*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#قسمت_شصتم
خانواده
براے چند لحظه واقعا بریدم ...
- خدایا، بهم رحم ڪن ... حالا جوابش رو چی بدم؟ ...
توی این دو سال، دڪتر دایسون ...
جزء معدود افرادے بود ڪه توے اون شرایط سخت ازم حمایت می ڪرد ...
از طرفی هم، ارشد من ...
و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود ...
و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده ...
- دڪتر حسینی ...
مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما...
ڪوچڪ ترین ارتباطی به مسائل ڪاری نخواهد داشت ...
پیشنهادم صرفا به عنوان یڪ مرده ... نه رئیس تیم جراحی...
چند لحظه مڪث ڪردم تا ذهنم ڪمی آروم تر بشه ...
- دڪتر دایسون ... من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی ...
احترام زیادی قائلم ... علی الخصوص ڪه بیان ڪردید ...
این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط ڪاریه...
اما این رو در نظر داشته باشید ڪه من یه مسلمانم ...
و روابطی ڪه اینجا وجود داره ...
بین ما تعریفی نداره ...
اینجا ممڪنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی ڪنن ...
حتی بچه دار بشن ... و این رفتارها هم طبیعی باشه ...
ولی بین مردم من، نه ... ما برای خانواده حرمت قائلیم ...
و نسبت بهم احساس مسئولیت می ڪنیم...
با ڪمال احترامی ڪه برای شما قائلم ... پاسخ من منفیه...
@omid_aramesh114