رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
دلم کبوتری است که دوشنبه ها میان صحن بین الحسنین گرفتار می شود! دستی سوی بقیع و چشمی سوی کربلا! س
بقیع را که تصور می کنم
یاد کربلا می افتم …
کربلا که می روم
دل تنگ خاک بقیع می شوم …
مثل سیبی که از وسط دو نیم شده
نیمی مدینه
نیمی کربلا …
😔💔😔
#دوشنبه_های_امام_حسنی_امام_حسینی
#امام_حسن #امام_حسین
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
❀❀
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
هدایت شده از خاطرات صوتی دفاع مقدس
ملازم اول غواص۱۶۰.m4a
6.91M
کتاب : ملازم اول غواص 🌹
راوی : برادر جانباز و آزاده حاج محسن جام بزرگ🌹
نویسنده : محسن صیفی کار🌹
قسمت : صد و شصت🌹
آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام
@chateratdefae
ایتا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/GZeookBrGMTEkraRvVXLXl
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
بسمرب الشهدا... بخاطر این میگیم "آسمون تو چشمای شما خلاصه میشه " 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻🍃 جعفر جنگروی تعریف می
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمـِ ربـِّ الشهدا
این درد را به سینه مرهم دوا نباشد
تنها شفای قلب بیمار من تو باشی...
#قهرمان_من #شهید_ابراهیم_هادی
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
❀❀
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
بسمـِ ربـِّ الشهدا این درد را به سینه مرهم دوا نباشد تنها شفای قلب بیمار من تو باشی... #قهرمان_م
سَلامبرابرٰاهیٓم ۱ 📚
…حلالمشڪلات…
بہروایتیڪیازدوستانشھید
از پيامبر ســؤال شــد:
کداميــک از مؤمنين ايماني کاملتــر دارند؟ فرمودند:
"آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند."
سردار محمد کوثري فرمانده اسبق لشكر حضرت رسول ضمن بيان خاطراتي از ابراهيم تعريف ميكرد:
در روزهاي اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهيم گفتم؛ برادر هادي، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح ميداني بيا و بگير. در جواب خيلي آهسته گفت: شما کي ميري تهران!؟ گفتم: آخر هفته.
بعدگفت: سه تا آدرس رو مينويسم، تهران رفتي حقوقم رو در اين خونه ها بده!
من هم اين کار را انجام دادم. بعدها فهميدم هر سه، از خانواده هاي مستحق و آبرودار بودند...
#کتاب
#قهرمان_من #سلام_بر_ابراهیم #شهید_ابراهیم_هادی
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
❀❀
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
‼️انتشار فیلم پیاده روی #شهید_حسین_معز_غلامی در طریق کربلای معلی مداحی با صدای خود شهید حسین معزغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آی شهدا...
اگر دستمان را نگیرید
مـــیمــــیـــریم...
😔💔🥀💔😔
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#اللهم_ارزقنا_شهادت
#کلیپ_شهدا
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
❀❀
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شهیده_سهام_خیام شهیده 12 ساله تاریخ تولد: 5 / 11 / 1347 تاریخ شهادت: 4 / 7 / 1359 محل شهادت: #هویز
#شهید #ظفر_خالدی
شهید 12 ساله
تاریخ تولد: 2 / 5 / 1349
تاریخ شهادت: 23 / 5 / 1361
محل شهادت: #شلمچه
عملیات: #رمضان
ظفر دوم #مرداد 1349 در خانواده #عشایر در روستای #تنگ_کلوره از توابع شهرستان #لردگان #چهارمحال_بختیاری به دنیا آمد.
او در حالی که دانشآموز کلاس اول راهنمایی بود، داوطلبانه به عضویت #بسیج درامد.
لباسهای بسیجی اندازه قامت ظفر نبود و به اصرار لباسهای برادر را به خواهرش میداد تا برای او اندازه کند.
او اشتیاق بسیاری برای دیدار امام (ره) داشت تا اینکه به همراه پدرش راهی #تهران شد و در آنجا پس از سه روز به همراه کاروانی از تهران در حالی که 11 سال سن بیشتر نداشت موفق به دیدار امام شد.
سال 1360 پدرش عازم #جبهه شد.
اصرارهای مکرر ظفر، در زمان مرخصی پدرش، باعث شد ظفر عازم جبهه شود...
سرانجام با کاروان #بروجن عازم #جبهه شد در هنگام حرکت، مسئول کاروان به دلیل اینکه سنش کم بود مانع رفتن او شد ولی ظفر با این بهانه که سن واقعیاش از سن شناسنامهای بیشتر است، توانست با کاروان اعزامی بروجن راهی جبهه گردد.
سرانجام در سال 1361 نخستین بار از طریق تیپ 14 #امام_حسین (ع) به خط مقدم اعزام شد و در عملیاتهای فتح #خرمشهر و رمضان به همراه پدر و تنها بردارش حضور پیدا کرد. ظفر و برادرش در عملیات رمضان مفقود شدند و پس از 10 سال، پیکر ظفر به همراه برادرش #خدارحم_خالدی در کانالی در منطقه عملیاتی رمضان پیدا شد درحالیکه در آغوش یکدیگر به #شهادت رسیده بودند.
پیکر این شهیدان به لردگان انتقال یافت..
#معرفی_شهید
#شهید_ظفر_خالدی
جهت تعجیل در فرج وشادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شهید #ظفر_خالدی شهید 12 ساله تاریخ تولد: 2 / 5 / 1349 تاریخ شهادت: 23 / 5 / 1361 محل شهادت: #شلمچه
سلام اهالی
ظهرتون ب نیکی
حتما مطالعه کنید من ک لذت بردم
❤️❤️🌻🌻❤️❤️
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
التماستفڪر😢🍃 براے چند لحظه #دین را ڪنار بگذارید... باعقل خود بگویید #پوشش و #حیا براے یڪ #زن عق
بہ نام #الله
.
با #زندگے دیگران بازی نڪنیم😔
.
اون دنیا وقتے #نامه_اعمال رو نگاه میڪنے چیزایے میبینے ڪہ روحتم خبر نداشته😞
.
ڪارایے ڪہ به گمانت انجام ندادے
.
ولے پاے تو نوشته شده👌
.
مثلا با زندگے دیگران #بازی ڪردے
.
باید جواب پس بدے
.
#دختر خانومے ڪه با #دلبری هاے نابجا #جلب_توجه ڪردے
#نگاه هارو آلوده ڪردے💄
باعث شدے دخترے ڪہ #حیا داشته✅
#نجابت داشته✅
دلبرے بلد بوده فقط برای نامحرم خرجش نمیڪرده ✅
سنش بالا بره و دیده نشہ😔
.
تویے ڪه دلبرے نابجا ڪردے مسئولے(هرچند خودتو #زرنگ میدونے و دیگران رو بےعرضه)😒
.
تویے ڪہ میتونستے معرف باشے تا دیگران #ازدواج ڪنن و این ڪارو نڪردے اگه جوونے #افسرده بشه،به #گناه بیوفته،مسئولے😒
.
آقا پسرے ڪہ از روے #هوس تصمیم گرفتے و دخترهاے نجیب به چشمت نیومدن و رفتے دنبال به اصطلاح #پلنگ باید جواب پس بدے و در برابر این انتخاب غلط مسئولے❌
.
چون خودت دنبال دختر نجیب بودے براے زندگے ولے از روے هوس تصمیم گرفتے❌
.
شمایی که باعث شدید دخترهای نجیب و باحیا نتونن ازدواج ڪنن و گوشه خونه موندن مسئولید👌
.
چیزایے نوشته میشه ڪہ روحمونم خبر نداره
.
با زندگے دیگران بازے نڪنید✅
.
به قلم : #مصطفےمعبودے
#حجاب
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
❀❀
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
شهیدکمیل صفری تبار همسرم، کمیل خیلی بامحبت ومهربون بود 🤩 مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه ا
animation.gif
1.21M
وقتی بحثمان می شد من نمی توانستم خودم را کنترل کنم.
یکسره غر میزدم و با عصبانیت می گفتم تو مقصری.
تو باعث این اتفاق شدی.
رضا اصلا حرفی نمیزد، وقتی هم می دید من آرام نمی شوم می رفت سمت در.
چون می دانست طاقت دوری اش را ندارم☺️
آنقدر بهش وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه ای از من دور باشد حتی جلوی مسجد رفتنش راهم می گرفتم🥲
او هم نقطه ضعف مرا می دانست و از من دور می شد تا آرام شوم روی پله جلو در می نشست و می گفت هر وقت آروم شدی بگو من بیام داخل🙃
اصلا داد زدن بلد نبود😉
من خیلی روش حساس بودم دوست داشتم فقط برای من باشد🥺
آخرین دفعه هم بهش گفتم می خواهی بروی اجازه می دهم ولی باید یه قول بدهی.
گفت چی؟
گفتم هرکس اول و اخرت من باشم.
خندید گفت باشه😌
به روایت همسر
شهید رضا حاجی زاده
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#مذهبیها_عاشقترند
#عاشقانه_مذهبی
#عاشقانه
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
❀❀
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
حکمت 20 نهج البلاغه امام (ع) فرمود: أَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ- فَمَا يَعْثُرُ م
قُرِنَتِ الْهَیْبَهُ بِالْخَیْبَهِ وَالْحَیَاءُ، بِالْحِرْمَانِ، وَالْفُرْصَهُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ.
امام(علیه السلام) فرمود:
ترس (نابجا) با ناامیدى مقرون است و کم رویى با محرومیت همراه، فرصت ها همچون ابر در گذرند; ازاین رو، فرصت هاى نیک را غنیمت بشمارید
(و پیش از آنکه از دست برود، از آن استفاده کنید).(۱)
شرح و تفسیر
نتیجه ترس و کم رویى
امام(علیه السلام) در این سخن پرمعناى خود به سه نکته مهم اشاره مى کند.
نخست مى فرماید: «ترس (نابجا) با ناامیدى مقرون است»; (قُرِنَتِ الْهَیْبَهُ بِالْخَیْبَهِ).
بدون شک ترس از عوامل و اشیاى خطرناک، حالتى است که خداوند در انسان براى حفظ او آفریده است. هنگامى که حادثه خطرناکى رخ مى دهد یا موجود خطرناکى به انسان حمله مى کند و خود را قادر بر دفاع نمى بیند ترس بر او غالب مى شود و خود را به سرعت از صحنه دور مى سازد این گونه ترس منطقى و موهبت الهى براى حفظ انسان از خطرات است. هرگاه سیلاب عظیمى حرکت کند و انسان خود را در مسیر آن ببیند و بترسد و با سرعت خود را کنار بکشد چه کسى مى گوید این صفت مذموم است؟ ترس بجا سپرى است در برابر این گونه حوادث.
ولى ترس نابجا که ناشى از توهم یا ضعف نفس یا عدم مقاومت در مقابل مشکلات باشد به یقین مذموم و نکوهیده است و این گونه ترس هاست که انسان را از رسیدن به مقاصد عالیه باز مى دارد. به همین دلیل از قدیم گفته اند: شجاعان اند که به موفقیت هاى بزرگ دست مى یابند.
#نهج_البلاغه #امام_علی
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
❀❀
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
1603276551-ali-fani-12.mp3
7.8M
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه با صدای استاد فانی🌹
لطفا این دعا رو در حق خودمون و بقیه بخونیم و دریغ نکنیم
که ان شاءالله به امید تعجیل در #ظهور #امام_زمان و گره گشای مشکلات همه مون باشه ان شاءالله...
🤲💔🤲
پیشنهاد میکنیم که هرروز در منزل پخش کنید
ان شاءالله با خلوص نیت
ب امید فرج و گشایش در کارها و نابودی کرونا و آرامش قلبها
😔🥀😔
#امام_سجاد #صحیفه_سجادیه
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
18🕰18 الهی... اگ تو نگاه کنی کافیه 🤲✌️😔💔😔✌️🤲
ما معمولیها
حتی خاطره هم نداریم
که این روزا خاطره بازی کنیم ...
:)💔
#اربعین
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
انسان به همان کسی واگذار میشود که به او اُميد بسته است و اگر انسان جز به خدا اميد نبندد به غير خ
يافتن خداوند
«مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الّذِى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟».
#امام_حسين (ع) فرمود: «پروردگارا!
آن كه تو را نيافت، چه يافت و آن كه تو را يافت، چه از دست داد؟».
(بحار الانوار، ج ۹۵ ص ۲۲۶ ح۳ )
#حدیث
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🔴 توصیه #امام_زمان (عج) برای چگونگی غلبه بر شیطان 🔹 سستی و بیحالی در عبادت و #نماز نشان ضعف ایمان
لبیک یا حسین یعنی...
نماز را
اول وقت بخوانیم...
هنوز هم میشود #امام_حسین را یاری کرد...
اذان مغرب ب افق #همدان
19:34
✌️📿🕌📿✌️
#داره_صدامون_میکنه #نماز_اول_وقت
#التماس_دعا
#نماز
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
❀❀
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
⚫️ ویژه برنامه با کاروان عشق ⚜ #داستان سفر امام حسین (ع)به کوفه و تمامی حوادث و اتفاقات تا شهادت
⚫️ ویژه برنامه با کاروان عشق
⚜ #داستان سفر امام حسین (ع)به کوفه
و تمامی حوادث و اتفاقات تا شهادت #امام_حسین (ع) و یاران باوفایش...
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁🖤➰🥀➰🖤❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
⚫️ ویژه برنامه با کاروان عشق ⚜ #داستان سفر امام حسین (ع)به کوفه و تمامی حوادث و اتفاقات تا شهادت
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ▪️◾️💠▪️◾️ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
🌿﷽🌿
☆ با کــاروان عــشـق☆
● برنامه چهلم
💠 فرزندم! تو بايد راه پدر را ادامه دهى. مى بينى كه امام حسين(ع) تنها مانده است.
ــ مادر! من آماده ام تا جان خود را فداى امام نمايم.
مادر پيشانى نوجوانش را مى بوسد و پيراهن سفيدى بر تنش مى كند. شمشير به دستش مى دهد و بند كفش هايش را مى بندد. اكنون نوجوان او آماده رزم است. مادر براى بار آخر نوجوانش را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "پسرم، خدا به همراهت!".
🔸سپس او را تا آستانه خيمه بدرقه مى كند. مادر در آستانه خيمه ايستاده است و شكوه رفتن پسر را مى نگرد. او در دل خويش با امام خود سخن مى گويد: "اى مولاى من! اكنون كه نمى توانم خودم تو را يارى كنم، نوجوانم را تقديمت مى كنم، باشد كه قبول كنى".
همه نگاه ها متوجّه اين نوجوان است. او مى آيد و خدمت امام مى رسد.
امام حسين(ع) مى بيند كه عَمْرو بن جُنادَه در مقابلش ايستاده است. پدرش جناده در حمله صبح، شربت شهادت نوشيد.
💥 او به امام سلام مى كند و پاسخ مى شنود. امام مى فرمايد:
ــ اى عمرو، مادر تو عزادار و سوگوار پدرت است. تو بايد كنار او باشى، شايد او به ميدان آمدن تو را خوش نداشته باشد.
ــ نه، مولاى من! مادرم، مرا نزد شما فرستاده است. امام سر به زير مى اندازد. عَمْرو منتظر شنيدن پاسخ امام است.
📌امام مى گويد: "فرزندم، داغ سنگين پدر كافى است. مادرت چگونه داغى تازه را طاقت مى آورد. مادرت را تنها نگذار"، امّا عَمْرو همچنان اصرار مى كند. آنجا را نگاه كن! مادر كنار خيمه ايستاده است و با نگاهش تمنّا مى كند.
سرانجام امام اجازه مى دهد و عَمْرو به سوى ميدان مى رود. او شمشير مى كشد و به سوى ميدان مى تازد. در آغاز حمله خود چند نفر را به خاك و خون مى كشد، امّا دشمنان او را محاصره مى كنند. گرد و غبار است، نمى دانم چه خبر شده است؟
آن چيست كه به سوى خيمه ها پرتاب مى شود؟
🍃خداى من! اين سر عَمْرو است. مادر مى دود و سر نوجوانش را به سينه مى گيرد و بر پيشانى معصوم او بوسه اى مى زند و با او سخن مى گويد: "آفرين بر تو اى فرزندم! اى آرامش قلبم".
◾️اى زنان دنيا! اى مادران!
نگاه كنيد كه چه حماسه اى در حال شكل گيرى است. به خدا هيچ مردى در دنيا نمى تواند عمق اين حماسه را درك كند. فقط بايد مادر باشى تا بتوانى عظمت اين صحنه را درك كنى.
سرِ جوان در آغوش مادر است او آن را مى بويد و مى بوسد، امّا اين مادر پس از اهداى گل زندگيش به امام، يك كار عجيب ديگر هم انجام مى دهد. او رو به دشمن مى كند و سر فرزندش را به سوى آنها پرتاب مى كند.
او با صداى رسا فرياد مى زند: "ما چيزى را كه در راه خدا داديم پس نمى گيريم!"
💫آسمان مى لرزد و فرشتگان همه، متعجّب مى شوند. نگاه كنيد كه چگونه يك مادر قهرمان، ايثار و عشق واقعى را نمايش مى دهد.
ما كربلا را خوب نشناختيم و آن را در گريه و زارى خلاصه كرده ايم. كربلا هم گريه دارد و هم گريه نكردن.
به نظر من يكى از عظمت هاى كربلا در گريه نكردن اين مادر است. او داغ جوان ديده و دست هايش از خون سر جوانش رنگين شده است، امّا با اين وجود گريه نمى كند.
شايد به زبان آوردن اين وقايع كار آسانى باشد، امّا به خدا تا انسان مادر نباشد، به اوج اين حماسه ها پى نمى برد.
اين شير زن كربلا، چنان كارى كرد كه تاريخ تا ابد مبهوت او ماند.
🌴امام حسين(ع) به ياران خود كه در خاك و خون غلطيده اند نگاهى مى كند و اشك ماتم مى ريزد. همه آنها با هم عهد بسته بودند كه تا يكى از آنها زنده اند، نگذارند هيچ يك از جوانان بنى هاشم به ميدان بيايند.
بيش از پنجاه يار وفادار، جان خود را فداى امام نمودند و اكنون نوبت هجده جوان بنى هاشم است.
امام در ميدان ايستاده است و نگاهش به سوى سپاه كوفه خيره مانده است و به نادانى مردم كوفه فكر مى كند. آنهايى كه امام را دعوت كرده اند، امّا اكنون در مقابل او ايستاده اند.
🔰صدايى به گوش امام حسين(ع) مى رسد: "بابا به من اجازه ميدان مى دهى؟". امام برمى گردد و على اكبر، جوان خود را مى بيند كه آماده رفتن شده است. اشك در چشمان او حلقه مى زند و به پسرش اجازه ميدان مى دهد.
در خيمه ها چه غوغايى بر پا شده است. خواهر، عمّه و هر كه در اطراف خيمه است، اين منظره را تماشا مى كند.
على اكبر به ميدان مى رود. او آن قدر شبيه پيامبر بود كه هر كس دلش براى پيامبر تنگ مى شد او را نگاه مى كرد.
⚜اكنون او سوار اسب مى شود و مهار آن را در دست مى گيرد. نگاه حسين(ع) به سوى او خيره مانده است. از پس پرده اشك، جوانش را نظاره مى كند.
تمام لشكر كوفه، منتظر آمدن على اكبراند، آنها مى خواهند دل حسين را با ريختن خون على اكبر به درد آورند.
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ▪️◾️💠▪️◾️ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ▪️◾️💠▪️◾️ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ▪️◾️💠▪️◾️ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
🔰نگاه كن! امام دست خود را به سوى آسمان مى گيرد و دعا مى كند: "بار خدايا! خودت شاهد باش من جوانى را به سوى اين سپاه مى فرستم كه هرگاه دلتنگ پيامبرمى شديم، او را نگاه مى كرديم".
على اكبر به سوى ميدان مى تازد، سپاه كوفه نيز، به دستور عمرسعد، به جنگ با او مى روند.
على اكبر شمشير مى زند و دشمنان را به خاك سياه مى نشاند.
در ميدان مى چرخد و رَجَز مى خواند: "من على پسر حسين ام. من از خاندان پيامبر هستم".
🌴او به هر سو كه مى رود لشكر كوفه فرار مى كند و در هر حمله، عده زيادى از شجاعان سپاه كوفه را نيز، به قتل مى رساند.
در دل پدر چه مى گذرد؟ او مى خواهد يك بار ديگر جوانش را ببيند.
على اكبر مى رزمد و مى جنگد. آفتاب گرم كربلا غوغا مى كند. تشنگى بر او غلبه كرده است.
على اكبر باز مى گردد. چقدر پيكرش زخم برداشته است!
💠اكنون او مقابل پدر مى ايستد و مى گويد: "تشنگى مرا كُشت بابا! سنگينى اسلحه توانم را بريده است. آيا آبى هست تا بنوشم و بر دشمنان حمله ببرم".
چشمان امام حسين(ع) پر از اشك مى شود. آخر پاره جگرش از او آب مى طلبد. صدا مى زند: "اى محبوب من! صبر داشته باش!"
◾️آرى! امام، همه علاقه خود به پسرش را در اين عبارت خلاصه مى كند: "اى محبوب من".
نگاه كن! اشك در چشم امام حلقه مى زند و مى فرمايد: "پسرم! به زودى از دست جدّ خود، رسول خدا سيراب خواهى شد".
💥على اكبر به ميدان برمى گردد. شمشير او در هوا مى چرخد و پى درپى دشمنان را به تباهى مى كشاند. همه از ترس او فرار مى كنند. نيزه ها و تيرها همچنان پرتاب مى شود و سرانجام نيزه اى به كمر على اكبر اصابت مى كند. اكنون نامردان كوفه فرصت مى يابند و بر فرق سرش شمشير مى زنند. خون فوران مى كند و او سر خود را روى گردن اسب مى نهد.
خون چشم اسب را مى پوشاند و اسب به سوى قلب دشمن مى رود. دشمنان شادى و هلهله مى كنند و هر كسى با شمشير ضربه اى به على اكبر مى زند. اسب سرگردان به ميدان باز مى گردد و على اكبر روى زمين مى افتد و فرياد مى زند: "بابا! خداحافظ!"
🔻امام حسين(ع) به سرعت مى آيد و پيكرِ پاره پاره جوانش را در آغوش مى كشد.
نگاه كن! حسين، سر على اكبر را به سينه گرفته است. على اكبر چشم خود را باز مى كند و چهره پدر را مى بيند. او به ياد مى آورد كه دل پدر براى تشنگى او سوخته بود.
او مى خواهد با پدر سخن بگويد: "بابا! اين جدّم، رسول خداست كه مرا از آب كوثر سيراب مى نمايد".
✨آرى! اى حسين! ديگر غصه تشنگى پسر را نخور!
در اين دنيا هيچ چيز براى انسان سخت تر از اين نيست كه فرزندش روى دستانش جان بدهد. به خدا سختى آن لحظه را نمى توان بيان كرد.
على اكبر روى دست بابا در حال جان دادن است. امام او را به سينه مى گيرد، امّا رنگِ او زردِ زرد شده، خون از بدنش رفته و در حال پر كشيدن به اوج آسمان ها است.
ناگهان، ناله اى مى زند و جان مى دهد. پدر فرياد مى زند: "پسرم!"، امّا ديگر صدايى به گوشش نمى رسد. پدر صورت به صورت جوانش مى گذارد و مى گويد: "بعد از تو، ديگر، زندگى دنيا را نمى خواهم".
📌خدايا! چه صحنه اى است. حسين كنار جسم بى جان پسر گريه مى كند. زينب(س)شتابان به سوى ميدان مى آيد. و نگران است كه اگر دير برسد، حسين(ع) از داغ جوانش، جان بدهد.
او گريه مى كند و مى گويد: "واى برادرم! واى پسر برادرم!".
آرى! او مى آيد تا جان برادر را نجات دهد. زينب(س)، پيكر بى جان على اكبر را در آغوش مى گيرد و صداى گريه اش بلند مى شود.
💫امام توان برداشتن پيكر جوانش را ندارد. سپس جوانان بنى هاشم را به يارى مى طلبد و مى فرمايد: "پيكر برادرتان را به خيمه ها ببريد". آن گاه همراه زينب(س) به سوى خيمه ها باز مى گردد.
⚜ عَوْن، نگاه كن! على اكبر نيز، شهيد شد. حالا نوبت توست و بايد جانت را فداى دايى ات حسين كنى.
ــ چشم، مادر! من آماده ام.
زينب (س)، صورت فرزند خويش را مى بوسد و او را تا كنار خيمه بدرقه مى كند. آرى! زينب يك دسته گل براى برادر دارد، يك جوان رشيد!
زينب آنجاست، در آستانه خيمه ايستاده و به جوانش نگاه مى كند. عَون خدمت دايى مى آيد و اجازه ميدان مى گيرد و به پيش مى تازد.
گوش كن! اين صداى عَون است كه در صحراى كربلا مى پيچد: "اگر مرا نمى شناسيد، من از نسل جعفر طيّارم! همان كه خدا در بهشت دو بال به او عنايت فرموده است".
● ادامه دارد...
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ▪️◾️💠▪️◾️ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
دنیا
آنقدر جذابیتهایِ رنگارنگ دارد
که تا آخرِ عمر هم بِدَوی چیزهای جدیدی هست که هنوز میتوانی حسرتشان را بخوری؛
پس یک جاهایی در زندگی ترمز دستیات را بکش ، بایست و زندگی کن ...
✌️🙃🙂❤️🙂🙃✌️
🍂🍃🍁🥀🍁🍃🍂
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
00:00 😔😔🕰😔😔 #صفرعاشقی #اربعین #دلتنگ
00🕰00
.. ' 12 '..
9- ⇧ -3
' . 6 . '
#صفرعاشقی
❤❤️🕰❤️❤️