*📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای*
✨ قسمت👈چهلم✨
یه قرار دیگه گذاشتن تا درمورد عقد و عروسی صحبت کنیم...
قرار شد اسفند ماه تو محضر عقد کنیم، پنج فروردین جشنی خونه بابا بگیریم.یکسال بعد عروسی کنیم.امین از ارثیه پدریش خونه و ماشین داشت که قرار شد تو همون خونه زندگی کنیم.
اون شب خاله امین یه جعبه کوچیک بهم داد و گفت:
_اینو امین داده برای شما.
وقتی رفتن،بازش کردم.یه انگشتر عقیق زنانه بود.خیلی زیبا بود.زیرش یه یادداشت بود که نوشته شده بود:
با ارزش ترین یادگاری مادرم.
انگشتر به دستم کردم.خیلی به دستم میومد.
برای عقد بزرگترها همه بودن....
عمه ها،عمو و خاله ی امین.پدربزرگ و مادربزرگ ها؛عمه و دایی و خاله ی من.مامان و بابا و علی و محمد و خانواده هاشون.
محضر خیلی شلوغ شده بود...
قبل از اینکه عاقد برای بار سوم بپرسه آیا وکیلم،
تو دلم گفتم #خدایا خودت خوب میدونی من کی ام. فقط تو میدونی من چقدر گناهکارم. اینا فکر میکنن من خیلی خوبم،کمکم کن #آبروی_دینت باشم.
-عروس خانم آیا وکیلم؟
تو دلم گفتم #خدایا با اجازه ی #خودت،با اجازه ی #رسولت(ص)،با اجازه ی #اهلبیت رسولت(ع)،با اجازه ی #امام زمانم(عج)، گفتم:
_با اجازه ی خانم زینب(س)، پدرومادرم، بزرگترها،شهید رضاپور و همسرشون.. بله...
صدای صلوات بلند شد.
امین هم بله گفت و عاقد خطبه رو شروع کرد.... بعد امضاها و مراسم حلقه ها و پذیرایی،خیلی از مهمان ها رفته بودن.
امین و محمد یه گوشه ای ایستاده بودن و باهم صحبت میکردن..اطرافم رو خوب نگاه کردم.هیچکس حواسش به من نبود...
منم از فرصت استفاده کردم و خوب به امین نگاه کردم.
جوانی بیست و چهار ساله،لاغر اندام که موها و ریش مشکی و نسبتا کوتاه و مجعدی داشت.کت و شلواری که به سلیقه ی من بود خیلی به تنش قشنگ بود.
اقرار کردم خیلی دوستش دارم.
مریم اومد نزدیکم.آروم و بالبخند گفت:
_بسه دیگه.خجالت بکش.پسر مردم آب شد.
امین متوجه نگاه من شده بود و از خجالت سرشو انداخته بود پایین. به بقیه نگاه کردم.همه چشمشون به من بود و لبخند میزدن...
از شدت خجالت سرخ شده بودم.سرمو انداختم پایین و دلم میخواست بخار بشم تو ابرها.
سوار ماشین امین شدم...
فقط من و امین بودیم.با آرامش واحترام گفت:
_کجا برم؟
-بریم خونه ما
دوست داشتم با امین بریم بهشت زهرا (س)پیش پدرومادرش...
گرچه بهتر بود با لباس عقدم میرفتم ولی دوست #نداشتم همه #نگاهم کنن.
ترجیح دادم چادر مشکی و لباس بیرونی بپوشم.لباس عقدم پوشیده بود ولی سفید بود و #جلب_توجه میکرد.
گل خریدیم و رفتیم سمت بهشت زهرا(س).
تو مسیر همش به امین نگاه میکردم ولی امین فقط به جلو نگاه میکرد. بهتر،منم از فرصت استفاده میکردم و چشم ازش برنمیداشتم.
یک ساعت که گذشت بالبخند گفت:
_خب صحبت هم بفرمایید دیگه.همه ش فقط نگاه میکنید.
دوست داشتم زودتر باهام خودمونی حرف بزنه.از کلمات شما و افعال سوم شخص استفاده نکنه. میدونستم امین خیلی با حجب و حیائه و اگه خودم بخوام مثل دخترهای دیگه رفتار کنم،این روند طولانی تر میشه.پس خودم باید کاری میکردم.
گرچه #خیلی_برام_سخت_بود ولی امین #همسرم بود و معلوم نبود چقدر کنار هم میموندیم.نمیخواستم حتی یک روز از زندگیمو از دست بدم.دل و زدم به دریا و گفتم:
_امین.
بدون اینکه نگاهم کنه،سرد گفت:
_بله.
این جوابی که من میخواستم نبود.شاید زیاده روی بود ولی من وقت نداشتم.دوباره گفتم:
_امین.
بدون اینکه نگاهم کنه،بالبخند گفت:
_بله.
نه.این هم نبود.برای سومین بار گفتم:
_امین.
نگاهم کرد.چشم تو چشم.با لبخندگفت:
_بله
خوشم اومد ولی اینم راضیم نمیکرد.برای بار چهارم گفتم:
_امین.
چشم تو چشم،بالبخند،با اخم ساختگی، گفت:
_بله
نشد.پنجمین بار با ناز گفتم:
_امییییین.
به چشمهام نگاه کرد و بالبخند و خیلی مهربون گفت:
_جانم
این شد.از ته دل لبخند زدم...
و همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم:...
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
@omid_aramesh114
*📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای*
✨ قسمت👈نود و هشتم ✨
ولی زندگی من و وحید و سختی هامون تازه شروع شد...
قبل عروسی وحید بهم گفت:
_دوست داری ماه عسل کجا بریم؟
گفتم:
_جاهایی که #میتونیم بریم #بگو،تا من #انتخاب کنم...
-هر جایی که #توبخوای میتونیم بریم.
-هر جایی؟!!
یه کم دقیق نگاهم کرد.لبخند زد و گفت:
_کربلا؟
از اینکه اینقدر خوب منو میشناخت خوشحال شدم.گفتم:
_میتونیم؟
یه کم مکث کرد و گفت:
_یه کاریش میکنم.
بخاطر شرایط امنیتی کاریش بهش اجازه همچین سفری رو نمیدادن.خیلی تلاش کرد تا بالاخره تونست هماهنگ کنه که بریم.
دو روز بعد عروسی راهی کربلا شدیم.
دل تو دلم نبود.حال وحید هم مثل من بود.هیچ کدوممون روی زمین نبودیم. وقتی وحید روضه میخوند هیچ کدوممون آروم شدنی نبودیم.حس و حالمون تعریف کردنی نبود.وقتی با هم بودیم باهم گریه میکردیم.هیچ کدوممون اصراری برای پنهان کردن اشک ها و بغض هامون نداشتیم... نگران ریا شدن نبودیم.
من و وحید یکی بودیم.
کافی بود اسم حسین(ع)رو بشنویم اشک مثل سیل از چشمهامون جاری میشد. ساعت ها تو بین الحرمین می نشستیم،به گنبد امام حسین(ع)نگاه میکردیم، گریه میکردیم. به گنبد حضرت اباالفضل(ع)نگاه میکردیم، گریه میکردیم.
خیلی ها گفتن اونجا برای ما هم دعا کنید ولی ما اونجا حتی به خودمون هم فکر نمیکردیم.اونجا فقط #امام حسین(ع) بود و #مصائبشون.
اصلا وحید و زهرا مطرح نبود.
فقط حسین(ع) بود و اشک.اونجا حتی نیاز نبود کسی روضه بخونه.به هر جایی نگاه میکردیم روضه بود.آب..خیمه گاه..آفتاب سوزان...داغی زمین..تل...بچه ها..گودال....همه روضه بود.
هردومون برای اولین بار بود که میرفتیم. هردو مون داشتیم دق میکردیم.نفس کشیدن تو کربلا واقعا سخت بود.زنده بودن تو کربلا باعث شرمندگی بود. شرمنده بودیم که چرا با این همه مصیبت ما هنوز زنده ایم.شرمنده بودیم که خدا،حسینش(ع) رو فدای تربیت شدن ما کرد و ما هنوز................
اون سفر برای هردومون سفر عجیبی بود. وقتی برگشتیم هم قلب و روحمون اونجا بود.
قبل از سفر کربلا مداحی های وحید سوزناک و با گریه بود.خودش هم گریه میکرد ولی بعد از سفر کربلا مداحی کردن براش خیلی سخت شده بود.وقتی مداحی میکرد خودش هم آروم شدنی نبود.مجلس ملتهب میشد.دیگه هیچ وقت روضه گودال نخوند.وقتی روضه میخوند همه نگران سلامتیش بودن.دیگه کمتر بهش میگفتن مداحی کنه.من حالشو میفهمیدم.بعد از سفر کربلا منم تو روضه ها دلم میخواست بمیرم از غصه.
هروقت وحید میرفت هیئت، منم باهاش میرفتم.همه میدونستن من و وحید با هم ازدواج کردیم و منو خانم موحدصدا میکردن.
یه شب که هیئت تموم شد نزدیک ماشین با یه خانمی که تو هیئت با هم دوست شده بودیم،صحبت میکردم.وحید با آقایی نزدیک میشد.قبل از اینکه وحید چیزی بگه اون آقا گفت:
_سلام خانم روشن.
از اینکه کسی تو هیئت منو به فامیل خودم صدا کرد تعجب کردم.نگاهش کردم.سهیل صادقی بود.
سرمو انداختم پایین و سلام کردم.بعد احوالپرسی همسرش رو معرفی کرد.همون خانمی که قبلش داشتم باهاش صحبت میکردم.دختر خیلی خوبی بود.بعد احوالپرسی وحید به آقای صادقی گفت:
_ماشین آوردی؟
آقای صادقی گفت:
_آره.ممنون.مزاحمتون نمیشیم.
خداحافظی کردیم و رفتن.وقتی تو ماشین نشستیم وحید گفت:
_سهیل پسر خیلی خوبیه.به اون چرا جواب رد دادی؟
از حرفش تعجب کردم.لبخندی زد و گفت:
_این روزها خیلی ها وقتی میفهمن با تو ازدواج کردم یه جوری نگاهم میکنن.از نگاهشون معلومه قبلا خاستگار تو بودن.
-چند وقته میشناسیش؟
-چند سالی هست.
-از گذشته ش چیزی بهت گفته؟
-یه چیزایی.
-چی مثلا؟
-گفته بود تو یه مسائل دینی ابهاماتی داشته و یه دختری کمکش...
حرفشو نصفه گذاشت و به من نگاه کرد.
-تو کمکش کردی؟؟!!!!!
-آقای صادقی بهت گفته بود دختری که به نامحرم نگاه بیجا نمیکنه لایق این هست که با کسی ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه نمیکنه؟
وحید با تعجب گفت:
_تو بهش گفته بودی؟؟!!!!!!!
-میبینی خدا چقدر حواسش به ما هست. یه حرف رو خودش به زبان من میاره،بعد با واسطه به شما میرسونه که من و شما الان اینجایی باشیم که هستیم.
سه هفته بعد از اینکه از کربلا برگشتیم، وحید یه مأموریت یک ماهه رفت....
دلم خیلی براش تنگ شده بود....
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
@omid_aramesh114
🔴 اعمال شیعیان هر صبح و شام بر ما عرضه میشود.
🔵 یکی از همراهان امام رضا علیهالسلام به نام موسى بن سیار نقل می کند:
🔹در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم که وارد كوچههاى طوس شدیم.
سر و صدایى شنیدم و به دنبال آن صدا حرکت کردیم. دیدیم جنازهاى است (مردم آماده تشییع اویند).
🔸همین كه چشممان به جنازه افتاد دیدم حضرت رضا علیهالسّلام پا از ركاب خارج نمود و پیاده شد و رفت به طرف آن جنازه، آن را بلند كرد و به خود چسباند و بعد به من فرمود:
موسى بن سیار!
"مَنْ شَيَّعَ جَنَازَةَ وَلِيٍّ مِنْ أَوْلِيَائِنَا خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ لَا ذَنْبَ عَلَيْهِ"
🔹️هر كس در تشییع جنازه یكى از دوستان ما شرکت کند چنان گناهانش می ریزد که گویا تازه از مادر متولد شده و گناهى برایش نمیماند.
🔸️به دنبال جنازه حرکت کردیم تا اینکه جنازه را كنار قبر گذاشتند. امام علیهالسّلام جلو رفت و با شکافتن حلقه مردم خود را به جنازه رساند. دست روى سینهاش گذاشت و سپس فرمود: فلان بن فلان، تو را به بهشت بشارت می دهم؛ از این لحظه به بعد دیگر ترسى بر تو نیست.
🔹️موسی بن سیار راوی این روایت میگوید عرض كردم: فدایت شوم مگر شما این مرد را می شناسید؟! فرمود: به خدا قسم تا به حال به این منطقه پا نگذاشته بودم.
🔸️سپس فرمود:
"يَا مُوسَى بْنَ سَيَّارٍ
أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّا مَعَاشِرَ الْأَئِمَّةِ تُعْرَضُ عَلَيْنَا أَعْمَالُ شِيعَتِنَا صَبَاحاً وَ مَسَاءً فَمَا كَانَ مِنَ التَّقْصِيرِ فِي أَعْمَالِهِمْ سَأَلْنَا اللَّهَ تَعَالَى الصَّفْحَ لِصَاحِبِهِ وَ مَا كَانَ مِنَ الْعُلُوِّ سَأَلْنَا اللَّهَ الشُّكْرَ لِصَاحِبِه".
🔹️ای موسى! مگر نمیدانى که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما ائمه عرضه میشود؟ هر كوتاهى كه داشته باشند از خدا درخواست می كنیم تا از آن چشم پوشى نماید و هر کس که كار نیك داشته باشند از پروردگار تقاضا می كنیم تا او را مورد عنایت قرار دهد.
📚 بحار الانوار ج ۴۹ ص ۹۸
🌕 مهربانی و محبت امامان معصوم علیهم السلام به شیعیانشان قابل توصیف نیست و امام زمان علیه السلام نیز همانند جد بزرگوارشان حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام عنایات ویژه ای به شیعیانش دارند.
#امام زمان
@Resaneh_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: بزرگترین توصیۀ امام نگهبانی از میراث او و ادامهدادن راهش است
🔹البته در دوران هوش مصنوعی نمیتوان از روشهای قدیمی استفاده کرد.
#امام_امت
#امام
#امام_خمینی
#فضای_مجازی
#هوش_مصنوعی
#محبت
#رسانه
#خرداد
@Resaneh_khanevadeh
♦️ محور بیانات رهبر انقلاب در سالروز رحلت امام خمینی (ره)
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#پانزده_خرداد
#۱۵_خرداد
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#محبت
#جامعه
#امام_خمینی
@Resaneh_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اتفاق عجیب دربرنامه قرآنی سیما!
#چشم_برزخی . اگر این، مصداق چشم برزخی نیست پس چیست ؟
اتفاق عجیب در برنامه محفل...
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#پانزده_خرداد
#۱۵_خرداد
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#جامعه
#امام_خمینی
@Resaneh_khanevadeh
توصیه به تمام فعالان فرهنگی
فرازهای مهمی از وصیتنامه
شهید مدافع حرم ، در تاسوعای حسینی،
#شهید_مصطفی_صدرزاده ؛
متولد ۱۳۶۵
شهیدی که رهبر معظّم انقلاب
بارها از او یاد کردهاند و دیروز در مرقد مطهر امام فرمودند:
"گاهی اوقات شما میبینید از یک روستا
یک شخصیت منور و نورانی برمیخیزد.
از یک روستای اطراف شهریار
یک جوان فداکار و نورانی
مثل مصطفی صدرزاده به وجود میآید.
ما از این مصطفیهای صدرزاده
در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم،
هزاران داریم
اینها همه امیدبخش است"
۱۴۰۲/۳/۱۴
شهید مدافع حرم🕊🌹
#مصطفی_صدرزاده
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#پانزده_خرداد
#۱۵_خرداد
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#جامعه
#امام_خمینی
@Resaneh_khanevadeh
کلاهبرداری اینترنتی نصب اپلیکیشن ناشناس
لینکهای موجود در شبکههای اجتماعی، پیامکها و پیوست ایمیل یا متن ایمیل میتواند باعث آلوده شدن سیستم کاربران به بدافزارها شود و کلیک دزدی و هدایت کاربران به سایتهای جعلی از پیامدهای آلوده شدن سیستم کاربران توسط این لینکهاست.
#کلیک_امن
#پلیس_فتا
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#حامد_کمال
#رسانه
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#خانواده
#فضای_مجازی
@Resaneh_khanevadeh
اولین اطلاعات موشک فتاح «از منابع غیررسمی ولی ثابت شده و معتبر»:
🔹جهش نسلی
🔹اجرای مانور در داخل و خارج جو
🔹سرعت بسیار بالا «بیش از ۲۵ ماخ فاز میانه، بیش از ۸ ماخ فاز گلاید، بیش از ۵ ماخ فاز برخورد»
🔹ضربدر صفر کردن تمام سامانههای دفاع هوایی تاد، آرو، پاتریوت، اجیس، GBI «پیشرفته ترین ضدبالستیک یانکیها» و خانواده استاندارد آمریکا، گنبدآهنین، فلاخن داوود و باراک
🔹ضمانت دهها ساله فناوری
🔹نسل جدید سوخت جامد
🔹کلاهک مخروطی انفجاری با مانورپذیری عالی و سرعت بسیار بالا
#امنیت
#موشک
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#حامد_کمال
#رسانه
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#خانواده
#فضای_مجازی
@Resaneh_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر میکنید این فیلم مربوط به کدام استان ایران باشد؟
⭕️ اینجا شهر کارگیل هند است. نماینده رهبر ایران در هند به آنجا رفته و اهالی این شهر دو طرف جاده با شعار دست خدا بر سر ماست خامنهای رهبر ماست به استقبالش آمدهاند...
#امنیت
#موشک
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#حامد_کمال
#رسانه
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#خانواده
#فضای_مجازی
@Resaneh_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌏 تصاویر زیبا از سازههای آبی تاریخی شوشتر
#شوشتر
#امنیت_و_سلامت
#امنیت
#موشک
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#حامد_کمال
#رسانه
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#خانواده
#فضای_مجازی
@Resaneh_khanevadeh
📷تصویری دردناک از زنان ایرانی که به کاروان تدارکاتی در حال عبور متفقین پناه آوردن تا لقمه نانی برای خودشون و بچه هاشون گدایی کنند.
🔹 5 ژوئن 1943(چند ماه بعد از تبعید ذلت بار رضا خان)
قابل توجه اونایی که میگفتن چی بودیم، چی شدیم...
#شوشتر
#امنیت_و_سلامت
#امنیت
#موشک
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#حامد_کمال
#رسانه
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#خانواده
#فضای_مجازی
@Resaneh_khanevadeh
ریزش شدید قیمت خودرو در بازار طی دو هفته
🔹این ریزش قیمت در تمامی محصولات خودرویی اعم از داخلی، مونتاژی و وارداتی دیده میشود و بازار افت قیمت قابل توجهی را تجربه کرده است.
#خودرو
#امنیت_و_سلامت
#امنیت
#موشک
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#حامد_کمال
#رسانه
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#خانواده
#فضای_مجازی
@Resaneh_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسخره کردن میرسلیم هنگام نماز ،متاسفیم که شوخی های ما هم شوخی نیست و بعضاً با مقدسات و آبروی افراد هم بازی میشه
#خودرو
#امنیت_و_سلامت
#امنیت
#موشک
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#حامد_کمال
#رسانه
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#خانواده
#فضای_مجازی
@Resaneh_khanevadeh
پنتاگون یک هواپیمای ناشناس را منهدم کرد ...
#خودرو
#امنیت_و_سلامت
#امنیت
#موشک
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#حامد_کمال
#رسانه
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#خانواده
#فضای_مجازی
@Resaneh_khanevadeh
جریان دایمی زایندهرود نوشدارویی برای کاهش اثرات فرونشست زمین
🔹️مدیرکل مدیریت بحران استانداری اصفهان: برای احیای آبخوانها و جبران کسری منابع آب زیرزمینی لازم است وزارت نیرو به صورت ویژه در جهت اجرای طرحهای تأمین آب استان و احیای رودخانه زایندهرود و تالاب گاوخونی، تأمین حقابههای قانونی زیست محیطی و کشاورزی زایندهرود اقدام و از بارگذاریهای غیرقانونی و خارج از ظرفیت حوضه آبریز خودداری شود.
🔹️جریان دایمی زایندهرود میتواند تا حدی در جهت تقویت سفرههای آب زیرزمینی و کاهش اثرات فرونشست زمین تأثیرگذار باشد.
#زاینده_رود
#امنیت_و_سلامت
#امنیت
#موشک
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#حامد_کمال
#رسانه
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#خانواده
#فضای_مجازی
@Resaneh_khanevadeh
✋
برخی منابع غیر رسمی از توافق موقت بین آمریکا و ایران خبر میدهند
🔺جزئیات توافق؛
🔹 ۱_ مدت توافق تا پایان دوره ریاست جمهوری بایدن
🔹۲_ غنی سازی از ۶۰ به ۲۰ درصد کاهش یابد
🔹۳_ هیچ سانتریفیوژی برداشته نمی شود و از کشور خارج نمی شود
🔹 ۴_ ۲۴ میلیارد دلار از دارایی ها برای ایران آزاد میشود .
#خودرو
#امنیت_و_سلامت
#امنیت
#موشک
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#حامد_کمال
#رسانه
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#خانواده
#فضای_مجازی
@Resaneh_khanevadeh
🔹سوئد آموزش مبتنی بر کتاب های الکترونیکی را متوقف می کند و به دلیل پیشرفت کم دانش آموزان به کتاب های کاغذی باز می گردد.
📝ابراهیم معلم
#آموزش
#فلق_رایانه
#مصاحبه
#حامد_کمال
#رسانه
#رهبری
#امام
#انقلاب_اسلامی
#قرآن
#خانواده
#فضای_مجازی
@Resaneh_khanevadeh