eitaa logo
حـب الحسینـ؏ ¹²⁸🌿
128 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
126 فایل
بِـسْـمــ✿ـہ اللّٰـ✿ـهـ☘️ ‏«و خـღـدا ݼیزے رو ممڪنـ میـڪنـہ ‏ڪــِ تـو اونـ رو غیرممـڪن میدونستـے✨» تولد:✧۱۴۰۲/۲/۴✧ بـــہ ڪانال خودت خوش اومـدے🌿🌹 تو دعوت شـده ی خانــوم ســہ سالــہ ای🔮 ‌ <ڪپےحݪـالٺ‌رفــیــق>💚 < از‌روزمرگی^^نہ مسلمون>🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت _خسته نباشید همه ار جایشان بلند شدند مهیا وسایلش را تند تند جمع ڪرد و همراه 🔥نازی🔥 و زهرا به سمت بیرون رفتند _دخترا آرایشم خوبه؟؟ مهیا نگاهي به صورت نازی انداخت _خوبه، میخوای برے جایي؟؟ زهرا تنه ای به نازی زد _ڪلڪ کجا دارے میری؟؟ _اه چته زهرا تیپمو بهم ریختی من رفتم مهیا و زهرا به رفتن نازی نگاه می کردند _واه مهیا این چش شد _بیخیال ولش ڪن بریم _مهیا جانِ من بیا بریم کافی شاپ ☕️ ـــ باشه بریم😇 پاتوق همیشگی مهیا و دوستانش کافی شاپی ڪه رو به روی دانشگاه بود وارد کافی شاپ شدن و روی میزی در گوشه ڪافی شاپ نشستند گارسون به طرفشان آمد و سفارش را گرفت صدای گوشیش📲 بلند شد بعد ڪلی گشتن گوشی را از کیف👜 درآورد پیام داشت .همان شماره ناشناس بود😟 جواب پیام را داده بود _یڪ دوست مهیا پیامش را پاک کرد و بیخیال تو کیف انداخت😕 _بی مزه بازیش گرفته _با ڪی صحبت مي کني تو _هیچی بابا مزاحمه بیخی شروع ڪردن به خوردن ڪیڪ😋 بعد از ربع ساعت از جایشان بلند شدند مهیا به طرف صندوق رفت تا حساب ڪند _چقدر میشه _حساب شده خانم مهیا با تعجب😳 سرش را بالا آورد _اشتباه شده حتما من حساب نڪردم😟 _نه خانم اشتباه نشده اون آقا میز شمارو حساب کرد مهیا به جایی ڪه گارسون اشاره ڪرد نگاه ڪرد با دیدن 🔥مهران صولتی🔥 و آن لبخند و نگاه مرموزش 😏اخم وحشتناڪی 😠به او انداخت و زود پول💴 را از ڪیف پولش در آورد و روی پیشخوان گذاشت و ار کافی شاپ خارج شد _پسره عوضی😠 _باز چته غر میزنی☹️ _هیچی بابا بیا بریم دستی برای تاڪسی🚖 تکان داد با ایستادن اولین تاڪسی سوار شدند _مهیا _جونم _یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی _من کی بهت دروغ گفتم بپرس _اون دو سه روزی ڪه جواب گوشیتو نمی دادی ڪجا بودی🙁 مهیا پوفی ڪرد دوست نداشت چیزی را از زهرا مخفی ڪند _بهت میگم ولی واویلا اگه فهمیدم نازی یا کس دیگه ای فهمیده😐☝️ _باشه باشه بگو... 🍃ادامہ دارد....
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت _جان من مهیا همه این اتفاقات افتادن؟ _جان تو😄 _وای خدا باورم نمیشه😀 _باورت بشه _🔥نازی🔥 بفهمه... مهیا اخمی به او کرد😠 _قرار نیست بفهمه خودت میدونی با این جماعت مشڪل داره دیگہ به خانه🏠رسیده بودند بعد از خداحافظی به سمت در خانه شان رفت در را باز کرد و تند تند از پله ها بالا رفت _سلام😄✋ مادرش که در حال بافتن بود وسایلش را کنار گذاشت _سلام به روی ماهت تا تو بری عوض کنی نهارتو آماده میکنم😊 مهیا بدون اینڪه چیزی بگوید به سمت اتاقش رفت و بعد از عوض کردن لباسش و شستن💦 دست و صورتش به طرف آشپزخانه رفت... و شروع کرد به خوردن😋 تمام که کرد ظرفش🍽 را بلند کرد و در سینگ گذاشت _مهیا مهیا به سمت هال رفت _بله _دختر آقای مهدوی رو تو بازار دیدم گفت بهت بگم امروز بری پایگاشون غروبی😊 _باشه تو اتاقش برگشت خیلی خسته بود چراغ را خاموش ڪرد و خود را روی تخت پرت ڪرد 🌸🌸🌸🌸 موهایش را مرتب کرد وسایل مخصوص طراحی اش📋📏🖊 را برداشت و به سمت پایگاه رفت... بعد نماز رفت چون دوست نداشت در شلوغی آنجا دیده شود حوصله ی نگاه های مردم را نداشت به سمت پایگاه رفت بعد از در زدن وارد شد چند دختر جوان نشسته در حال بسته بندی بودن با تعجب😳 به مهیا نگاه می کردند _به به مهیا خانم مهیا با دیدن مریم لبخندی زد _سلام مریم جان☺️ ــ سلام گلم خوش اومدی بیا بشین اینجا☺️ مهیا روی صندلی نشست مریم برایش چایی ریخت _بفرما☕️ _ممنون😊😋 🍃ادامہ دارد....
خدایا ! رفقایی نصیبمون کن ، که تهش با همونا شهید بشیم ؛❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی از جمهوری اسلامی دفاع میکنم: چیزی که خیلیا تصور میکننvsچیزی که منظورمه🕶🤌
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! اره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( :💔
بـــــــســــمـ ربــــــ شـــــهـــــــ❤ــــــدا
🎈۱۲ بهمن 🎈سالروز ورود 🎈حضرت امام خمینی (ره) 🎈به میهن اسلامی 🎈و آغاز دهه فجر انقلاب اسلامی 🎈 مبارک باد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
این شده شغل ما که کتابایی که درباره شهداست رو بخونیم و حسرت بخوریم و گریه کنیم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باشد حسین‌ نوڪر‌ تو‌ بی‌لیاقت‌ است اما‌ تمام‌ آرزویش‌ یڪ‌ زیارت‌ است.