فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓1403/10/9
#یکشنبه
#نیایش #حوراء
✨پـــروردگـــارا
🌺 مرا به كه وا میگذاری؟
به خويشاوندی كه پيوند خويشاوندی را خواهد گسست؟
يا به بيگانه كه بر من بر آشفتد؟
يا به كسانی كه مرا به استضعاف و استثمار كشانند؟
✨خــدای خــوبــمـ
🌺تو پناهگاه منی به هنگامی كه راهها با همه ی وسعت بر من صعب و دشوار شوند و فراخنای زمين بر من تنگ گردد.
و اگر رحمت تو نبود من اكنون جزء هلاک شدگان بودم.
تو مرا از خطاهايم باز میداری و اگر پردهپوشی تو نبود از رسوايان بودم.
✨خــداونــدا
🌺مرا در مشكلات روزگار و كشمكش شبها و روزها ياری فرما و از رنجهای اين جهان و محنتهای آن جهان نجاتم ده و از شر بدیهايی كه ستمكاران در زمين میكنند نگاهم دار.
💫✨💫.
🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
11.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨✨✨
#سلام_امام_زمانم #انتظار_ظهور
جهان فراخوان داده بیا
ز نیامدنت شدهایم خسته بیا
مضطریم و فریادخواه آمدنت
برس به داد دل شکسته بیا
ߊَܠܠّܣُـܩَّ ࡃܥܼـِّـܠܙ ܠࡐَܠࡅِّ࡙ـܭَ ߊܠܦ̇ــܝَܥܼܢ
🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
73.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🤲هر روز قرائت #دعای_فرج
به نیابت از برادر شهیدمان #ابراهیم_هادی🥀
جهت تعجیل در فرج #امام_عصر ارواحنا فدا
🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
14.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#صُبح #زندگی #حال_خوش
☀️هر صبح غمهایت را از پنجره بیخیالی بتکان، و شروع شادی را آویزهی گوشت کن.
امید داشته باش تا ...
دنیا جای بهتری برای زندگی باشد.
❄️امروز با سپردن همه چيز به دستان گرم خدا خـودت را برای
روزی بهتر آماده کن.💫
ســـــــــــــــــلامـ ☺️
صبـح زیبــای زمستــونتــون
بخیــــر و شـــادی
🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
🥀🥀🥀
🥀قبل از #عمليات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگي بهتر، بين فرماندهان سپاه و ارتش جلسهاي در محل گروه اندرزگو برگزار شد.
من و ابراهيم و ســه نفر از فرماندهان ارتش وســه نفر از فرماندهان سپاه در #جلسه حضور داشــتند. تعدادي از بچه ها هم در داخل حياط مشغول آموزش نظامي بودند.
اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق يك #نارنجك به داخل پرت شد!
دقيقًا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پريد. همينطور كه كنار اتاق نشسته بودم , سرم را در بين دستانم قرار دادم و به سمت ديوار چمباتمه زدم!
براي لحظاتي نَفس در ســينه ام حبس شــد! بقيه هم ماننــد من، هر يك به گوشه اي خزيدند.
صداي انفجاری نيامد! خيلي آرام چشمانم را باز كردم. از لابهلای دستانم به وسط اتاق نگاه كردم.
صحنه اي كه ميديدم باور کردنی نبود! آرام دستانم را از روي سرم برداشتم.
ســرم را بالا آوردم و با چشماني كه از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا
ابرام...!
بقيه هم يك يك از گوشه وكنار اتاق سرهايشان را بلند كردند.
همه با رنگ پريده وسط اتاق را نگاه ميكردند.
صحنه بســيار عجيبي بود. در حالي كه همه ما به گوشــه وكنار اتاق خزيده بوديم، ابراهيم روي نارنجك خوابيده بود!
در همين حين مسئول آموزش وارد اتاق شد. با كلي معذرت خواهي گفت:
خيلي شرمنده ام، اين نارنجك آموزشي بود،
اشتباهي افتاد داخل اتاق!
ابراهيم از روي نارنجك بلند شــد، در حالي كه تا آن موقع كه ســال اول جنگ بود، چنين اتفاقي براي هيچ يك از بچه ها نيفتاده بود.
گوئی اين نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد.
🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra