eitaa logo
رفاقت با شهدا
587 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁 🌱 مهسا اومد و برای سه تایمون ساندویچ گرفته بود ولی برای من ۲ تا ... یکم صحبت کردیم و خوردیم .. مهسا _ حسابی گشنت بوداا ..! خندیدم .. _ اره واقعا 😄 نرگس _ خداروشکر بخیر گذشت ☺️ _ اره از تخت بلند شدم و چادرم را روی سرم مرتب کردم و دستی به روسریم کشیدم تا مرتبش کنم .. نرگس _ آقای دکتر ممنونم _خواهش میکنم ...سلام خانم محسنی تعجب کردم کی بود ؟! گفت آقای دکتر .... برگشتم سمتش .. .. ای وای نیما اینجا چی کار میکنه .... اها اون اینجا دکتره.... _سلام نیما _ بهتر هستید ؟ _ بله.. ممنون نرگس و مهسا هم تشکر کردن و رفتن سمت در و منم پشت سرشون رفتم نیما _ ببخشید... خانم محسنی میخواستم باهاتون صحبت کنم .. وایستادم و برگشتم سمتش.. _ بفرمایید نیما _ اینجا نه ، خواهش میکنم فردا عصر به مسجد جمکران بیاید _ اما من .. نزاشت ادامه بدم ..میخواستم بگم دلیلی نداره بیام . نیما _ خواهش می کنم ...صحبت مهمیه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 درد بی درمان شنیدی ؟ حال من یعنی همین بی تو بودن درد دارد می زند من را زمین 🧡 ( فریدون مشیری ) نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁 🌱 چون گفت صحبت مهمی داره نتونستم نه بیارم تقریبا می شناختمش می دونستم وقتی میگه مهم یعنی واقعا صحبت مهمیه .. _ باشه میخواستم بگم چجوری میخوام پیداتون کنم که دیدم رفت سمت میز کنار تخت و برگشت سمتم .. اشاره کرد به میز و گفت : نیما _ در برگه ی ‌روی میز شماره ی منه اگر پیدا نکردمتون تماس بگیرید ...هر چند که نیازی نیست چون من راحت پیداتون می کنم ... و رفت ... چجوری میخواست من پیدا کنه اونم بین این همه آدم تو جمکران ...هنوز حرفش تو سرم اکو می شد .. " هر چند که نیازی نیست چون من راحت پیداتون می کنم " رفتم و برگه را برداشتم و به سمت بچه ها رفتم ..
`
` * به روایت نیما * خوشحال شدم که قبول کرد ....وقتی امروز دیدمش یقین پیدا کردم که حتما باید بهش بگم ، باید بهش بگم برام مهمه و وقتی گفتم صحبت مهمی دارم قبول کرد ... خداروشکر کردن ، شمارم و که از قبل نوشته بودم روی میز گذاشتم و بهش گفتم نیازی نیست و به راحتی پیداش می کنم درسته من اونو شناختم با تمام ویژگی هایی که داشت😊 هر روز با عشق صبر می کردم تا بتونم لیاقتش را پیدا کنم ، بعد یه سال که درسم تموم شد به ایران اومدم و دوباره کلاس اعتقادات شرکت کردم و در اونجا کلی مطلب یاد گرفتم ..هر روزی که استاد اخلاقم درباره ی مهربانی ، گذشت و فداکاری صحبت می کرد یاد کارای منصوره میفتادم و بیشتر بهش علاقه مند میشدم اما صبر کردم تا لیاقتش را داشته باشم و بعد برم خواستگاری ... در این زمان که صبر کرده بودم و تلاش برای یادگیری ارزش های منصوره .. ✨ عاشق کسی شدم که دنیام را ساخته .. ✨ کسی راشناختم که وجودش آرامش بخش انسان هاست.. ✨ کسی را شناختم که مرا به وجود آورده و در آخر به سوی خودش برمی گردم .. ✨ کسی را شناختم که نور عشق را در وجودم پرورش داد و قلبم را طراوت و تازگی بخشید.. ✨ درسته من در واقع عاشق خدا شده بودم ، کسی که تونسته بودم در قلب و وجود منصوره کشف کنم ....خدا ...بود ♡ و این بزرگترین کشف من بود که باعث اون منصوره شد یعنی ❤️ خدا❤️.. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ای یار اسم حک شده بر قلبت را دیدم :" خدا " نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁 " 🌱 پس به راحتی می توانستم او را در بین جمعیت بشناسم و پیدا کنم این را مطمئن بودم...... ` * به روایت منصوره * مریم _ منصوره ...قهوه میخوری ؟ _ اره ممنون مریم _ امروز میای بریم پارک یکم فضای سبز ببینم ...؟ با خنده گفتم : _ فضای سبز ؟😃 مریم _ اره خب نخند دیگه هوس فضای سبز کردم دوست دارم برم پارک ‌...🙂 دیگه نتونستم تحمل کنم دلمو گرفتم و خندیدم ...خودشم خندش گرفته بود ... مریم _ خیلی بدی قهوه را به دستم داد تا با هم بخوریم .. مریم _ نگفتی ؟ _ نه امروز باید برم جمکران باید یکی را ببینم مریم _ اها ...حیف شد دلم خواسته بودااا😔 _ عیبی نداره فردا باهم میریم ناراحت نباش ☺️ مریم _ باشه ممنون 🙂 عصر شد و بلند شدم ...مانتوی سبز با روسری سبز تیره ام را پوشیدم و در آخر ...چادرم را سرم کردم و کیفم را برداشتم و به سمت ماشینم رفتم تا برم سمت جمکران ..... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ای یار تو را چون آیه های آفرینش به ذکر هر سجودم دوستت دارم 🌷 نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁 " 🌱 رسیدم.. نمیدونستم باید کجا منتظر بمونم ،پس رفتم تو مسجد جمکران و روی فرش ها نشستم... کتاب قرآنم را باز کردم و شروع کردم به خوندن ... بعد چند دقیقه سایه یه نفر را حس کردم و برگشتم که دیدم خودشه ...اما چجوری تونست پیدام کنه ...با تعجب نگاش کردم که گفت : نیما _ سلام ..ببخشید منتظرتون گذاشتم سرم را پایین انداختم .. _ سلام نیما _ بیاید دنبالم تا یه جای خلوت بشینیم دنبالش رفتم لباسش با لباس هایی که می پوشید فرق داشت..لباس خادمی به تن داشت .. قسمتی که بودم داخلش کلی فرش پهن بود و همه نشسته بودن ولی اینجا کمی خلوت تر بود ....نشستیم اما با فاصله .. نیما _ خب ..خب میخواستم بهتون چیزی بگم ، لطفا فقط تا پایان حرفم گوش کنید و بعد تصمیم بگیرین ... _ بله میشنوم نیما _ در واقع شما ...شما ..برای من مهم هستین و این موضوع از موقعی که سعی کردم بشناسمتون شروع شد ، در واقع چجوری بگم ....من کسی نیستم که چند سال پیش بودم ...درسته من از بچگی با شما بزرگ شدم اما بازم بعد گذشت این چند سال وقتی برگشتم انگار با یه دختر دایی دیگه مواجهه بودم برای همین وقتی تصمیم گرفتم ارزش های شما را بشناسم خیلی تغییر ‌کردم و باعث شد بتونم فردی درست در جامعه ام باشم .. به نقطه ای روی فرش خیره بودم ...یکم برام تغییر سریع نیما عجیب بود ولی حالا فهمیدم که اون خواسته منو بشناسه و در پی شناخت من عوض شده .... خوشحال شدم . اما اینکه ابراز علاقه میکرد ...باعث استرسم شد ..و قلبم با شدت به تپش افتاده بود نیما _ میخواستم قبل از اینکه با خانواده ام به خواستگاریتون بیام، در حضور حضرت مهدی( ع) از شما جواب بگیرم ..؟ _ من... من نمی دونم چی بگم نیما _ فقط بگید بله یا خیر ؟ نمیدونستم چی بگم ...درسته نیما خیلی تغییر کرده بود و کسی شده بود که من دوست داشتم اما برای گفتن جواب هنوز زود بود..نفس عمیق کشیدم و گفتم : _ نظر خانوادم برام خیلی مهم هست اما اگر اونها مشکلی نداشته باشن ......منم سرم را پایین تر انداختم ..خجالت امانم رو بریده بود.. _ مشکلی ندارم .. دیدم دست هاشو به سمت بالا برد و گفت : نیما _ الحمدالله ...ممنون خدای من ..ممنونم امان زمانم 🤲😊 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 تو را ای آفتاب فصل پاییز سراسر در وجودم دوست دارم💜 نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁 " 🌱 از عکس العملش لبخند بر لبم شکل گرفت ، پس واقعا معلومه دوسم داره ... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ...۲ سال بعد .... ۲ سال از خواستگاری نیما از من میگذشت ، ما ازدواج کردیم ولی به جای گرفتن عروسی به سفر کربلا رفتیم ...توی این چند سال خیلی اتفاقات افتاد ..ساحل ( دختر عمه اش م) با یکی از دانشجویان دانشگاهشون ازدواج کرد و محسن و زینب صاحب دو پسر دوقولو شدن که اسم هاشون را محمد مهدی و محمد حسین گذاشتن .. صبا هم همین چند ماه پیش براش خواستگار اومد و به خواستگارش که برادر زهرا دوستم بود یعنی ( امیر ) بود پاسخ بله داد و اونها هم عقد کردن .. چند شب پیش هم عروسیشون بود که ما اومدیم مشهد .. •°•°•°•°•°•°•°•°•° حسابی به نفس نفس افتاده بودم ولی نیما ول کن نبود .. _ نیما جان..توروخدا ...بسه... دیگه نمیام نیما _ عزیزم ...تو که اینقدر ضعیف نبودی ..بیا جان من همین سر بالایی را بگذریم می رسیم بالا _ واای دیگه ...وایستا ....نمی تونم نیما _ باشه باشه فقط ۲ دقیقه نفس بگیر بریم نشستیم روی یه تیکه سنگ بزرگ و صاف .. ملتمسانه گفتم : _ نیما جانم ... نیما _ جان دلم _ آخه کی یه زن باردار را اینقدر راه می بره اونم از سر بالایی ؟!! نیما _ عزیزم ...من دکترم یا تو ...بعدشا باید راه بری برات مفیده _ اما .... نیما _ اما نداره ...بلند شو بریم دستم هامو به هم قفل کردم و گفتم .. _ نمیام نیما _ اگر بلند شی بریم، برسیم بالا امروز که برگشتیم قم ..قبل از اینکه بریم خونه می برمت جایی برات سوپرایز دارم ...باشه؟ _ واقعا ...راست میگی ؟ نیما _ من تا حالا بهت دروغ گفتم ؟ _ نه نیما _ پس بلند شو به هر سختی که بود بلند شدم و حرکت کردیم ... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خوشا به بخت بلندم که تو در کنار منی …🌿 نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷 کپی رمان بدون ذکر نام نویسنده حرام است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏』 بِسْمِ رَبِّ نـٰآمَتـ ڪِھ اِعجٰاز مےڪُنَد ؛ یـٰابقیَة‌اللّٰه..؛🌿🤍ˇˇ! السلام علیک یاصاحب الزمان عجل الله السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام ــــــ ــ اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلۍمُحَمَّدِوَآل‌ِمُحَمَّد وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🤍🌿ッ صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍسلام‌الله‌علیها‌
سلام امام زمانم✋🌸 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ... سلام بر گوشه‌ی روشن قبایت که آسمان را بر ما زمینگیران دوری‌ات می‌تکاند. سلام بر تو و بر ریسمان مهربان دستانت که تنها راه نزول ملکوت آسمان‌ها بر برهوت غفلت زمین‌اند... 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ علیکُم یا اهلَ بَیتِ النُّبوَّة ✨️ختم 14 شاخه گل صلوات✨️ برای سلامتی و تعجیل در امر فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🕊*اَللّهُمَ*🕊        🤍*صَلَّ*🤍             🕊*عَلی*🕊                 🤍*مُحَمَّد*ٍ 🤍                    🕊 *وَآلِ*🕊                      🤍*مُحَمَّد*🤍                       🕊*وَعَجِّل*🕊                      🤍*فَرَجَهُم*🤍                   🕊*وَ اَهلِک*🕊               🤍*عَدُوَّهُم...*🤍          🕊*اَللّهُــــمَّ...*🕊      🤍*عَجـِّل لِوَلیِّکَ*🤍 🕊*الفَـرَج*🕊 *🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا