eitaa logo
🕊رفیـق خـوب حَـوراء
1.4هزار دنبال‌کننده
713 عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. روزی بهلول داشت از کوچه ای می‌گذشت، شنید که استادی به شاگردانش می‌گوید: من در سه مورد با (ع) مخالفم ، 1⃣ اول اینکه می گوید : خدا دیده نمی‌شود ، پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد . 2⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد . 3⃣ و سوم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد . بهلول اینها را که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد ، کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه بردند . خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس یاد می دادم که بهلول کلوخی را به سرم پرتاب کرد و اکنون سرم درد می کند . بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ استاد گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد . ثانیا تو از جنس خاک هستی ، این کلوخ نیز از جنس خاک است پس در تو تاثیری ندارد . ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من نیز اختیاری از خود نداشتم و مجبور بودم اینکار را بکنم پس سزاوار مجازات نیستم. استاد اینها را که شنید خجل شد و از جای برخاست و رفت. 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra