eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
8.6هزار ویدیو
303 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
✅#معجزه قسمت👈🏻 ((هفتاد و چهار)) 🌺 بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین ✅پیش گ
قسمت👈🏻 ((هفتاد وپنج)) 💫سیر دادن سلمان فارسی توسط مولا امیرالمومنین علیه السلام (())👇 🌸بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین ✅سلمان و تقاضای معجزه ✍سلمان گفت : ما همراه امیرالمؤمنین علیه السلام  بودیم که به آن حضرت عرض کردم : ای سرور من ، دوست دارم چیزی از معجزات شما را ببینم . 💚فرمود : چه می خواهی ؟ 💠سلمان گفت : می خواهم ناقه ثمود و معجزات دیگری را به من نشان دهید . 💜فرمود : چنین خواهم کرد . 🌀سپس به سرعت برخاسته ، داخل منزل شد و در حالی که بر اسب سیاهی سوار و بر دوشش قبایی سفید و بر سرش کلاه سفیدی بود و به جانب من بیرون آمد 🔆و بانگ زد : ای قنبر ، آن اسب را برای من بیاور . ♻️قنبر اسب سیاه دیگری را بیرون آورد . 🤍پس فرمود : ای اباعبدالله سوار شو . ❇️سلمان گفت : بر آن سوار شدم ؛ دو بال به پهلویش چسبیده بود . 💙پس امام علیه السلام   بر آن فریاد زد و در هوا اوج گرفت . 🕊به خدا سوگند ، من صدای بال های ملایک و تسبیح شان را از زیر عرش می شنیدم . 🌊سپس از ساحل دریایی خروشان و مواج عبور کردیم . 🌹امام علیه السلام   با گوشه چشم ، نگاه غضب آلودی به آن کرد و دریا آرام شد . 🍃گفتم : ای سرور من ، دریا با نظر شما از غلیان افتاد . 💐فرمود : ای سلمان ترسید که در مورد آن فرمانی صادر نمایم . 💫سپس دست مرا گرفت و بر روی آب حرکت کرد 🐎 و هر دو اسب به دنبال ما می آمدند ، بدون آنکه کسی زمام آنها را گرفته باشد . 💦 به خدا قسم قدم های ما و سم اسب ها تر نشد . 🌫پس ، از آن دریا گذشتیم و به جزیره ای رسیدیم 🌴که دارای درخت ها و میوه ها و پرندگان و رودخانه های فراوانی بود . 🌳در آن جا درخت بزرگی را دیدم که میوه و گل و شکوفه نداشت . 🌼حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام  آن را با چوبی که در دست داشت لرزاند . 🐫درخت شکافته شد و از آن ناقه ای بیرون آمد که طولش هشتاد ذراع بود و به دنبالش بچه شتری بود . 🥀به من فرمود : به آن نزدیک شو و از شیر آن بنوش . 🌾سلمان گفت : نزدیک رفتم و از شیرش نوشیدم به اندازه ای که سیراب شدم . شیرین تر از شهد و نرم تر از کره بود و من  به همان مقدار کفایت کردم . ☘فرمود : این خوب است ؟ گفتم : ای سرور من خوب است . 🌿فرمود : از این بهتر را می خواهی به تو نشان دهم؟ گفتم : بلی ای سرور ✌️.......ادامه دارد..... 👇👇 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
✅#معجزه قسمت👈🏻 ((هفتاد وپنج)) 💫سیر دادن سلمان فارسی توسط مولا امیرالمومنین علیه السلام ((#قس
قسمت👈🏻 ((هفتاد وشش)) 💫سیر دادن سلمان فارسی توسط مولا امیرالمومنین علیه السلام (( ))👇🏻 🌺فرمود : فریاد کن ای حسنا بیرون بیا. 📣 پس بانک زدم ؛ ناقه ای بیرون آمد که طولش صد و بیست و عرضش شصت ذراع بود ، 💫سرش از یاقوت سرخ و سینه اش از عنبر معطر و پاهایش از زمرد سبز و زمامش از یاقوت زرد و پهلوی راستش از طلا و پهلوی چپش از نقره و پستانش از مروارید تازه بود . 🌸فرمود : ای سلمان از شیرش بنوش . پستانش را به دهان نهادم ؛ ناگاه دیدم عسل دوشیده می شود ، عسلی صاف و خالص . ✨گفتم : ای سرور من ، این برای کیست ؟ 💐فرمود : این برای تو و برای سایر مؤمنین از دوستان من است . سپس امام علیه السلام به آن شتر فرمود : به سوی همان درخت بازگرد . فورا بازگشت و حضرت مرا در آن جزیره سیر داد تا این که به درختی بزرگ رسیدیم که در زیر آن درخت ، سفره ای گسترده شده و غذایی در میان آن بود که بوی مشک می داد . ناگاه پرنده ای مانند کرکس بزرگ دیدم . 🍀سلمان گفت : آن پرنده جهید و بر حضرت سلام کرد و به جای خودش برگشت . 🍃گفتم : ای سرور من ، این مائده چیست ؟ 🌹فرمود : این برای شیعیان و دوستان من تا روز قیامت در این جا بر پا شده است . گفتم : این پرنده چیست ؟ 🥀فرمود : ملک موکل بر آن است تا روز قیامت . گفتم : ای سرور من به تنهائی؟  🌼فرمود : خضر علیه السلام هر روز یک بار از کنار آن می گذرد . سپس دست مرا گرفته و به دریای دیگری برد . 🌊ما از آن عبور کردیم و من جزیره بزرگی را دیدم که در آن قصری بود که یک خشت آن از طلا و یکی از نقره سفید و کنگره های آن از عقیق زردرنگ بود و بر هر رکنی از قصر ، هفتاد صف از ملایکه بودند . 🌟پس امام علیه السلام بر یکی از ارکان نشست و ملائکه به آن حضرت روی آوردند و سلام کردند . 💫سپس به آنها اجازه داد و به جای خودشان برگشتند . 🌱سلمان گفت : امیرالمؤمنین علیه السلام  داخل قصر شد که در آن ، درختان و میوه ها و نهرها و پرندگان و گیاهان رنگارنگ بود . 🎋 امام علیه السلام شروع به راه رفتن در آن قصر کرد تا این که به آخر آن رسید و بر کنار برکه ای که در بستان بود ایستاد سپس بر بالای قصر آمد . در آن جا تختی از طلای سرخ بود که بر آن نشست و از آن جا بر قصر اشراف پیدا کردیم . 🌊ناگاه دریای سیاهی که موج های بلندی مانند کوه های مرتفع داشت هویدا گشت  🌿 و امام علیه السلام   با گوشه چشم ، نگاهی غضب آلود به آن انداخت ؛ و دریا از غلیان ایستاد گویی همانند کسی بود که گناه کرده است ، گفتم : ای سرور من ، وقتی به دریا نگاه کردی ، از غلیان باز ایستاد . فرمود : ترسید مبادا در مورد آن فرمانی صادر نمایم . ای سلمان ، آیا می دانی این کدام دریا است ؟ گفتم : نه ای سرور من . 💚فرمود : این دریایی است که فرعون و قومش در آن غرق شدند . 🔍همان شهری که  مورد عذاب الهی واقع شد بر بال جبرئیل حمل شد سپس جبرئیل آن را به دریا انداخت و به قعر آن فرو رفت که تا روز قیامت به انتهای آن نخواهد رسید . گفتم : ای سرور من ، آیا ما دو فرسخ سیر کرده ایم ؟ 💜فرمود : ای سلمان ، همانا من پنجاه هزار فرسخ سیر کرده ام و دور دنیا را بیست مرتبه گشته ام .😍😍 گفتم : ای سرور من ، چگونه چنین ( چیزی ممکن ) است ؟ ✌️ ......ادامه دارد...... 👇👇 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
✅#معجزه قسمت 👈🏻 ((هشتاد و سه)) 🌸درمحضر مولا امیرالمؤمنین علیه السلام  🌺بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت👈🏻 ((هشتاد و چهار)) 💫مراسم تشییع سلمان فارسی 🌺 بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین ✅ده قدم از مدینه تا مداین ✍جابربن عبدالله انصاری گفت : 💚امیرالمؤمنین علیه السلام  پس از این که نماز صبح را با ما خواند ،به طرف ما رو کرد و 🤍فرمود : مردم ، خداوند اجر شما را در مورد برادرتان سلمان ، عظیم گرداند . هر کس در این باره سخنی می گفت. ✳️ تا آن که حضرت عمامه رسول خدا صل الله علیه واله وسلم  را بر سر نهاده و جامه آن حضرت را پوشید و عصا و شمشیر رسول خدا ص را برداشت و بر عضبا ( ناقه رسول خدا ) سوار شد و به قنبر فرموده : ده قدم بشمار . ❕قنبر گفت : چنین کردم . ⚠️ناگاه به در خانه سلمان  در مداین  رسیدیم . زاذان گفت : هنگامی که زمان فوت سلمان رسید ، به او گفتم : چه کسی تو را غسل می دهد ؟ 💟سلمان گفت: کسی که رسول خدا صل الله علیه واله وسلم  را غسل داد . ⚠️گفتم : تو در مداین هستی و حال آنکه امیرالمؤمنین علیه السلام  در مدینه است . 🔆گفت : ای زاذان ، هنگامی که چانه مرا بستی ، صدای افتادن چیزی را خواهی شنید . زاذان گفت : هنگامی که چانه او را بستم ، صدای افتادن چیزی را شنیدم ♻️به طرف در رفتم که با امیرالمؤمنین علیه السلام  مواجه شدم . فرمود : ای زاذان ، ابوعبدالله سلمان در گذشت ؟ گفتم : آری ای آقای من . 💜سپس حضرت داخل شد و ردا را از روی صورت سلمان کنار زد . 🤍سلمان به امیرالمؤمنین علیه السلام  تبسم کرد . حضرت فرمود : آفرین بر تو ، ای ابا عبدالله ، وقتی که خدمت رسول خدا صل الله علیه واله وسلم  رسیدی ، برای آن حضرت آن چه را که از امتش به برادرش رسید ، بازگو کن . 🟢سپس امیرالمؤمنین علیه السلام  تغسیل و کفن سلمان را شروع کرد و وقتی که بر او نماز می گزارد ، 🟡از امیرالمؤمنین علیه السلام  تکبیر بلندی می شنیدیم . من نیز همراه با آن جناب ، دو مرد را دیدم که ( بعدا ) 🟣حضرت فرمود : یکی از آنها جعفر برادرم بود و دیگری خضر؛ در حالی که با هر کدام از آن ها ، هفتاد صف از ملایکه و در هر صف نیز ، هزار هزار ملک همراه بود 📚علی علیه السلام  والمناقب، ص 167 – 166. 🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌸 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💛⃞🔆 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ❁꧁-•°🔸🍁💛🍁🔸°•-꧂❁