3.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
🎥 سخنرانی استاد عالی در حسینیه امام خمینی و در محضر رهبر انقلاب و سردار دلها
🌿 هدایت شهید برونسی توسط حضرت زهرا (س)
💠 وقتی #فاطمه_زهرا سلام الله علیها، راه برون رفت از میدان مین و محاصره دشمن را به شهید برونسی نشان میدهد...
🚩🚩 ذکر یا زهرا، رمز پیروزی
👈 فرماندهان جنگ نظامی در عین تلاشهای خودشان، نگاه به آسمان داشتند، نه قدرتهای پوشالی...
🌱 سردار خاکی، شهید، اوس عبدالحسین برونسی
فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع)
دوران جنگ تحمیلی
🌷شهادت : ۶۳/۱۲/۲۳ - شرق دجله ، #عملیات_بدر
ا▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️
شهید برونسی:
"خدايا! اگر میدانستم با مرگ من يک دختر در دامان حجاب میرود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند."
#دغدغه_شهدا
🌿 حفظ عفت و شخصیت معنوی زنان و دختران جامعه
☫🇮🇷 #دفاع_مقدس 🇮🇷☫
#انتقام_از_دشمن_قطعی_است
#سردار_دلها_شهید_حاج_قاسم
#سردار_دلها_شهید_سید_رضی
┄┅┅═❅❅ 🇮🇷 ❅❅═┅┅┄
🇮🇷#امنیت_اتفاقی_نیست
🌷#مدافعان_امنیت_تشکر
❤️#پیروز_باد_مقاومت
☫#مرگ_بر_اسرائیل_و_امریکا ☫🇮🇷
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_ای 🇮🇷
♻️#انتشارش_با_شما 👇🏻
❤️ #جانم_فدای_سید_علی
🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤
کانال رسمی#حسن_جوانشیر👇
╔═🍃🌺🍃══════╗
🆔https://eitaa.com/Resanehassanjavanshir313
╚══════🍃🌺🍃═╝
-454942976_-765880398.pdf
حجم:
2.07M
📚 نسخه PDF | 📖 کتاب: " #خاکهای_نرم_کوشک "
🌷بر اساس زندگینامه و خاطرات شهید عبدالحسین برونسی، استاد بنّایی که در دوران #دفاع_مقدس بدون گذراندن دوره های نظامی به فرماندهی تیپ رسید - همو که: از عجایب انقلاب ما بود
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🌷سردارِ فاطمی #شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
فرمانده تیپ ۱۸ #جوادالائمه
🌱 ۳ شهریور ۱۳۲۱ - سالروز ولادت سردار شهید عبدالحسین برونسی، فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع)
🌷شهادت : ۶۳/۱۲/۲۳ - شرق دجله ، #عملیات_بدر
-------------------------------------------
🔵 کانال دفاع مقدس
(ایتا، روبیکا)
اینجا بیت شهداست☝️☝️
☫🇮🇷 #دفاع_مقدس 🇮🇷☫
#انتقام_از_دشمن_قطعی_است
#سردار_دلها_شهید_حاج_قاسم
#سردار_دلها_شهید_سید_رضی
┄┅┅═❅❅ 🇮🇷 ❅❅═┅┅┄
🇮🇷#امنیت_اتفاقی_نیست
🌷#مدافعان_امنیت_تشکر
❤️#پیروز_باد_مقاومت
☫#مرگ_بر_اسرائیل_و_امریکا ☫🇮🇷
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_ای 🇮🇷
♻️#انتشارش_با_شما 👇🏻
❤️ #جانم_فدای_سید_علی
🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤
کانال رسمی#حسن_جوانشیر👇
╔═🍃🌺🍃══════╗
🆔https://eitaa.com/Resanehassanjavanshir313
╚══════🍃🌺🍃═╝
25.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 بنام خالق سبحان مهیا شو
📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از رزمندگان دلاوری که بر روی پل خیبری آماده آغاز #عملیات_بدر در اسفندماه ۱۳۶۳ می باشند با نوحه ای بسیار شنیدنی از مداح باصفای جبهه ها #حاج_صادق_آهنگران
🎙...بنام خالق سبحان مهیا شو ، مهیا شو
ز جا خیز ای برادر جان مهیا شو ، مهیا شو
کله خودی که نقش یا حسین دارد بنه بر سر
قضا بنما نماز عشق و ای فرزانه در سنگر
زمان حمله شد آماده باش ای گرد نام آور
دعا کن بهر هم رزمان مهیا شو ، مهیا شو
بگیر اول برادرهای همسنگر در آغوشت
بپا کن بیرق سرخ حسینی بر سر دوشت
مگردد ذکر یا الله و یا مهدی فراموشت
به قصد رفتن میدان مهیا شو ، مهیا شو
سزاوار مدال جاودان افتخاری تو
شکوه آهن اندر لشگر حق استواری تو
عقابی تیز چنگ و پردلی دشمن شکاری تو
ز پیکارت جهان حیران مهیا شو ، مهیا شو
تویی که چون حسین بر هر دو عالم سروری داری
ببال از آن که چون صاحب زمان سرلشگری داری
سرافرازی که مانند خمینی رهبری داری
پی یاری به مظلومان مهیا شو ، مهیا شو
بنام خالق سبحان مهیا شو ، مهیا شو...
#سالگردشهاد_کاظم_رستگار
فرمانده شهیدلشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) .
حاج کاظم نجفی رستگار در نخستین روزهای بهار سال ۱۳۳۹ در شهر ری به دنیا آمد. با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز غائله کردستان و تحرکات نیروهای ضد انقلاب، همراه نیروهای «شهید چمران» راهی کردستان شد و آموزشهای چریکی را در آنجا فرا گرفت.کاظم پس از بازگشت از کردستان و آموختن فنون نظامی و جنگ شهری از سوی شهید چمران و جاویدالاثر «حاج احمد متوسلیان»، در «پادگان توحید» به عضویت رسمی سپاه درآمد و بعد از مدتی به «فیروزکوه» رفت و کلاسهای آموزش احکام دینی و مسائل نظامی را برای جوانان و نوجوانان برپا کرد.
پس از مدتی حاج کاظم را به عنوان فرمانده یکی از گردانهای تیپ محمد رسول الله (ص)، که فرمانده آن احمد متوسلیان بود، انتخاب کردند و بعد از ۶ ماه فعالیت، «مسئولیت واحد عملیات» را در پادگان توحید پذیرفت و تا شروع جنگ در این سمت باقی ماند.
☀️ رستگار در این زمان طی مأموریتی جهت توانمند سازی نیروهای «حزبالله»، بهعنوان فرمانده گردان به جنوب لبنان اعزام شد و مسئولیت تعدادی از عملیاتها را برعهده گرفت. حاج کاظم در راه آمادهسازی شیعیان لبنان از هیچ کوششی فروگذار نکرد. بازگشت او با تشکیل تیپ دوم سپاه تهران مصادف شد که این تیپ به نام مبارک «سیدالشهدا(ع)» مزین شد و با جمعی از یاران و دوستانش، فرماندهی عملیات تیپ را عهدهدار شد. در مهرماه سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و چند روز بعد به جبهه رفت. تا اینکه پس از حضور مداوم در جبهه در جریان #عملیات_بدر، روز پنجشنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ هنگام اذان ظهر در شرق دجله (منطقه هور الهویزه) در حال شناسایی منطقه، همراه چند نفر از فرماندهان تیپ سیدالشهدا (ع) به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر این فرمانده شهید بعد از ۱۳ سال همچون سید و سالار شهیدان، قطعه قطعه به وطن بازگشت.
☀️متن وصیتنامه شهید کاظم نجفی رستگار به شرح زیر است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم
انا لله و انا الیه راجعون
ستایش خدای عزوجل را که مرا از امت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و شیعه علی علیه السّلام قرار داد و سپاس خدای را که با آوردن حق از ظلمت به روشنایی و از طاغوت نجاتم داد و مرا از کوچکترین خدمتگزاران به اسلام و انقلاب اسلامی قرار داد.
امیدوارم که خداوند متعال رحمت خود را نصیب بنده گناهکار خود بفرماید و مرا به آرزوی قلبی خود، یعنی شهادت فی سبیلالله برساند که تنها راه نجات خود میدانم و آرزوی دیگرم این است که اگر خداوند شهادت را نصیب بنده گناهکار خود کرد، دوست دارم با بدنی پاره پاره به دیدار الله و ائمه معصومین به خصوص سیدالشهدا (ع)بروم.
من راهم را آگاهانه انتخاب کردم و اگر وقتم را شبانهروز در اختیار این انقلاب گذاشتم، چون خود را بدهکار انقلاب و اسلام میدانم و انقلاب اسلامی گردن بنده حق زیادی داشت که امیدوارم توانسته باشم جزء کوچکی از آن را انجام داده باشم و مورد رضایت خداوند بوده باشد.
پدر و مادر و همسر و برادران و خواهران و آشنایانم مرا ببخشند و حلالم کنند و اگر نتوانستم حقی که بر گردن من داشتند ادا کنم، عذر میخواهم. برای پدر و مادر و خواهران و برادرانم از خداوند طلب صبر مینمایم و امیدوارم تقوا را پیشه خود قرار دهند.
از همسرم عذر میخواهم که نتوانستم حقش را ادا کنم و چه بسا او را اذیت فراوان کردم و از خداوند طلب اجر و رحمت برای او میکنم که در مدت زندگی صبر زیاد به خاطر خداوند انجام داد و رنجهای فراوان کشید.
از تمام اقوام و آشنایان و دوستان طلب حلالیت و التماس دعا دارم؛ به علت وضعیت جنگ مدت سه سال که در جبهه بودم، نتوانستم امر واجب خدا یعنی روزه را انجام بدهم. همچنین در رابطه با خرید خانه به مبلغ ۲۲۳ هزار تومان از علی تاجیک و ۶۵ هزار تومان از حسین کاوکدو و ۱۰ هزار تومان از حاج محمد علی دولابی قرض کردم و مبلغ ۳۰ هزار تومان از همسرم که خانه برای همسرم است و موتورم را برای جبهه در نظر گرفتم.
والسلام
کاظم نجفی رستگار
ساعت ۹ شب مورخ ۳ اسفند ۱۳۶۲
#سالگردشهاد_کاظم_رستگار
فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) .
#عملیات_بدر، روز پنجشنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ هنگام اذان ظهر در شرق دجله (منطقه هور الهویزه) در حال شناسایی منطقه، همراه چند نفر از فرماندهان لشگر سیدالشهدا (ع) به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر این فرمانده شهید بعد از ۱۳ سال همچون سید و سالار شهیدان، قطعه قطعه به وطن بازگشت.
📷 #عملیات_بدر
23 اسفند 1363 #شرق_دجله
کنار سیل بند #خط_مقدم_لشگر_27
🔷 شهید حاج عباس کریمی فرمانده لشگر27 محمد رسول الله(ص) کنار این سیل بند به شهادت رسید
رزمندگان اسلام در حال ترک منطقه هستند
پیکر مطهر شهدا بر زمین افتاده و در حال انتقال مجروحین به عقب هستند.
سلام بر شهدایی که بی نشان رفتن
برای عاشق زهرا(س) مزار بی معناست
#تحویل_سال_1364
#بچه_های_تخریب_لشگر_10
#زاغه_تخریب_کنار_کرخه
پایان سال 1363 بود و تازه از ماموریت #عملیات_بدر برگشته بودیم
تیپ سیدالشهداء(ع) ماموریت نداشت اما بچه های تخریب به فرماندهی شهید نوریان در این عملیات کمک کار بچه های تخریب قرارگاه ثارالله بودند.
یه تعداد بچه ها شهید و مجروح شدند و دو تا اسیر دادیم و برگشتیم مقر بچه های تخریب کنار پل کرخه.
بین نماز مغرب و عشاء سال تحویل شد.
نماز مغرب رو خوندیم و بعد من شروع کردم دعای تحویل سال رو خوندن و بعد از اون بیاد شهدای عملیات بدر توسلی به سیدالشهداء(ع) کردم. و تا دقایقی بعد از پایان مراسم تحویل سال صدای گریه بچه هایی که به سجده رفته بودند میومد
خبر مفقود شدن فرمانده شهیدمان #شهید_حاج_کاظم_رستگار هم بین بچه ها پخش شد
بعد از تحویل سال یه تعداد بچه ها مشخص شدند برای اعزام به مقر بچه های تخریب در منطقه هور...
یاد اون شب بخیر
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان کنار ما بود و این آخرین سال نویی بود که جسم ظاهریش در این دنیای خاکی بود.
(راوی: جعفرطهماسبی)
دوران دفاع مقدس
مسابقه #من_کاوه_هستم (۵)🍃
#عملیات_بدر
3⃣
وقتی رسیدم،تعدادی از بچه ها با طناب وسط آب بودند و چندنفر هم این ور آب طناب را می کشیدند.#محمود هم بین شان بود.قایق ها را پایین آوردیم و بعد از باد کردن،داخل آب انداختیم."#محمود" که طناب دستش بود و عرق از صورتش می چکید،به من گفت:"مجید! بیا کمک." جریان آب شدت داشت و باعث شده بود بچه هابه راحتی نتوانند از رودخانه عبور کنند.در همین حین،پیکی از طرف قرارگاه آمد و به "#محمود" گفت:"دیگه نیاز نیست شما برید اون طرف دجله، ماموریت شما عوض شده،باید نیروهاتون رو جمع کنید، ببرید کمک لشکر ۵نصر و ۲۱ امام رضا.🌿
اون ور خط شکسته شده و باید برید اون جا پدافند کنید."#محمود از شنیدن این خبر،چنان به هم ریخت که انگار با پتک بر سرش کوبیده اند.بدون معطّلی به من گفت:"مجید! موتور رو روشن کن بریم." می خواست به سنگر فرماندهی برود که حدود چهارکیلومتر عقب تر،داخل یک کانال عراقی در منطقه شرق "دجله" بود.۰آن جا که رسیدیم،"آقا رحیم"[صفوی] داخل کانال نشسته بود.#محمود بلادرنگ نقشه را پهن کرد و گذاشت جلوی "آقا رحیم".ایشان به"#محمود" گفت:"اوضاع مساعد نیست.🍀
دشمن از بالای دجله وارد شده و یگان ها رو یکی یکی با قدرت پس می زنه،شما باید برید همون جایی که بهتون ابلاغ شده." "#محمود" با حرارت منحصربه فردش گفت:"حرفشم نزنین،من هرطور شده خودم و نیروهام رو می رسونم اون طرف دجله." "آقا رحیم" گفت:"نه آقاجان! الان شما شرایطش رو نداری،نمی تونی بری." "#محمود" که کمی صدایش بلند شده بود،جواب داد:"من وضعم خوبه،من نیومدم جنوب خوش گذرونی،اومدم عملیات چریکی بکنم،این بخشی از کارمه. 🍃
سخت تر از اینش تو کردستان انجام دادم." "آقا رحیم" هم کمی صدایش را بلند کرد و گفت:"وقتی می گم نمی شه، یعنی نمی شه! شما چه جوری می خوای این همه نیرو رو ببری غرب دجله،امکان پذیر نیست." "#محمود" گفت:"شما منو آوُردین جنوب که همین نمی شه رو انجام بدم.نمی شه تو کار من نیست." "آقا رحیم" که دیگه صبرش سرآمده بود،با تحکّم گفت:"من فرمانده تو هستم و اینی که بهت گفتم یه دستوره،باید هم اجرا بشه."🌱
ادامه دارد...
راوی:مجید ایافت
📚#بیاد_فرمانده_شهیدم_کاوه
مسابقه #من_کاوه_هستم (۵)🍃
#عملیات_بدر
4⃣
هرچه"#محمود" توضیح عملیاتی داد، "آقا رحیم" قانع نشد.این جا دیگر غرب نبود و #محمود نمی توانست حرفش را به کرسی بنشاند.برگشتیم و "#محمود" دستور توقف کار را به همه داد.جالب این که نیروها هم وقتی شنیدند دیگر نباید برویم آن طرف رودخانه،ناراحت و پکر شدند.آن ها همه مصمم بودند و آماده.با دو گردان امام حسین(صلوات الله علیه) و امام علی(صلوات الله علیه) حرکت کردیم.پاتک دشمن خیلی سنگین بود و اجازه نفس کشیدن نمی داد.🌱
رسیدیم اولین کانال.کانالی با ارتفاع حداکثر ۱/۵ متر و عرض ۱متر که آب "دجله" را به "هور" وصل می کرد.این کانال در حقیقت خط مقدم و محل پدافند بود و دشمن نباید از این کانال عبور کرده و پیش روی هایش را ادامه می داد.هنوز گردان ها آرایش کاملی در کانال پیدا نکرده بودند که "منصوری" مجروح و به عقب منتقل شد.بعد از استقرار گردان در خط،زد و خورد، شدّت زیادی گرفت.آن ها پاتک می کردند و ما هم می زدیم.🌿
"#محمود" دائم در حال رفت و آمد در خط دو کیلومتری مان بود و دستورات لازم را می داد. حدود ۳۰۰تانک جلوی ما به صف شده بودند.آن ها برای پایین آوردن روحیه ما، حتی درحال توقف هم گاز می دادند. علاوه بر صدای مهیب گاز دادن تانک ها، زمین هم زیرپایمان می لرزید.یکی از تانک های دشمن زیادی پیش روی کرده و خودش را به پشت خاکریز چشبانده بود.زاویه این تانک طوری بود که به راحتی می توانست بچه های ما را در طرفین خاکریز با دوشکا بزند.چندنفر را هم زد.🍀
چپ و راست خط را به دنبال "#محمود" برانداز کردم.دیدمش.درحال دویدن بود. خودم را به او رساندم وگفتم:"#محمود! جان هرکس دوست داری،بالاغیرتاً از خاکریز فاصله نگیر.یه مقدار از خاکریز فاصله بگیری،دوشکا زدتت." تندی گفت:" باشه،باشه." از او جدا شدم و رفتم به موقعیتم.هنوز مدتی نگذشته بود که گفتند"#کاوه" را با دوشکا زدند.من دیگر او را ندیدم،چون منتقلش کردند عقب.ما آن شب هم در خط مقاومت می کردیم،اما فردا دستور عقب نشینی کامل صادر شد و همه برگشتیم.🍃
پایان این قسمت
راوی:مجید ایافت
📚#بیاد_فرمانده_شهیدم_کاوه