رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
آغاز #عمليات #غرورآفرين " #مرصاد " در منطقه اسلامآباد #غرب (1367 ش)
#گروهك #منافقين در پي حملات #عراق به خاك ميهن اسلامي و عقب نشيني هاي موقت #رزمندگان اسلام، با تصور اينكه پذيرش #قطعنامه 598 ناشي از جدايي ملت و دولت است، به خيال واهي، فرصت را غنيمت شمرده و سعي در رسيدن به اهداف پليد خود نمود. منافقين با جمعآوري ديگر #ضد_انقلابيون سرخورده، از كشورهاي مختلف اروپايي، نيرويي به استعداد تقريبي 15 هزار نفر فراهم كرده و با بهره گيري از جنگ افزارهاي اهدايي صدام و ديگر اربابان خود، حمله خود را از غرب كشور به خاك جمهوري اسلامي ايران آغاز كردند. #نيروی_هوایی عراق با حمايت مقدماتي، آنها را براي ورود به عمق خاك #ايران و در نهايت، فتح تهران، ترغيب ميكند. با اين اتحاد شوم، قسمتهايي از اراضي ميهن اسلامي مورد تجاوز قرار ميگيرد. ملت #سلحشور و مسلمان ايران، پس از اطلاع از تجاوز منافقين به ميهن اسلامي، به خروش آمده و به جبهه هاي جنگ اعزام ميشوند. سرانجام عمليات مرصاد در پنجم مرداد ماه 1367، با رمز مبارك يا علي(ع) و به منظور مقابله با منافقين در منطقه اسلامآباد و كرند غرب در استان كرمانشاه، آغاز گرديد. منافقين خلق، خوشحال از پيروزيهاي مقدماتي و در يك اقدام عجولانه، راهي باختران (كرمانشاه) شده و به خيال باطل خود، قصد حركت به سمت #تهران و سرنگوني نظام جمهوري اسلامي ايران را نمودند. راديو منافقين، با ارسال پيام به مردم باختران، از آنها ميخواهد كه زمينه را براي ورود ارتش به اصطلاح آزاديبخش مهيا سازند و آماده جذب در گردانها و لشكرها باشند. از آن طرف رزمندگان اسلام در 34 كيلومتري باختران، ناگهان راه را بر ستونهاي منافقين ميبندند و واحدهاي زرهي رزمندگان، در يك اقدام متهورانه، تعداد زيادي از #ادوات_سنگين_زرهی منافقين را هدف قرار داده و به آتش ميكشند. جاده باختران - #اسلام_آباد در همان لحظات اوليه، انباشته از ادوات سوخته شده ميشود و عكس العمل سريع رزمندگان، منافقين را به فراري مفتضحانه وادار ميسازد. اين عمليات در روز بعد نيز با حمله هوانيروز ارتش جمهوري اسلامي ايران با سركوبي شديد منافقان ادامه يافت و دشمن را دچار شكست سخت و سنگيني نمود. بدين ترتيب، منافقان شكست خورده، در اين تجاوز نابخردانه، متحمل #تلفات و خسارات عظيمي شدند كه بيش از 120 دستگاه تانك، 400 دستگاه نفربر، 90 قبضه خمپاره انداز 80 ميليمتري، 150 قبضه #خمپاره انداز 60 ميليمتري و 30 قبضه توپ 106 ميلي متري منهدم شد. علاوه بر آن دهها دستگاه تانك، نفربر، خودرو و نيز صدها #قبضه_سلاح سبك و نيز مقاديري تجهيزات پيشرفته الكترونيكي و مخابراتي به غنيمت نيروهاي اسلامي درآمد. در اين عمليات، 4800 نفر از منافقان نيز كشته و زخمي شدند.
#عملیات_مرصاد
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#سلام_بر_شهیدان ...
#سلام
بر #اسطوره هایی که
#آسمان با همه پاکی و معصومیتش در برابر
آنان به #سجده نشسته است
و #دریا
با همه بزرگی
در برابر #عظمت آنان #شرمنده است.
سلام
بر آنانی که
#ساقه #دعایشان را حتی #خمپاره ها هم نمی شکست...
سـ✋ـلام
صبــ🌅ـحتون شـــ❤️ــهدایی
#شهدا
#شهیدانه
#عاشقانه
#عشق
#ایثار
#خدا
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
✅ #داستان یک #عکس
🌸 در سال ۱۳۶۰ در #منطقه #گیلان_غرب
👞پای راست او در اثر #ترکش #خمپاره به نحوی #متلاشی و #قطع شد
که حتی امکان استفاده از #پای_مصنوعی را هم نداشت
🌸 پس از مدت کوتاهی دوباره به #منطقه برگشت،
با وجود #مجروحیت در #جبهه ماند و در تمام #عملیاتهای #گردان شرکت نمود،
حتی در #کوهستانهای #غرب نیز پا به پای دیگر #رزمندگان
از سینه کش #کوه بالا میرفت.
🌸 هفتم اسفند ۱۳۶۲، شب عملیات #خیبر در منطقه #طلائیه،
خودش را آماده شرکت در عملیات می کرد،
که فرماندهان گردان از او خواستند با نیروها به خط نرود
دلش شکـ💔ـست
و گفت "حالا ما شدیم وبال گردن گردان؟!"
🌸 فردا صبح در حالی که تند تند #عصا میزد تا خودش را به بچهها در خط برساند، #اصغر_نقیزاده از پشت این #عکس را از آخرین لحظات زندگی او گرفت
🌸 دقایقی بعد #هواپیمای دشمن محل #گردان را در #هور_العظیم #بمباران کرد، یکی از شهدای #جانباز او بود،
🌸 وقتی پیکر پاکش را پیدا کردند عصایش دهها متر دورتر افتاده بود... او در زمان #شهادت #تازه_داماد بود.
#قهرمان_من ؛ #شهید_ابراهیم_حسامی ؛
از رفقای #شهید_ابراهیم_هادی
و #معاون #فرمانده #گرد۲۷_میثم از #لشکر ۲۷ #محمد_رسول_الله
#شهید
#شهادت
#شهیدانه
#عاشقانه
#کپی_مطالب_با_هدیه_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#سخن_سبز 💚
#حاج_حسین_یکتا
🚨برای #خدا #ناز_کن !
حاج حسین یکتا:
#شهدا برا خدا ناز میکردن!
#گناه نمیکردن⛔️
ولی عوضش برا خدا ناز میکردن،
❤️ـخدا هم نازشونو میخرید...
#حاج_احمد_کریمی
#تیر خورد،
رسیدن بالاسرش،
گفت :
من دلم نمیخواد #شهید بشم!
گفتن یعنی چی؟ 😳
نمیخوای شهید بشی؟
برا خدا داری #ناز میکنی؟
گفت آره،
من نمیخوام اینجوری شهید بشم.
من میخوام مثل #اربابم #امام_حسین #ارباً_اربا بشم.
حاج احمد حرکت کرد سمت #آمبولانس، #بیسیمچی هم حرکت کرد،
#علی_آزاد_پناه هم حرکت کرد،
سه تایی باهم...
یه دفعه یه #خمپاره اومد خورد وسطشون؛
دیدن حاج احمد ارباً اربا شده.
😔😔
همهی حاج احمد شد یه #گونی #پلاستیک
دوست داری برا خدا ناز کنی، خدا هم بخرتت؟!
بسم الله...
#شهید
#شهادت
#شهیدانه
#شهدا
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
خاطره ای از دست نوشته های شهید درباره #خان_طومان و#شهید #علی_آقا_عبداللهی
روز #عملیات آزاد سازی ارتفاعات مشرف به خان طومان علی که تو مخابرات کار میکرد تحمل نکرده بود و به قول خودش با #سلاح و تجهیزاتش فرار کرده بود اومده بود تو روستای حمره
روز پر تلاطمی بود
ما جلو بودیم
به دستور مسلم برگشتم یه تعداد نیرو ببرم تزریق کنم روی تپه ای که روبروی قراصی بود.
اون تپه مشرف به خان طومان بود و ما به سختی تونستیم تصرفش کنیم و بمونیم.
وقتی برگشتم (به همراه یه ماشین دیگه و یکی دیگه از دوستان) دیدم علی وایساده سر دوراهی.
تا مارو دید گفت کجا میری داداش؟
گفتم میریم سمت خان طومان
گفت میشه منم ببرید؟
گفتم بچه ی کجایی؟گفت من #عملیاتی ام.گذاشتنم مهابرات.
فهمیدم عملیاته و بچه ها دارن اون جلو عرق میریزن و خون میدن نتونستم بمونم اونجا و فرار کردم اومدم. بهش گفتم مسئولتون اذیتت نکنه.
گفت مهم نیست حالا شما منو ببرید یه کمکی بهتون کنم
گفتیم پس بشین تو ماشین
عقب #تویوتا هم نزدیک ده تا سوری نشستن و رفتیم
تو راه تیراندازی زیادی بود
رسیدیم نیروها رو از تپه کشوندیم بالا و به علی گفتم نیروها رو از فلان جا بچین تک تک پشت یه موضع مناسب آماده باشن.واقعا با دل و جرأت بود و ترسی نداشت از گوله
تیراندازی خیلی زیاد بود. به نحوی که نمیشد تکون بخوریم.
تو اون شرایط با فریاد گفتم داداش اسمت چیه؟ گفت علی.گفتم بچه هم داری؟ گفت إره اسمش امیره. گفتم پس ابوامیر صدات میکنیم.خیلی هم خوشحال شد
#ظهر شد و وقت #نماز
زیر #گلوله #خمپاره و #قناصه و #تیربار دشمن یه نماز با #پوتین و #تیمم و نشسته ی مشتی خوندیم هممون
تا عصر درگیری ادامه داشت و یکی از بچه هامون بصورت معجزه آسا تیر خورد از پشت سر و از زیر گونه ش اومد بیرون و الانم سالمه.ولی خداروشکر تلفات دیگه ای ندادیم
شب که شد هوا خیلی سرد بود.
روی اون تپه غیر از یک اتاقک خرابه چیزی نبود برای استراحت.
مه همه جارو گرفته بود
یه ماشین داشتیم تویوتای تک کابین که جای دونفر بود.
سید و من و علی ایرانی بودیم و چهل تا سوری حدودا
سید قبلا مجروح شده بود و سرما براش زجراور بود
گفتیم نشست تو ماشین
به علی گفتم تو هم برو هر دوساعت جابجا میکنیم . هرکاری کردم قبول نکرد. یه بخاری بنزینی جیبی داشت و کیسه خوابم ازم گرفت و رفت زیر ماشین خوابید تا صبح. دیگه دوسه روز دیگه موندیم اونجا و مقاومت کردیم تا خان طومان بطور کامل آزاد شد و وارد خان طومان شدیم.
اونجا هم خط تحویلمون دادن و نیرو گذاشتیم و هر شب سرکشی میکردیم با علی
چند شب علی رفت توی اتاق دوربین
از اونجا آتیش رو هدایت میکرد
بعد چند شب اومد گفت إقا من از یجا موندن تنفر دارم
نمیرم دیگه تو اتاق دوربین و دوست دارم برم تو خط کار کنم
با صحبت حلش کرد خلاصه و دوباره با هم میرفتیم تو خط
یه بار بهش گفتم تو هم داغون دنبال شهادتیا
گفت نه.
من برا شهادت نیومدم.اومدم خدمت کنم تا جایی که میتونم
یه بار به خونه زنگ زد گفتم به امیر سلام برسون ابوامیر
گفت خیلی دلم براش تنگ شده
تازه زبون باز کرده
دوسه بار مشت و مالم داد تمام خستگی از تنم رفت بیرون.بچه ی ایثارگر و فدا کاری بود. دم از خستگی نمیزد
یه بار بهم گفت فلانی چرا انقد لباسات کثیفه.
گفتم کثیف بهتره و اصلا وقت نکردم لباس بشورم
به زور لباسامو دراورد انداخت تو لباسشویی دستی و برام شستشون
خیلی شرمنده ش شدم اون روز
تا یه مدت هم باهم بودیم تا اینکه بچه های اطلاعات شناسایی میگشتن دنبال نیروی جوون
ما دوتا رو درخواست دادن که بریم برای کار گشتی شناسایی
خوشحال بودیم جفتمون
که مسئول لشگر اومد و با رفتن جفتمون مخالفت کرد
بار دوم که درخواستمون اومد علی رو موافقت کرد ولی منو نذاشت برم و اون روز جدایی خیلی بد بود.
یه شب اومد پیشمون دیدم لباساش تا کمر گلی شده
فهمیدم شب قبل رفته بود شناسایی
پوتینشم داغون شده بود
بهم گفت هروقت رفتی شهر یه پوتین خوب برام بخر پولشو میدم
بعد دوروز رفتیم برای نیروها وسیله بگیریم و رفتم مغازه نظامی فروش ئ پوتیناش همه چینی بود و نگرفتم
خلاصه مجبور شد از پشتیبانی پوتین بگیره و بپوشه(ناگفته نماند که از قیافه پوتینای پشتیبانی بدش میومد. هم علی و هم من. جفتمونم از تهران پوتین خودمونو برده بودیم)
#خاطره
#دستنوشته
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_هدیه_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
❤️🍁❤️🍁❤️
🍁❤️🍁❤️
❤️🍁❤️
🍁❤️
❤️
#جواد_فخاری
همیشه میگفت دوست ندارم
جنازهام روی این زمین
جایی بگیرد.
روز دوم #پاتک #مجروح میشود.
میگذارندش روی #برانکارد که به عقب منتقل شود. #خمپاره درست میخورد وسط برانکارد.
هیچ چیز از جواد نمیماند
که جایی بگیرد.
#شهادت جواد خیلی دلم را سوزاند...
😔😔😔
به #روایت #حاج_حسین_یکتا
#مربعهای_قرمز صص۲۸۶-۲۸۷
شادی روح تمام شهدا صلوات +وعجل فرجهم
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمد_وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_هدیه_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#حمید_داودآبادی
انار خوران شب یلدا !
اصلا #جبهه همه چیزش متفاوت بوده!
حتی انارخوری در شب یلدا !
در این شبهای سرد که دور کرسی ،
آهان ببخشید اشتباه گفتم: دور مودم و وای فای نشستیم و هرکدام سرمان به دوستان مجازی خودمون گرمه،
یاد اونا بخیر که بدون اینکه بدونیم یا بهمون 💌ـپیامک بدن،
یا توی شبکه های مجازی عکس سلفی
"من و #ترکش یهویی" بذارن!
توی سخت ترین و سردترین و زیر آتش #خمپاره یاد ما بودند!
یادشون بخیر
شادی اونایی که رفتند و سلامتی اونایی که هنوز هستند و میسوزند و میسازند،
تا عاقبت بخیر بشن!
صلوات+وعجل_فرجهم
✌️🌷🇮🇷🌷✌️
#یلدا_مبارک
#یلدای_مهدوی #یلدای_جبهه
#یلدای_دفاع_مقدس
#یلدای_مذهبی
#انار_خوران
#جبهه #جنگ #دفاع_مقدس #خدا #عاشقانه #مذهبی
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#نحوه_شهادت
سعيد #تيربارچی بود.
#شهيد_زهره_وند كه همشهريمان بود همزمان با برادرم به #شهادت رسيد. سعيد چون تيربارچي بود نميتوانستند او را بزنند. همرزمانش ميگفتند تك تيراندازها تند و تند به طرفش شليك ميكردند. فرماندهشان تعريف ميكرد ظهر كه #عمليات شروع شد، تا شب وهابيها به طرف ما #خمپاره شليك ميكردند. موقع اذان كه شد سعيد گفت حاجي بيا نمازمان را نوبتي بخوانيم.
فرماندهشان ميگفت به خودمان گفتيم اين جوان 24 ساله وسط آتش جنگ فكر نماز است.
آخر آتش زياد بود.
نماز را نوبتي خوانديم. فرماندهاش ميگفت از نحوه دقيق شهادت برادرم اطلاع نداريم اما همرزمش ميگفت سعيد 200 متر از ما جلوتر بود.
همان جا به شهادت رسيد و پيكرش مدتي در منطقه ماند و بعد از آزادسازي آن منطقه پيكرش را براي ما آوردند. سعيد كه شهيد شد ما سه ماه خبري از او نداشتيم. يك شب خواب ديدم جمعيت زيادي به سمت #بهشت_زهرا ميروند. سعيد روي دوش جمعيت بود. تيشرت مشكي تنش بود و #يازهرا روي آن نوشته شده بود.
به من گفت به خدا من ميآيم و با وعدهاي كه در خواب به من داده بود بعد از سه ماه پيكرش برگشت.
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شهید_محمد_طوقانی
شهید 20 ساله
تاریخ تولد: 20 / 6 / 1342
تاریخ شهادت: 30 / 2 / 1362
محل شهادت: #فکه
عملیات: #والفجر 1
محمد (برادر بزرگتر شهید #سعید_طوقانی) در 20 شهریور سال 1342 در #تهران متولد شد.
پدرش علی_اکبر و مادرش، فاطمه نام داشت. (این خانواده دو شهید و دو #جانباز تقدیم #انقلاب نموده است)
محمد تا پایان دوره #متوسطه در رشته #علوم_انسانی درس خواند و #دیپلم گرفت.
محمد جزو اولين نفراتي بود كه وارد #سپاه شد
و خيلي زود مراحل اوليه و آموزش تخصصي را سپري كرد.
سال 60-59 به $جبهه غرب اعزام شد كه بر اثر موج انفجار پوست صورتش سوخت.
باز به منطقه بازگشته و سپس به منطقه عملياتي #جنوب رفت.
فرمانده او تعريف مي كند كه در ميان نيروهايش،
محمد خلق و خو و ادب خاصي داشته است و به همين خاطر، تصميم مي گيرد او را به عنوان معاون خودش انتخاب كند؛
لذا در همان بدو ورود، معاون گروهاني از گردان *« #حنين »* در لشكر 27 محمد #رسول_الله (ص) مي شود...
در عملیات والفجر 1
بعد از مجروح شدن فرمانده گروهان حنین،
محمد فرمانده گروهان میشود
در طول مسیر بچه های گردان بوی #کباب حس کردند
کمی جلوتر که رفتند متوجه شدند،
عراقي ها يك بشكه «فوگاز» را زده اند و يك گروهان از بچه هاي ما آتش گرفته و سوخته اند
💔😔💔
محمد و شهید حاج #رضا_گودینی(فرمانده گردان) اقدام بزرگي در اين لحظه انجام دادند
نه تنها از ديدن صحنه واهمه به دل راه ندادند بلكه همان جا ذكر مصيبتي كردند كه روحيه ها تضعيف نشود
و با يك قواي جديد ادامه دادند،
*در مقابل دشمن نامرد، مردانه بايد مُرد.*
امکان رهایی برای کل گردان وجود نداشت،
يكي از بچه ها كه از صحنه دور مي شد تعريف مي كند كه
"وقتي به عقب نگاه مي كردم ديدم كه #خمپاره هايي به زمين مي خورد و تركش هايي به بدن محمد و بچه هاي ديگر اصابت مي كرد...
عراقي ها بالاي سرشان آمدند و دستانشان را با سيم تلفن و كابل بستند.
در نبرد گردان حنين، در شرايط 3 روز نبرد سخت و پياپي و احتمال انفجار، امبولانس و امدادي وجود نداشت و تخليه مجروحين غير ممكن بود."
سالها بعد
در #تفحص شهدا، پيكر جاماندگان گردان حنين را به صورت گورهاي دسته جمعي كشف كردند كه نشان دهنده اين جنايت تلخ بود كه بچه هاي مجروح دست و پا بسته را زنده به گور كرده بودند
پيكر محمد به همراه بچه هاي گردان حنين، بعد از 12 سال، از سوي شهيد #علی_محمودوند و شهيد #مجيد_پازوكی ، علمداران گردان تفحص"، (كه خودشان هم بعدها در فكه هنگام تفحص شهيد شدند.)
تفحص و كشف شد...
محمد سرانجام در 30 اردیبهشت 1362 در فکه به شهادت رسید.
مزارش زورخانه شهیدان طوقانی میباشد...
شادی روح شهید فاتحه و صلوات+وعجل فرجهم
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و چهارم: برخورد با دزد ✔️ راوی : عباس هادی 🔸نشسته بوديم داخل اتاق
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت بیست وپنجم : شروع جنگ ۱
✔️ راوی : تقی مسگرها
🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. #ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشي بودند.
سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم.
با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم مييام.
🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكري با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتي آمد. علي خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم.
موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟!
گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم.
روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختي بسيار و عبور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب.
هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باور كند. مردم دست هدسته از شهر فرار ميكردند.از داخل شهر صداي #انفجار گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد.
🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه هاي #سپاه را ديديم كه دست تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره ميكنند كه سريعتر بياييد!
يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد.
🔸از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت.
از گردنه رد شديم. يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟
من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد!
قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟!
آن #رزمنده هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچ ههاست. امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند.
🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت #نماز خواند!
ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از #خدا ميخواستم كه وقتي با دشمنان #اسلام و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه #شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل #دنيا رو ندارم!
🔸ابراهيم خيلي دقيق به حرفهاي او گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد.
بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر.
🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله اي را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند.
آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مَرده و #غيرت داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد.
🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم.
قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند.
با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند.
🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم.
شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله #خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شد.
گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.
🔸وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه #قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد!
محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي #توسل را خوانديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
#سلام_بر_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان
و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰❄️➰✌️❁═┅┄