عباس
فرزند سوم خانواده دارای یک خواهر و برادر است.
بعد از #تولد هادی، پدرش که #کارمند_راهآهن بوده به بندر ترکمن منتقل میشود و هادی تا ۶ سالگی در #بندر_ترکمن بوده است.
پس از شش سال، پدر هادی بهدلیل شرایط کاری به #فیروزکوه منتقل شده و هادی درسش را در فیروزکوه ادامه میدهد و پس از پایان دوره متوسطه، هادی در رشته #حسابداری در #دانشگاه_فنی_کرج پذیرفته میشود اما پس از مدتی تغییر رشته داده مدرک کارشناسی در رشته ارتباطات اجتماعی را از دانشگاه بوعلی تهران اخذ میکند.
زمانی که پدر هادی به درجه #بازنشستگی نائل شد بهاتفاق خانواده به #بابلسر عزیمت میکند اما هادی برای کار و تحصیل در #تهران ماند.
شهید باغبانی، چهار سال قبل با دختری از خانواده متدین ازدواج میکند که حاصل این ازدواج دختر سهساله بهنام رضوانه است.
زمانی که هادی برای تهیه فیلم #مستند به #سوریه رفته بود پدر و مادرش در تهران نزد عروسشان بودند تا هادی از سفر برگردد.
#شهید_هادی_باغبانی #مستندساز ایرانی که از ابتدای نبرد سوریه بههمراه #مستندسازان ایرانی برای ثبت دقیق جنایات سلفیها و تکفیریها در این کشور حضور پیدا کرده بود، در آخرین #جنایت گروههای #تروریستی مخالفان حکومت #بشار_اسد به #شهادت رسید.
باغبانی، #خبرنگار و مستندساز ایرانی در درگیریهای مناطق حاشیهای دمشق توسط تروریستهای تکفیری جبهه النصره به شهادت رسید.
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
عکسی
از مادر یک شهید
که #جهانی شد
#مادر_شهید #شاهین_باقری :
🔹شاهین در #عملیات_خیبر در #جزیره_مجنون مفقود شد،
۱۱ سال از فرزندم خبری نداشتم و هر لحظه منتظر بازگشتش بودم تا جایی که هرگاه کسی درب خانه را میزد به گمان بازگشت شاهین به سمت درب میدویدم و هر بار بیش از قبل ناامید میشدم.
🔹هرگاه کاروانی از #شهدا به #تهران میآمد
به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا میرفتم.
یک روز زمستانی هنگامی که #برف هم شدید میبارید متوجه شدم کاروانی از شهدا به تهران آمده فوراً به سمت آن #کاروان رفتم.
در همین حال عکسی از من در کنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس در #رسانههای_داخلی و خارجی بازتاب زیادی داشت.
🔹شاهین ۱۲ اسفند ۶۲ در جزیره مجنون به #شهادت رسید و پیکرش هم در باتلاقهای این جزیره ماند، اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته؛
وقتی برای دریافت پیکر شاهین رفتم تنها چند کیلو استخوان تحویلم دادند و آن روز به یاد روز تولدش افتادم که تنها ۳ کیلو داشت و آن روز هم ۳ کیلو از استخوانهایش را تحویلم دادند.
#مادرشهید #شهیدانه #شهادت #عاشقانه #عشق #ما_ملت_امام_حسینیم #دفاع_مقدس
#رفیق_شهیدم
🕊🥀 رفیق شهیدم
🆔 @Refighe_Shahidam313
-┄┅═✼ 🍂🍃🍂 ✼═┅┄-
••[آیت الله دکتر شهید سید محمد حسینی بهشتی]••
🔻در سال ۱۳۳۱ ازدواج نمود که حاصل این پیوند، دو پسر و دو دختر بود
🔻. وی در سال ۱۳۳۳، #دبیرستان_دین_و_دانش_قم را #تأسیس نمود و تا سال ۱۳۴۲ سرپرستی آن را برعهده داشت.
در فاصله سالهای ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۸، دوره دکترای فلسفه الهیات را گذراند
🔻 سپس، با شرکت فعال در مبارزات سالهای ۴۱ و ۴۲ از سوی #ساواک مجبور به عزیمت از شهر قم به #تهران گردید.
🔻این شهید راست قامت تاریخ به پیشنهاد و درخواست #آیت_الله_حائری رحمه الله و #آیت_الله_میلانی رحمه الله
به #هامبورگ عزیمت و سرپرستی #مسجد و تشکل مذهبی جوانان آن شهر را عهده دار و به فعالیتهای عمیق دینی و فرهنگی پرداخت.
🔻 در طی این مدت سفرهایی به #عربستان #سوریه #لبنان #ترکیه و #عراق (به منظور دیدار امام رحمه الله) انجام داد.
🔻سرانجام در سال ۱۳۴۹، به ایران بازگشت و به فعالیتهای علمی، فرهنگی و سیاسی روی آورد.
در این مدت، چندین بار توسط ساواک دستگیر و روانه زندان شد.
🔻در آذر ماه ۱۳۵۷ به فرمان امام خمینی رحمه الله شورای انقلاب را تشکیل داد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره به عنوان ایدئولوگ و لیدر در صحنههای سیاسی، اجتماعی به فعالیت میپرداخت.
#08_02
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شهید_مدافع_حرم آقا نوید صفری در تاریخ 16 #تیر ماه سال 1365 دراستان #تهران دیده به جهان گشود.
آقا نوید از نسل سوم از فرزندان #حضرت_روح_الله (ره) بود که برای دفاع از #حرم_حضرت_زینب راهی #سفر_عشق #سوریه شدند و به مقام #شهادت نائل شدند .
آقا نوید متاهل و تازه داماد بودند و خطبه عقد شهید نوید صفری توسط رهبر معظم انقلاب (به صورت تلفنی) خوانده شد.
از #صفات_بارز_اخلاقی شهید احترام بسیار زیاد به پدر و مادر ، مودب و با حیا ، بسیار دلسوز ، اهل فکر و صبور ، شوخ طبع، بسیار کار راه انداز و توانمند بودند .
#شهید_نوید_صفری که برای انجام ماموریت سه ماهه به سوریه اعزام شده بودند پس از پایان ماموریت به درخواست خود شهید و با اجازه فرماندهان به #دیرالزور_البوکمال اعزام شدند
شهید نوید صفری طی نبرد با تروریست های داعش در شهر البوکمال زخمی و به اسارت تروریست ها در آمد
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️❤️🥀❤️✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شهید_حسن_مهرابی تاریخ تولد: 30 /6/ 1349 تاریخ شهادت: 22 /8/ 1364 محل شهادت: #جاده_خندق حسن در خانو
#شهید_محمد_کسائیان
شهید 18 ساله
تاریخ تولد: 1 / 4 / 1348
تاریخ شهادت: 29 / 4 / 1366
محل شهادت: #جزیره_مجنون
عملیات: تک جزیره مجنون
#زندگینامه
محمد متولد اول تیرماه سال ۱۳۴۸ #تهران بود.
فرزند پنجم خانواده ۹ نفریشان بود.
قبل از شروع دوره ابتدایی به همراه خانواده به #دامغان مهاجرت کرد.
پدرش از کسبه بازار بود. انسانی شریف و زحمتکش که به رزق حلال اهمیت زیادی میداد.
از آنجایی که محمد به درس و مدرسه علاقه داشت، با جدیت درسش را میخواند. اما بعد از اخذ دیپلم تصمیم گرفت موقتاً درس را رها کند و به عضویت #بسیج درآید تا در شرایط حساسی که کشورش در آن قرار داشت او هم به اندازه خویش خدمتی کند.
محمد همزمان در #دانشگاه #شهید_بهشتی تهران و مهندسی #کشتی_سازی #بوشهر قبول شد.
اما دلش پر میکشید برای حضور در جبههها.
او دانشگاه جبهه را انتخاب کرد.
خوب میدانست که ارتش بعثی #عراق از سوی چندین کشور قدرتمند و بیگانه تغذیه میشود و پیشرفتهترین و مجهزترین تسلیحات نظامی را در اختیار دارد.
او دشمن را خوب میشناخت. میدانست که آنها حتی به کودکان و زنان مسلمان رحم نکرده و با بمباران مناطق مسکونی بسیاری از آنها را به خاک و خون میکشند.
از این رو شهید با #بصیرت اسلحه به دست گرفت و راهی جنوب کشور شد.
#نحوه_شهادت
محمد بعد از مدتی حضور در مناطق عملیاتی در ۲۹ تیرماه ۶۶ در عملیات تک جزیره جنوبی از جام گوارای شهادت سیراب شد، اما پیکرش #مفقود شد.
پیکر مطهر این بسیجی دلاور پس از چند سال #تفحص شد و در گلزار شهدای دامغان آرام گرفت...
#معرفی_شهید
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#معرفی_شهید
#شهید_سعید_طوقانی
شهید 16 ساله
تاریخ تولد: 12 / 1 / 1348
تاریخ شهادت: 22 / 12 / 1363
محل شهادت: #مجنون
عملیات: #بدر
سعید در سال 1342 در شهر #تهران متولد شد. از کودکی با هدایت پدر و عمویش در #باشگاه جعفری به #ورزش_باستانی پرداخت و در سن 7 سالگی در جشن هنر #طوس نشان و بازوبند طلای #پهلوانی کشور را به دست آورد(سال 1356). در بخشی از کتاب مربوط زندگینامه سعید در اینباره آمده است: «سعید هفت ساله وارد شد و با اجرای حرکات نمایشی بسیار خوش درخشید، به طوری که فرح از جا برخاست و به طرف او رفت بازوبند طلای پهلوانی #کشور را به بازوی او بست»
با اوج گرفتن حرکت مردم به رهبری #امام_خمینی (ره) علیه حکومت #طاغوت ، سعید نیز همراه بزرگترهای خانواده خود در آن شرکت کرد. نامهای به امام نوشت و به نشانه اعتراض و به خاطر ظلم ستم های شاه ملعون دست از ورزش باستانی کشید. بعد از #انقلاب به همراه گروهی از ورزشکاران و پهلوانان ورزش باستانی به دیدار حضرت امام (ره) رفت. در سال 1358 طی حکمی توسط مرحوم پهلوان مصطفی طوسی "رئیس وقت فدراسیون ورزش های باستانی" سرپرست نوجوانان باستانی کار کشور میشود. پهوان سعید بعد از شهادت برادر بزرگش محمد در عملیات #والفجر1 ، در سال 1362 تلاش زیادی برای اعزام به جبهه کرد که موفق نشد. در آخر با گرفتن موافقت پدر و دستکاری در شناسنامه به جبهه اعزام شد و با حضور در #پادگان #دوکوهه، به همراه شهید "#عباس_دائم_الحضور" توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند. بعد از حضور چند ماهه در جبهه، در اسفند سال 1363 در عملیات بدر دوستانش متوجه شدند که سعید از ستون نیروها جدا شده. فرمانده گروهان که به او نزدیک شد، متوجه شد #گلوله #تیربار سنگین دوشکا شکم او را دریده است و لحظهای بعد سعید در شرق #دجله به نزد برادر خود شتافت و پیکرش بعد 14 سال به خانه برگشت و در ورزشگاه شهیدان #طوقانی در کاشان به خاک سپرده شد
شعبان جعفری ملقب به شعبون بی مخ در سال 1378 نوار ویدئویی را برای پدر سعید ارسال کرد که در آن ضمن تسلیت شهادت سعید گفته بود چرا اجازه دادید پهلوان سعید به جبهه برود و کشته شود. حاج اکبر پدر شهیدان طوقانی برای شعبان پیام فرستاد که: «حضور در جبهه و جنگ بر همه واجب بود. سعید که هیچ، حتی اگر لازم بود بچه های دیگرم را نیز می فرستادم جبهه تا از انقلاب و کشور دفاع کنند.»
دستنوشته آیتالله #خامنهای بر روی تصویر شهید سعید:
«درود بر عزیزانی که با درخشش جوانی خود، این فصل از تاریخ کشور را درخشان کردند و با #فداکاری شجاعانه خود، #خون آن را در رگ این #ملت و این #کشور دواندند»
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شهید_محمد_طوقانی
شهید 20 ساله
تاریخ تولد: 20 / 6 / 1342
تاریخ شهادت: 30 / 2 / 1362
محل شهادت: #فکه
عملیات: #والفجر 1
محمد (برادر بزرگتر شهید #سعید_طوقانی) در 20 شهریور سال 1342 در #تهران متولد شد.
پدرش علی_اکبر و مادرش، فاطمه نام داشت. (این خانواده دو شهید و دو #جانباز تقدیم #انقلاب نموده است)
محمد تا پایان دوره #متوسطه در رشته #علوم_انسانی درس خواند و #دیپلم گرفت.
محمد جزو اولين نفراتي بود كه وارد #سپاه شد
و خيلي زود مراحل اوليه و آموزش تخصصي را سپري كرد.
سال 60-59 به $جبهه غرب اعزام شد كه بر اثر موج انفجار پوست صورتش سوخت.
باز به منطقه بازگشته و سپس به منطقه عملياتي #جنوب رفت.
فرمانده او تعريف مي كند كه در ميان نيروهايش،
محمد خلق و خو و ادب خاصي داشته است و به همين خاطر، تصميم مي گيرد او را به عنوان معاون خودش انتخاب كند؛
لذا در همان بدو ورود، معاون گروهاني از گردان *« #حنين »* در لشكر 27 محمد #رسول_الله (ص) مي شود...
در عملیات والفجر 1
بعد از مجروح شدن فرمانده گروهان حنین،
محمد فرمانده گروهان میشود
در طول مسیر بچه های گردان بوی #کباب حس کردند
کمی جلوتر که رفتند متوجه شدند،
عراقي ها يك بشكه «فوگاز» را زده اند و يك گروهان از بچه هاي ما آتش گرفته و سوخته اند
💔😔💔
محمد و شهید حاج #رضا_گودینی(فرمانده گردان) اقدام بزرگي در اين لحظه انجام دادند
نه تنها از ديدن صحنه واهمه به دل راه ندادند بلكه همان جا ذكر مصيبتي كردند كه روحيه ها تضعيف نشود
و با يك قواي جديد ادامه دادند،
*در مقابل دشمن نامرد، مردانه بايد مُرد.*
امکان رهایی برای کل گردان وجود نداشت،
يكي از بچه ها كه از صحنه دور مي شد تعريف مي كند كه
"وقتي به عقب نگاه مي كردم ديدم كه #خمپاره هايي به زمين مي خورد و تركش هايي به بدن محمد و بچه هاي ديگر اصابت مي كرد...
عراقي ها بالاي سرشان آمدند و دستانشان را با سيم تلفن و كابل بستند.
در نبرد گردان حنين، در شرايط 3 روز نبرد سخت و پياپي و احتمال انفجار، امبولانس و امدادي وجود نداشت و تخليه مجروحين غير ممكن بود."
سالها بعد
در #تفحص شهدا، پيكر جاماندگان گردان حنين را به صورت گورهاي دسته جمعي كشف كردند كه نشان دهنده اين جنايت تلخ بود كه بچه هاي مجروح دست و پا بسته را زنده به گور كرده بودند
پيكر محمد به همراه بچه هاي گردان حنين، بعد از 12 سال، از سوي شهيد #علی_محمودوند و شهيد #مجيد_پازوكی ، علمداران گردان تفحص"، (كه خودشان هم بعدها در فكه هنگام تفحص شهيد شدند.)
تفحص و كشف شد...
محمد سرانجام در 30 اردیبهشت 1362 در فکه به شهادت رسید.
مزارش زورخانه شهیدان طوقانی میباشد...
شادی روح شهید فاتحه و صلوات+وعجل فرجهم
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شهیده_سهام_خیام شهیده 12 ساله تاریخ تولد: 5 / 11 / 1347 تاریخ شهادت: 4 / 7 / 1359 محل شهادت: #هویز
#شهید #ظفر_خالدی
شهید 12 ساله
تاریخ تولد: 2 / 5 / 1349
تاریخ شهادت: 23 / 5 / 1361
محل شهادت: #شلمچه
عملیات: #رمضان
ظفر دوم #مرداد 1349 در خانواده #عشایر در روستای #تنگ_کلوره از توابع شهرستان #لردگان #چهارمحال_بختیاری به دنیا آمد.
او در حالی که دانشآموز کلاس اول راهنمایی بود، داوطلبانه به عضویت #بسیج درامد.
لباسهای بسیجی اندازه قامت ظفر نبود و به اصرار لباسهای برادر را به خواهرش میداد تا برای او اندازه کند.
او اشتیاق بسیاری برای دیدار امام (ره) داشت تا اینکه به همراه پدرش راهی #تهران شد و در آنجا پس از سه روز به همراه کاروانی از تهران در حالی که 11 سال سن بیشتر نداشت موفق به دیدار امام شد.
سال 1360 پدرش عازم #جبهه شد.
اصرارهای مکرر ظفر، در زمان مرخصی پدرش، باعث شد ظفر عازم جبهه شود...
سرانجام با کاروان #بروجن عازم #جبهه شد در هنگام حرکت، مسئول کاروان به دلیل اینکه سنش کم بود مانع رفتن او شد ولی ظفر با این بهانه که سن واقعیاش از سن شناسنامهای بیشتر است، توانست با کاروان اعزامی بروجن راهی جبهه گردد.
سرانجام در سال 1361 نخستین بار از طریق تیپ 14 #امام_حسین (ع) به خط مقدم اعزام شد و در عملیاتهای فتح #خرمشهر و رمضان به همراه پدر و تنها بردارش حضور پیدا کرد. ظفر و برادرش در عملیات رمضان مفقود شدند و پس از 10 سال، پیکر ظفر به همراه برادرش #خدارحم_خالدی در کانالی در منطقه عملیاتی رمضان پیدا شد درحالیکه در آغوش یکدیگر به #شهادت رسیده بودند.
پیکر این شهیدان به لردگان انتقال یافت..
#معرفی_شهید
#شهید_ظفر_خالدی
جهت تعجیل در فرج وشادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شهید #ظفر_خالدی شهید 12 ساله تاریخ تولد: 2 / 5 / 1349 تاریخ شهادت: 23 / 5 / 1361 محل شهادت: #شلمچه
#شهید_سید_حمیدرضا_سیاهپوش
شهید 18 ساله
تاریخ تولد: 15 / 10 / 1347
تاریخ شهادت: 4 / 10 / 1365
محل شهادت: #جزیره_ام_الرصاص
عملیات: #کربلای4
حمیدرضا پانزدهم دی ۱۳۴۷، در شهرستان #تهران به دنیا آمد.
پدرش سید #ابوطالب، #خیاط بود و مادرش #صدیقه نام داشت.
دانش آموز سوم متوسطه بود.
از سوی #بسیج در #جبهه حضور یافت.
طی عملیات کربلای 4 در چهارم دی 1365، در جزیره #ام_الرصاص عراق به #شهادت رسید.
پیکرش 11 سال در منطقه برجا ماند و بالاخره سال 1376 پس از تفحص در #گلزار شهدای شهرستان #قزوین به خاک سپرده شد.
#معرفی_شهید
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
❀❀
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت شانزدهم : ۱۷ شهریور ✔️ راوی : امیر منجر 🔸صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبا
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هجدهم : جهش معنوي
✔️ راوی : جبار ستوده، حسين الله كرم
🔸در زندگي بسياري از بزرگان ترک گناهي بزرگ ديده ميشود. اين كار باعث رشد سريع #معنوي آنان ميگردد. اين کنترل #نفس بيشتر در شهوات جنسي است.
🔸حتي در مورد داستان حضرت يوسف خداوند ميفرمايد:
«هرکس #تقوا پيشه کند ودر مقابل شهوت و هوس صبر و مقاومت نمايد، خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نميکند. » که نشان ميدهد اين يک قانون عمومي بوده و اختصاص به حضرت يوسف ندارد.
🔸از پيروزي انقلاب يك ماه گذشت. چهره و قامت ابراهيم بسيار جذابتر شده بود .
هر روز در حالي که کت و شلوار زيبائي ميپوشيد به محل كار مي آمد. محل کار او در شمال #تهران بود. يک روز متوجه شدم خيلي گرفته و ناراحت است! کمتر حرف ميزد، تو حال خودش بود.
🔸به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چيزي شده؟! گفت: نه، چيز مهمي نيست. اما مشخص بود كه مشكلي پيش آمده.
گفتم: اگه چيزي هست بگو، شايد بتونم کمکت کنم.
کمي سکوت کرد. به آرامي گفت: «چند روزه كه دختري بي حجاب، توي اين محله به من گير داده! گفته تا تو رو به دست نيارم ولت نميکنم! »
🔸رفتم تو فكر، بعد يکدفعه خنديدم! ابراهيم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسيد: خنده داره؟! گفتم: داش ابرام ترسيدم، فكر كردم چي شده!؟
بعد نگاهي به قد و بالاي ابراهيم انداختم و گفتم: با اين تيپ و قيافه که تو داري، اين اتفاق خيلي عجيب نيست! گفت: يعني چي؟! يعني به خاطر تيپ وقيافه ام اين حرف رو زده. لبخندي زدم وگفتم: شک نکن!
🔸روز بعد تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت. با موهاي تراشيده آمده بود محل كار، بدون کت و شلوار! فرداي آن روز با پيراهن بلند به محل کار آمد! با چهره اي ژوليده تر، حتي با شلوار کردي و دمپائي آمده بود. #ابراهيم اين کار را مدتي ادامه داد. بالاخره از آن #وسوسه شيطاني رها شد.
٭٭٭
🔸ريزبيني و دقت عمل در مسائل مختلف از ويژگيهاي ابراهيم بود. اين مشخصه، او را از دوستانش متمايز ميکرد. فروردين 1358 بود. به همراه ابراهيم و بچه هاي کميته به مأموريت رفتيم. خبر رسيد، فردي که قبل از انقلاب فعاليت #نظامي داشته و مورد تعقيب ميباشد در يکي از مجتمع هاي آپارتماني ديده شده.آدرس را در اختيار داشتيم. با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسيديم. وارد آپارتمان مورد نظر شديم. بدون درگيري شخص مظنون دستگيرشد.
🔸ميخواستيم از ساختمان خارج شويم. جمعيت زيادي جمع شده بودند تا ميخواستيم از ساختمان خارج شويم. جمعيت زيادي جمع شده بودند تا فرد مورد نظر را مشاهده کنند. خيلي از آنها ساکنان همان ساختمان بودند. ناگهان ابراهيم به داخل آپارتمان برگشت و گفت: صبر کنيد!
🔸با تعجب پرسيديم: چي شده!؟ چيزين گفت. فقط چفيه اي که به کمرش بسته بود را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسيدم: ابرام چيکار ميکني !؟ در حالي كه صورت او را ميبست جواب داد: ما بر اساس يك تماس و خبر، اين آقا را #بازداشت کرديم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرويش رفته و ديگر نميتواند اينجا زندگي کند. همه مردم اينجا به چهره يک متهم به او نگاه ميکنند. اما حالا، ديگر کسي او را نميشناسد . اگر فردا هم آزاد شود مشکلي پيشن مي آيد.
🔸وقتي از ساختمان خارج شديم کسي مظنون مورد نظر را نشناخت. به #ريزبيني ابراهيم فکر ميکردم. چقدر شخصيت و آبروي انسانها در نظرش مهم بود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
#سلام_بر_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا