معرفی کتاب ناهمزاد 🌱
بریده ای از کتاب:
این را به ابوحامد هم گفته بود. هر دو هم به این نتیجه رسیده بودند که هر جور هست باید تل را نگه داشت. یکی دو شب دیگر تل را نگه میداشتند، کار تمام میشد. وقت گرفتن تلّ قرین، فقط یکی دو زخمی داده بودند. از صبح امروز امّا دشمن به آبوآتش زده بود، کلّی تلفات داده بود و خمپارهها و تکتیراندازهایش توانسته بودند هجده شهید هم از بچّهها بگیرند، امّا تل را نتوانسته بودند. رضا رفت به بقیۀ سنگرها سر بکشد، حالی از بچّهها بپرسد و آمار خودشان و مهمّاتشان را بگیرد. داشت زخم پای محمود را میدید. ترکش قسمتی از ماهیچۀ پایش را برده بود. بیسیم خشخش کرد، ابوحامد بود: «حامد، حامد، بشیر، حامد، حامد، بشیر ...» رضا نتوانست کارش را ول کند و جواب بدهد.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_رضا_بخشی 🕊🌱
#روایـتـــ_خاصــــ🍃
مارو به دوستاتون معرفی کنید 🌺
➺ @RevayateKhass