترکش هم به پهلوی حسین شمسی خورد. عباس تقی پور هم که زخمی شد و بعد در بیمارستان شهید شد. در این مدت، فداکار بچه ها را برده بود پشت معبر. زود خط را سر و سامان دادیم. وقتی داشتیم می رفتیم حاج قاسم بی سیم زد. گفتم: خط شکسته شد. گفت: آفرین حاج محمد! آفرین! یک لحظه غرور مرا گرفت. به زمین نشستم و تو سرم زدم. علی اسماعیلی گفت: چرا تو سرت می زنی؟ گفتم: بچه های مردم زحمت کشیدند، آنها زخمی شدند، کشته شدند، علی عرب در میدان مین، سوخت و جان داد. حاج قاسم به من می گوید آفرین...
راوی: حاج محمد میرزایی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#سوریه
#وعده_صادق_۳
ما این راه را تمام میکنیم، اگر همه کشته شویم
اگر همه شهید شویم، اگر خانههایمان بر سرمان خراب شود؛ هرگز گزینه #مقاومت را رها نمیکنیم.
-شهید سید حسن نصراللّٰه🥀
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق_۳
رِفیق
برایِ شهید شدن ، هُنَر لازم است...
هُنَرِ رد شدن از سیم خاردارِ نَفس..
هُنَرِ بِه خُدا رسیدن...
هُنَرِ تَهذیب...
تا هُنَرمَند نشی، شهید نِمیشی
شهید_ابراهیم_هادی
یاد ابراهیم بخیر میگفت:
به فکر مثل شهدا مُردن نباش
به فکر مثل شهدا زندگیکردن باش ...
شهید_ابراهیم_هادی
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق_۳