هدایت شده از چهارشنبه ¹
#کانال_رمان_زندگی_پر_طلاتم
#پارت_های_واقعی
+از ماشین پیاده شدم و تند تند
پله های رو طی کردم ... قدم هامو
تند و آروم بر میداشتم و سرم تو
پروژه ها بود که یهو ... آخ !
انگاری .. نه واقعا با مخ رفته بودم
تو سینه یه هلو🍑.
سرمو همونطور که خم بود شروع
به بر اندازش کردم ... از کفش ها
شروع کردم .
کفش های مشکی ساده ! شلوار
مشکی ! پالتوی مشکی بلند ! و
پیرهن زرشکی و جلیقه بافتی هم
رنگش !حالا از گردن ... نه امکان
نداره . وقتی رخشونو دیدم .
خودش بود اون اون .. وای نه !
زبونم بند اومده بود قدرت حرف
زدن نداشتم .
اما مث اینکه اون آماده آماده بود
خواستم راهمو کج کنم که با کاری
کرد ... باورم نشد جلو همه ی بچه
های دانشجو تو سالن اجتماع ...
آبروم رفت 🤭
حاوی↴
#رمان_بچه_مهندس_5
#رمان_بچه_مهندس_6
در چنل زیر ...👇🏻✌️🏻
@ROmansm
🌸🍃 با مدیریت فرشته بانو 🌸🍃
هدایت شده از چهارشنبه ¹
#کانال_رمان_زندگی_پر_طلاتم
#پارت_های_واقعی
+از ماشین پیاده شدم و تند تند
پله های رو طی کردم ... قدم هامو
تند و آروم بر میداشتم و سرم تو
پروژه ها بود که یهو ... آخ !
انگاری .. نه واقعا با مخ رفته بودم
تو سینه یه هلو🍑.
سرمو همونطور که خم بود شروع
به بر اندازش کردم ... از کفش ها
شروع کردم .
کفش های مشکی ساده ! شلوار
مشکی ! پالتوی مشکی بلند ! و
پیرهن زرشکی و جلیقه بافتی هم
رنگش !حالا از گردن ... نه امکان
نداره . وقتی رخشونو دیدم .
خودش بود اون اون .. وای نه !
زبونم بند اومده بود قدرت حرف
زدن نداشتم .
اما مث اینکه اون آماده آماده بود
خواستم راهمو کج کنم که با کاری
کرد ... باورم نشد جلو همه ی بچه
های دانشجو تو سالن اجتماع ...
آبروم رفت 🤭
حاوی↴
#رمان_بچه_مهندس_5
#رمان_بچه_مهندس_6
در چنل زیر ...👇🏻✌️🏻
@ROmansm
🌸🍃 با مدیریت فرشته بانو 🌸🍃
هدایت شده از چهارشنبه ¹
#کانال_رمان_زندگی_پر_طلاتم
#پارت_های_واقعی
+از ماشین پیاده شدم و تند تند
پله های رو طی کردم ... قدم هامو
تند و آروم بر میداشتم و سرم تو
پروژه ها بود که یهو ... آخ !
انگاری .. نه واقعا با مخ رفته بودم
تو سینه یه هلو🍑.
سرمو همونطور که خم بود شروع
به بر اندازش کردم ... از کفش ها
شروع کردم .
کفش های مشکی ساده ! شلوار
مشکی ! پالتوی مشکی بلند ! و
پیرهن زرشکی و جلیقه بافتی هم
رنگش !حالا از گردن ... نه امکان
نداره . وقتی رخشونو دیدم .
خودش بود اون اون .. وای نه !
زبونم بند اومده بود قدرت حرف
زدن نداشتم .
اما مث اینکه اون آماده آماده بود
خواستم راهمو کج کنم که با کاری
کرد ... باورم نشد جلو همه ی بچه
های دانشجو تو سالن اجتماع ...
آبروم رفت 🤭
حاوی↴
#رمان_بچه_مهندس_5
#رمان_بچه_مهندس_6
در چنل زیر ...👇🏻✌️🏻
@ROmansm
🌸🍃 با مدیریت فرشته بانو 🌸🍃
هدایت شده از چهارشنبه ¹
#کانال_رمان_زندگی_پر_طلاتم
#پارت_های_واقعی
+از ماشین پیاده شدم و تند تند
پله های رو طی کردم ... قدم هامو
تند و آروم بر میداشتم و سرم تو
پروژه ها بود که یهو ... آخ !
انگاری .. نه واقعا با مخ رفته بودم
تو سینه یه هلو🍑.
سرمو همونطور که خم بود شروع
به بر اندازش کردم ... از کفش ها
شروع کردم .
کفش های مشکی ساده ! شلوار
مشکی ! پالتوی مشکی بلند ! و
پیرهن زرشکی و جلیقه بافتی هم
رنگش !حالا از گردن ... نه امکان
نداره . وقتی رخشونو دیدم .
خودش بود اون اون .. وای نه !
زبونم بند اومده بود قدرت حرف
زدن نداشتم .
اما مث اینکه اون آماده آماده بود
خواستم راهمو کج کنم که با کاری
کرد ... باورم نشد جلو همه ی بچه
های دانشجو تو سالن اجتماع ...
آبروم رفت 🤭
حاوی↴
#رمان_بچه_مهندس_5
#رمان_بچه_مهندس_6
در چنل زیر ...👇🏻✌️🏻
@ROmansm
🌸🍃 با مدیریت فرشته بانو 🌸🍃