فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀🥀
سرنوشت مقلدان خمینی
جز شهادت نیست...
#شهید_علی_رازینی:
بنده و دوستانمان با منافقین کاری را کردیم که #حضرت_علی (ع) با خوارج کرد.
علت هلهلهها و شادیهای دشمن از شهادت این مرد را از همین جملهاش میشود فهمید.
🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
🥀🥀🥀
🥀سرِ دوراهي گناه و ثواب به حُبّ #شهادت فكر كن؛
به نگاه امام زمانت فكر كن .
ببين میتوانی از گناه بگذری؟؟
از گناه كه گذشتی ، از جانت هم می گذری ...
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#راه_شهدا
🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
.
🍃اگر مشکلات در #زندگی به بزرگی یک کشتی است؛ فراموش نکنید که نعمتهایتان به وسعت یک #اقیانوس است...
🍃خوشبختی از آن كسی است كه #شکرگزار باشد،
چه دنیا به كامش باشد و چه نباشد!
چه آن زمان كه میدود و نمیرسد و چه آن زمان كه گامی برنداشته خود را در مقصد میبیند!
🍃خوشبختی چیزی جز آرامش نیست.
🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
⚜خدا همیشه بهترین چیزها رو برات در نظر گرفته...
به خدا #اعتماد کن.
#ایمان #آرامش
🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
.
#داستان_پندآموز
🌾کشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر می كرد. تا اینك یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد.
اول #زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.
اتفاقا آن سال، سال خوبی شد و #محصول زیادی گیرش آمد.
هنگام درو از همسایه هایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد. اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانه اش برد و گفت:
خدایا، امسال تمام زراعت مال من. سال بعد همه اش مال تو.
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند.
باز رو كرد به خدا و گفت :
ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم.
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.
وقتی روانه ی شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه:
خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ
همه ی گندمها را در راہ تو بدهم.
همینطور كه داشت این حرفها را میزد،
به رودخانه ای رسید.
خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد.
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:
های های خدا، گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟
🍂هرکه را باشد طمع الکن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر
همچنان باشد که موی اندر بصر
🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra