eitaa logo
🕊رفیـق خـوب حَـوراء
1.4هزار دنبال‌کننده
713 عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾بوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری ،جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید ،از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست. ✅شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند،چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. ✔️خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. ✍قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت. ✍قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است .........؟ ✔️روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد.... ✍قاضی پرسید : با تو سخن گفت .......؟چه گفت؟ ✔️صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند....... ✍قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. ✍قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟! جوابی داد که از آن به بعد در زبان پارسی به مثل تبدیل شد: "" 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra