eitaa logo
رسانه‌ و خانواده
3.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
77 فایل
موسسه فلق رایانه اصفهان با مدیریت حامد کمال تولید کننده:کتاب،فلش‌کارت ومحصولات رسانه‌ای برگزار کننده دوره‌های تربیت رسانه وهوش‌مصنوعی ارتباط با ادمین @Fatemehz1369 تعرفه تبلیغات @Resanehkhanevadeh_tabligh پیام ناشناس https://daigo.ir/secret/3603904478
مشاهده در ایتا
دانلود
*💌* ششم داماد طلبه با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایے سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ... اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهاے مختلف ... روے همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگے رو درونم حس مے کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام مے اومد و کنترلے براے نگهداشتن شون نداشتم ... بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علے نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفے این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکرے و تصمیم هاے احساسے نمے گرفتم ... حداقل تنها کسے بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگے با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگے بهتره ... اما چطور مے تونستم پدرم رو راضے کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ... یه روز که مادرم خونه نبود به هواے احوال پرسے به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتے که مے خواستم و در نهایت ... - واے یعنی شما جدے خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینے خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلے پسر خوبیه ... کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتے مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علے خونده شد ... البته در اولین زمانے که کبودے های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ... ... *نویسنده متن👆* *همسر و فرزند سید علے حسینے* * 💌* ** احمقے به نام هانیه پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلے، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ هاے فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چاے و شیرینے ... هر چند مورد استقبال علے قرار گرفت ... اما آرزوے هر دخترے یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمے کردم، هم چنین مراسمی ... هر کسے خبر ازدواج ما رو مے شنید شوکه مے شد ... همه بهم مے گفتن ... هانیه تو یه احمقے ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهے شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بے پول شدے دیگه مے خوای چه کار کنے؟... هم بدبخت میشے هم بے پول ... به روزگار بدترے از خواهرت مبتلا میشے ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمے بینے ... گاهے اوقات که به حرف هاشون فکر مے کردم ته دلم مے لرزید ... گاهے هم پشیمون مے شدم ... اما بعدش به خودم مے گفتم دیگه دیر شده ... من جایے براے برگشت نداشتم... از طرفے هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید مے رفتے و با کفن برمے گشتی ... حتے اگر در فلاکت مطلق زندگے مے کردے ... باید همون جا مے مردے ... واقعا همین طور بود ... اون روز مے خواستیم براے خرید عروسے و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا براے بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ... به هزار سعے و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علے رو پیدا کنه ... صداش بدجور مے لرزید ... با نگرانے تمام گفت: سلام علے آقا ... می خواستیم براے خرید جهیزیه بریم بیرون ... ... *نویسنده متن👆* *همسر وفرزند شهید سیدعلے حسینے* *💌* ** خرید عروسی امکان داره تشریف بیارید؟ ... - شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع مے دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمے تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر مے کنم موارد اصلے رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کارے که مردونه بود، به روے چشم ... فقط لطفا طلبگے باشه ... اشرافیش نکنید ... مادرم با چشم هاے گرد و متعجب بهم نگاه مے کرد ... اشاره کردم چے میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوے دهنے گوشے رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چے می خواے ... دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشترے گفت ... علے آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولے هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسے هم وقت کمه و ... بعد کلے تشکر،گوشے رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چے شد؟ ... چے گفت؟ ... بالاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده اے اجازه بگیرن ... و ... براے اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فق