eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
7.7هزار ویدیو
298 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان #عاشقانه_مذهبی #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #نویسنده:سیدمهدی بنی هاشمی #قسمت_سی_و_دوم #قسمت_سی_و_سوم #سید_مهدی_بنی_هاشمی #کپی_با_ذکر_منبع_و_اسم_نویسنده #منبع👇 💟INsTa:mahdibani72 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
. . . . . . -منم با گریه گفتم...بابا اون فلج نیست😢...جانبازه😔 . -حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی حالتش عادی نیست😠 . -بابا اون اقا تا چند ماه پیش از ماها هم هم بهتر راه میرفت ولی الان به خاطر امنیت من و شما...😔😔 . که بابام پرید وسط حرفو گفت: دختر تو با چند ماه پیشش میخوای ازدواج کنی یا با الانش؟! 😐در ضمن این پسر و این خانواده اگه سالم هم می اومدن من جواب منفی میدادم چه برسه به الان که😑 میدونستم بحث بی فایده هست😔...اشکامو به زور نگه داشتم و رفتم توی اتاقم😢..وقتی در اتاق رو بستم بغضم ترکید😢...صدای گریم بلند و بلند تر میشد..با هر بار یاد آوری آخرین نگاه سید انگار دوباره دنیا خراب میشد روی سرم😭...دوست داشتم امشب دنیام تموم بشه😢...ای کاش اتفاقات امشب فقط یه کابوس بود😢...تا صبح فقط گریه میکردم و مامانم هم هر چند دقیقه بهم سر میزد و نگرانم بود . مامانم اومد تو اتاق و گفت : دختر اینقدر خودتو عذاب نده..از دست میریا...😯 . -اخه شما که حال منو نمیدونی مامان.😢..دلم میخواد همین الان دنیا تمام بشه😕 . -من حال تورو نمیدونم؟! ههه😔😔...من حال تو رو بهتر از خودت درک میکنم😢 . -یعنی چی مامان؟!😯 . -یعنی اینکه....هیچی...😕 ولی دخترم دنیا تموم نشده...کلی خواستگار قراره برات بیاد با کلی افکار و قیافه مختلف نمیگم کیو انتخاب کن و کیو نکن نمیگم مذهبی باشه یا نباشه ولی کسی رو انتخاب کن که ارزشتو بدونه و بتونه خوشبختت کنه😕 . . اونشب و فردا اصلا تو حال و هوای خودم نبودم😔اصلا نتونستم بخوابم و همش فکر و خیال😕صبح شد و دلم گرفته بود😔دلم میخواست با زهرا حرف بزنم ولی نمیدونستم چی بگم بهش 😢 . هیچکی نبود باهاش درد دل کنم 😔یاد حرف زهرا افتادم..که هر وقت دلش میگیره میره مزار شهدا😢لباسم رو پوشیدم و به سمت شهدای گمنام راه افتادم.. . نزدیک مزار که شدم.. اااا...اون زهرا نیست بیرون مزار وایساده؟!😯 چرا دیگه خودشه 😔حالا چیکار کنم😯 اروم جلو رفتم . -سلام 😔 . -سلام ریحانه جان و بغلم کرد و گفت: اینجا چیکار میکنی؟😯 . -دلم گرفته بود...اومده بودم باهاشون درد دل کنم...تو چرا بیرونی؟! . -محمد گفت میخواد حرف بزنه باهاشون و کسی تو نیاد . -زهرا😔نمیدونم چطوری معذرت خواهی کنم.به خدا منم نمیخواستم... . -این چه حرفیه ریحانه.من درکت میکنم . اروم به سمت مزار حرکت کردم.و وارد یادمان شدم.صدای سید میومد وکم کم واضح تر میشد ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب ترش نشستم و به حرفهاش گوش دادم😔 . منبع👇🏻 Instagram:mahdibani72💚 💌 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄