🎑 رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۱۰
دستپخت معرکه 👌🏼 🍲
🔹 علی چند لحظه مکث کرد ...
زل زد توی چشم هام ...
- واسه این ناراحتی و می خوای گریه کنی؟ ...😊
🔸دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده ...😭
با صدای بلند زد زیر خنده ..😄
با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم.
رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت.
🔸 غذا کشید و مشغول خوردن شد ...
یه طوری غذا می خورد که اگه یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه !🙄
یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم.
می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ها! نه؟! چطوری داری قورتش میدی؟🤔
🔸از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت.
🔷گفت خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ...😋😊
- مسخره ام می کنی؟ 😢
- نه به خدا ...
😕😣 چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ...
جدی جدی داشت می خورد!😧
کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ...
🔸گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه.
🔸 قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ...
سریع خودم رو کنترل کردم!
و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود!😞
مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ...
حتی سرش رو بالا نیاورد که منو ببینه.
🔷 مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... 🍳
سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می کرد ...
- برای بار اول، کارت عالی بود 👌
🔸اول از دست مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... 😞
اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ،برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد ...😓
@Refighe_Shahidam313
🌠 رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۱۱
" فرزند کوچک من "
🔹 هر روز که می گذشت علاقه م بهش بیشتر می شد...
⭕️ لقبم "اسب سرکش" بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ...
🔸چشمم به دهنش بود ،تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ...
🔹من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم می ترسیدم ازش چیزی بخوام ...
✅ علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه...
هر چند، اون هم برام کم نمیذاشت. مطمئن بودم هر کاری که برام می کنه یا چیزی برام می خره، تمام توانش همین قدره ...
🔶خصوص زمانی که فهمید باردارم😌
اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد...
🔹 دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ...
🔴 این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد👌
مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی
نباید به زن رو داد ...
اگر رو بدی سوارت میشه و...
🔸اما علی گوشش بدهکار نبود ...
منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده، با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو هم بکنه☺️
🔹فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم و دائم الوضو باشم و...
منم که مطیع محضش شده بودم. باورش داشتم ...
🔸9 ماه گذشت ...
✳️ 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود😊
اما با شادی تموم نشد ...
وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ...
🔸مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده
اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت به مادرم گفت: لابد به خاطر دختر دخترزات ،مژدگانی هم می خوای؟😤
و تلفن رو قطع کرد ...
⭕️مادرم پای تلفن خشکش زده بود ...
و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد ...
@Refighe_Shahidam313
🎇 رمان شب
#بدون_تو_هرگز 12
💮💖💮
"رحمت خدا"
🔸 مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ...
بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ...
و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ...
🔸 هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده!
👌🏼تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه
چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت...
🔹نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... خنده روی لبش خشک شد.
🔻با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت، نمی دونم ... 😓
مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین:
- شرمنده ام علی آقا،دختره 😢
نگاه علی خیلی جدی شد.
هیچ وقت، اون طوری ندیده بودمش!
با همون حالت، رو کرد به مادرم:
- حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید؟
🔹مادرم با ترس ،در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ...
❤️ اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه...😭
🔻 بدجور دلم سوخته بود ...
- خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟!☺️
دختر رحمت خداست ، برکت زندگیه ... خدا به هر کی نگاه کنه بهش دختر میده...
عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ...
و من بلند و بلند تر گریه می کردم ...
🔹با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ...
و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاقه و با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ... 😭
دخترم رو بغل کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار زد/
چند لحظه بهش خیره شد ...
حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... 😊
دونه های اشک از کنار چشمش سرازیر شد ...
- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ؛ حق خودته که اسمش رو بزاری😊☺️
🔸اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ...
زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید...💞
خوش آمدی زینب خانم... خوش اومدی عزیز دل بابا...😌
و من هنوز گریه می کردم ...
اما نه از غصه، ترس و نگرانی.... از سر شوق...
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#رمان_بدون_تو_هرگز #بدون_تو_هرگز #رمان زندگينامه شهيد سيد علی حسينی طلبه شهید به قلمـ✍ #شهید_سید_طا
سلام همسنگر😊
از عزیزانی که رمان رو دنبال میکنن عذر خواهی میکنم🍂✌️🍂
به جبران دیشب امشب چهار پارت رو گذاشتم
ان شاءالله که لذت ببرید
🌺❤️🌺
شهیدانہ
مےگفت:
یہ کارے کن من برم سپاهـ✌️🏼
بهش گفتم:
امید جان شما ماشاءالله
برقکارے و فنےت خوبہ
چرا میخاے برے؟!
گفت:
آخہ تو این لباس زودتر میشہ
بہ آرزوے شهادت رسید..🙃
#شهید_امید_اکبری
#هفته_بسیج
#بسیج
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
00:00 •🍂❤️🍂• دل دل نکن بیــا ؛ حیف است پاییز باشد باران ببارد و تـــو نیایی. دل دل نکن بیــا ؛
00:00
🍁🍁:🍁🍁
سلام بابای عالم
بیا
و در آمدنت تعجیل کن
شیشهی عمرِ صبرمان شکسته است !
اللھمعجݪالـولیڪاݪـفࢪج
|🥀|🌺|🥀|
#جهت_تعجیل_در_فرج_دعتی_فرج_فراموش_نشه 😊✌️😊
#السلامعلیکیااباصالحمهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صفر_عاشقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدایـا
با امید به رحمت تو
شب میخوابیم و امید داریم
که بهترینها را برایمان رقم بزنی
چون به لطف و مهربانیت
یقین داریم
بـارالهـا
تو را سوگند
به رحمت بی منتهایت
نور امید را در قلبمان
همیشه روشن نگهدار
شبتـ🌙ـون بـه نـور خـدا روشـن🌟
#شب_بخیر
#شبتون_بخیر
رفقای شهدا
وضو قبل خواب یادتون نره..
✌️🍂✌️
دعا هم فراموش نشه
🍂🤲🍂
برا همه دعا کنید راس دعاهاتون سلامتی و تعجیل فرج آقامون باشه
🍂❤️🍂
آخر سر هم دوس داشتین منو دعا کنید
🍂☺️🍂
مراقب خودتون و خوبیهاتون باشید
🍂🌺🍂
شبتون خدایی
✨به توکل نام اعظمت✨
"بسم الله الرّحمن الرّحیم"
🌅روز خود را با سلام به چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
#سلام_خواهرهایهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
یادشهداباصلوات+وعجلفرجهم
🍂🌧🍂🌧🍂🌧
🔶رفیق شهیدم🔶
#رفیق_شهید
#عاشقانه
#شهید
🕊🥀 رفیق شهیدم
🆔 @Refighe_Shahidam313
-┄┅═✼ 🍂🍃🍂 ✼═┅┄-
مَن
عـاشِقانه هـایِ خودم را
دوشَنبه ها
با یا حَسَن به فاطِمه تَقدیم می کُنَم...
سلام بر تو ای حسن مجتبی(ع)
سلام بر تو ای فاطمه الزهرا (س)
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#رفیق_شهید
#پروفایل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا !
تو بر هر چیزی بینایی
و بر هر چیزی توانایی
با توکل به اسم اعظمت﷽
امروز یاری مان کن
در دیدن
نعمتهای بیکرانت بینا باشیم
و ناسپاسی نکنیم
❣الهی به امید تو..
سلام و عرض ادب
خدمت شما همسنگر وفادار گرامی
و عرض خوش آمد خدمت بزگواران تازه وارد
مقدمتان گلباران ☺️✌️☺️
#صبح_یخیر
#رفیق_شهید
هدایت شده از خاطرات صوتی دفاع مقدس
دوماشال ۲۶.m4a
6.91M
کتاب : دو ماشال..... خاطرات برادر جانباز ماشالله حرمتی🌹
خاطره نگار: مهین سماواتی🌹
قسمت : بیست و ششم🌹
آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام
@defaemogadas1
ایتا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/GZeookBrGMTEkraRvVXLXl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥ به وقت ۳ آذر ۱۳۵۹
• الله اکبر الله اکبر
•در این دم لبخند میزنی بر موذن
این پسر ناموس علی را یاری خواهد کرد
این پسر دل به حسین "ع" داده و پرستار دل آنان که دل به حسین فاطمه داده اند " زینب " است.
•چه روزی ؛ چه ساعتی
سوم آذر ماه (۱۳۵۹)...
تو با نوای توپ و تانک از رحم مادر پرورش یافتی. ترس برایت معنایی نداشت. ترس برای کسی که زینب او را بخرد معنی ندارد...
•برادر جانم امسال برگشتی
مادرت باز در آغوشت گرفت.
همچو روز اول با همان لباس سفید سبک وزن و آرام اینبار تو لبخند میزدی و مادر میگریست.
تواز همان روز که چشم گشودی بزرگ بودی. نگهدار حرم ناموس علی بودی زینب کنارت بود.
•امروز چهل سال میگذرد از روزی که سربند زینب بر سر بسته اند برایت. چهل سال از فرمانده بودنت میگذرد. چهل سال از بزرگ بودنت میگذرد و چهل سال که هردم برلبت ذکر خدا بود و خدا .
🌺 فرمانده ؛ تولدت چهل سالگیت مبارک.
📀 این پست رو حتما حتما برای دوستانتون بفرستید . یاعلی بسم الله
♥ #شهید_محمود_رادمهر
فرمانده_تولدت_مبارک
عجب_ماه_بلندی_تو
🌺🌺🌺🌺
3.9.59
#تولد
#بسیج
#هفته_بسیج
عشقـ❤️
فقط يہ افسانہ نيـست...
اون
هواےِ يكے رو
بيشـتر از خودت داشتنـہ...
😇🙃😇
طرح از امین دریانورو
#مذهبیها_عاشقترند
#دلبرانه
#عشق
یکی از گلای زیر رو انتخاب کن
💐
🌷
🌹
🥀
🌺
🌸
🌼
🌻
🍃
🌾
انتخاب کردی؟؟؟
بدو دیگههه
خوب حالا برو پایییییین😍👏
یکم پایین تر😍😍😍
حالا شهیدی رو که طبق گل ها انتخاب کردی رو ببین😍😍😍
💐شهید قاسم سلیمانی
🌷شهید حسین معز غلامی
🌹شهید محسن حججی
🥀شهید ابراهیم هادی
🌺شهید مصطفی صدرزاده
🌸شهید مجید قربانخانی
🌼شهید مهدی زین الدین
🌻شهید محمد ابراهیم همت
🍃شهید روح الله قربانی
🌾شهید محمد استحکامی
حالا یه قلبو انتخاب کن😍😘❤️
❤️
🧡
💛
💚
💙
💜
💗
حالا برو پایین
یکم پایین تر🤩
حالا هدیه خودتون و
طبق قلبی که انتخاب کردین
به شهیدی که انتخاب کردین
بدین😍😍😍
❤️۱۴صلوات
🧡٢بار سوره توحید
💛١بار دعای فرج
💚١ بار سوره حمد
💙۱۰صلوات
💜١بار سوره قدر
💗١بار حمد و توحید
انتخاب کردین؟؟
انجام بده😘
تنبلی نکنیاااا😊
@Refighe_Shahidam313
خواستم بدونین، از فردا سه شنبه، دقیقا ازفردا
تاسالگرد سردار دلمون😢 حاج قاسم شهید ...دقیقا ۴۰روز میشه😔
نمیخوای ختم برداری😌 حاجی خیلی حاجت میده ها😌😌
التماس دعا
#بسیج
#حاج_قاسم
#هفته_بسیج
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🌷مهدی شناسی ۱۱۶🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹غریم🌹 ◀️قسمت دوم 🌻قرآن در داستان يوسف آيه ۶۲ به
🌷مهدی شناسی ۱۱۷🌷
🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷
🌹غریم🌹
◀️قسمت سوم
💠 اگر غريم را در معنای بدهکاری وجود مقدس امام زمان بررسی کنيم شايد بهتر است از اين زاويه وارد بحث شويم که وجود مقدس بقية الله هميشه خود را بدهکار باری تعالی میدانند و نقصان بندگی خويش را در مقابل محبوب بيان میکنند. ايشان چون جد بزرگوارشان پيامبر(صلوات الله علیه و آله) از خدا میخواهند تا برای هميشه در جايگاه بندگی و عبوديت بمانند. « اضفنی اليک بالعبوديه» اين کلمات سر لوحه مقام ولايتی ايشان است.
💠 اما اگر به اين نام از زاويه بنده و والی بنگريم وجود مقدس بقيةالله خودشان را به گفته جد بزرگوارشان بدهکار به مردم میدانند. مولی اميرالمومنين علیه السلام در نهج البلاغه خطبهای دارند که در جنگ صفين ايراد کردهاند و در اين خطبه به نقش والی نسبت به مردم اشاره میکنند و میفرمايند:... بزرگترين حقها که خدايش واجب کرده است حق والی بر رعيت و رعيت بر والی است. خداوند سبحان اين حق را واجب نموده است و حق هر يک را به عهده ديگری واگذار فرموده است و آن را موجب برقراری پيوند آنان قرار داده است و ارجمندی دين ايشان را به اين حق متصل کرده است. پس حال رعيت نيکو نگردد جز آن گاه که واليان نيکو رفتار باشد و واليان نيکو رفتار نگردند جز آن گاه که رعيت درستکار باشند.پس چون رعيت حق والی را بگذارد و والی حق رعيت را به جای آرَد حق ميان آنان بزرگ مقدار شود و راههای دين پديدار و نشانههای عدالت برجا و سنّت چنانکه بايد اجرا. پس کار زمانه آراسته گردد و طمع در پايداری دولت پيوسته و چشم آز دشمنان بسته."
💠اين قسمت از خطبه اميرالمومنين(علیه السلام) را بازگو کرديم تا به اين نکته اشاره شود:وجود مقدس يوسف فاطمه(عج الله فرجه) تمام حقوق مردم را به بهترين و کاملترين وجه ادا میکنند و اگر مردم از دريافت اين حقوق محرومند موانعی است که خود بر سر راه دريافت حقوق خويش ايجاد میکنند.
💠کدام والی نيکو رفتارتر از امام زمان نسبت به مردم است؟؟؟ در خطبه آمده است چون رعيت حق والی را ادا کنند والی حق ايشان را ادا کند.اما وجود مقدس بقية الله حقی از جانب مردم نمیبيند که آن را به پای ادای وظيفه آنها ثبت کنند. ولی هرگز خود در انجام وظايفشان نسبت به بندگان ذرهای قصور و کم کاری و نقصان را جايز نمیشمارند.
💠اين وجود چنان وسيع و گسترده است که در مقابل کمترين محبت، والاترين نوع جبران را بر خود فرض میدانند.مثلاً اگر کسی بُکايی(اشکی) بر جد بزرگوارشان حسين(علیه السلام) داشته باشد، آتش جهنم را بر او حرام میکنند.ايشان خود را چنان نسبت به قطرات اشک بدهکار به مردم میدانند که از باری تعالی اذن حرام بودن آتش جهنم را برای فرد طلب میکنند.
💠سيد بن طاووس نقل میکنند سحری در سرداب سامرا صدای حضرت را هنگام مناجات با خداوند شنيدم که میفرمودند:
«اللهم انّ شيعتنا خُلِقوا من فاضلِ طينَتِنا...»
"پروردگارا شيعيان ما از زيادی گل ما خلق شدهاند و با آب ولايت ما سرشته و عجين گشتهاند. آنها را بر انجام معصيت و گناه مؤاخذه نکن، زيرا آنان حقی نزد ما دارند. به حرمت و کرامتی که نزد تو داريم شيعيان ما را روز قيامت در مقابل دشمنان قصاص نکن و اگر پرونده حسناتشان کم و سبک است از حسنات ما بر آنان بيفزا.
💠وجود مقدس حضرت به دليل اينکه خود را بدهکار شيعيانشان می دانند از خدا طلب می کنند تا بندگان را در دنيا از گناه محافظت کنند و در قيامت جهنم را بر آنها حرام گرداند حسنات خويش را به پرونده شيعيان خود میافزايد...
#مهدی_شناسی
#قسمت_117
#اسامی_امام 77
#امام_زمان
#طنز_جبهه
"امتحان اسلحه"
بوی عملیات که میآمد،
یکی از ضروریترین کارها تمیز کردن 🔫ـسلاحها بود 😑
در گوشه و کنار مقر
بچهها دوتادوتا و سهتاسهتا دور هم جمع میشدند
و جزبهجز
اسحهشان را پیاده میکردند😰
و با نفت میشستند، 💦
فرچهـ میکشیدند
و دست آخر برای اطمینان خاطر یکی دو تا تیر شلیک میکردند😄
تا احیاناً اسلحهشان گیری نداشته باشد😜
در میان دوستان
، رزمندهای به نام سیدمرتضی بود که بعدها شهید شد،😢
اسلحهی وی آرپیجی بود،🙄
ظاهراً اولین بار بود که او در عملیات شرکت میکرد 🤐
بعد از نظافت قبضهی آرپیجیاش این مسأله را جدی گرفته بود که او هم باید دو سه تا گلوله پرتاب کند 😳😱😳
تا شب عملیات دچار مشکل نشود
هرچه همه میگفتند،
بابا! پدرت خوب، مادرت خوب، 🤦♂
کسی که با آرپیجی آزمایشی نمیاندازد،🤷♂
به خرجش نمیرفت و میگفت
باید مثل بقیه اسلحهاش را امتحان کند😅😰🤐😂🤷♂
#هفته_بسیج
#بسیج
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ولادت #امام_حسن_عسکری علیه السلام 💗🌹 🎵شب میلاد امامی مهربونه💚💗 🎤مهدی #رسولی #سرود🎈
زمین
چشم تماشا شد
امام عسکری آمد
بهشت آرزوها شد
امام عسکری آمد...
هوای سامره
گلپوش از
عطر نفسهایش...
گل ایمان شکوفا شد
امام عسکری آمد...
سروش هاتف غیبی
بشارت داد «هادی» را
گره از کار دل وا شد
امام عسکری آمد...
میلاد یازدهمین حجت خداوند،
پیام آور آیینه و روشنی،
امام حسن عسکری
بر ساحت مقدس امام عصر فرزند دلبندشان و تمام شیعیان و شما عزیزان
تبریک و تهنیت
😍😍🌺🌺😍😍
🎈عیدتون مبارک🎈
#میلاد_امام_حسن_عسکری
#امام_حسن_عسکری
#هفته_بسیج
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#رمان_بدون_تو_هرگز #بدون_تو_هرگز #رمان زندگينامه شهيد سيد علی حسينی طلبه شهید به قلمـ✍ #شهید_سید_طا
#رمان_بدون_تو_هرگز
#بدون_تو_هرگز
#رمان
زندگينامه شهيد سيد علی حسينی
طلبه شهید
به قلمـ✍
#شهید_سید_طاها_حسینی
#قسمت_13
#قسمت_14
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍂🍃🌺🍂🍃✨ـ
🌺🍂🍃ـ
🍂ـ
@Refighe_Shahidam313
✨
🍂
🌺🍂🍃
🍂🍃🌺🍂🍃✨
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۳
🌷 عین پاکی...
🔹 بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود، علی همه رو بیرون کرد ...
⭕️ حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه! اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت...
🔸خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل یه پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ...
🔸 اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ...😢
🔸اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ...
بعد از اینکه حالم خوب شد ...
با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ...
🔹اون روز ... همون جا توی در ایستادم ... فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ...
🔹همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ...
چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...
- چی شده؟ ...
چرا گریه می کنی؟ ...🙄
🔹تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...
- چی کار می کنی هانیه؟ دست هام نجسه!
🔸 نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ...
- تو عین طهارتی علی ...
عین طهارت ...
هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... 😭
🔸من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد...
ادامه دارد...
@Refighe_Shahidam313
رمان شب #بدون_تو_هرگز 14
"عشق تحصیل"😌
🔷 یه بار زینب، شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون، داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه😍
🔸 نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ...📚
چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم 😌
عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ...
حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش !!!
🔸حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم 😊
منم با دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم...
چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ...
🔸 چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ...🙄 یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ...
- می خوای بازم درس بخونی؟ ☺️
🔸 از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ...
- اما من بچه دارم ؛ زینب رو چی کارش کنم؟🙄
- نگران زینب نباش، اگه بخوای کمکت می کنم.👌🏼
🔸ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ...
🔸 علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود .
🔷خودش پیگیر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد.
مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ...
💢اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه!!!
@Refighe_Shahidam313