مےگفتـــــ :
منݩ یڪ چیزے فهمیده ام!
خـــــدا
شـــــهادتـــــ
را همیشھ بھ آدم هایےداده ڪه در ڪار، سختڪوش بوده اند ...
#محمودرضا_بیضائي
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
╭─┅──✨🌷✨──┅─╮
@Revayateeshg
╰─┅──✨🌷✨──┅─╯
#گردان_تکنفره
پس از آن که به تنهایی یک تپه را
که یک گردان از پس آزاد سازی آن
برنیامده بود، تصرف کرد از جانب
شهید سردار حاجحسین خرازی به
«گردان تک نفره» معروف شد.
تکتیرانداز افسانهای دفاعمقدس
#شهید_عبدالرسول_زرین🌷
#روایت_عشق🌱
#شهیدانه 🌼
@Revayateeshg
نام: _
نام خانوادگی: _
نام پدر: _
تاریخ تولد:_
تاریخ شهادت: _
تو این همه نداری
و
گویی همه چیز داری،
ما این همه داریم
و گویی هیچ نداریم...
#شهیدگمنام
#روایت_عشق
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم 🌸
@Revayateeshg
#دعایسلامتیامامزمان🌹
#قرارهرشبمون🧡
#روایت_عشق 🌸
بسمالله....🌼
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺
@Revayateeshg
🔹شما باید بدانید که شهدا بالای سر شما هستند
🔹و ملائکه خدا حضور دارند و امام زمان (عج)
🔹از شما انتظار دارد و چشم امید او به شماست.
🔸شما امید حضرت امام زمان (عج)هستید.
👈🏻ما که از منتظران او هستیم،
👈🏻باید سعی کنیم
👈🏻و به این انتظار تحقق ببخشیم.
#شهید_مهدی_زین_الدین
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
@Revayateeshg
از کوچکی ناهید با #حجاب، در ذهن من است.
ناهید با چادر و روسری به مجالس مختلف میرفت و بر حجاب خود تاکید خاصی داشت.
در واقع آن چه در او ممتاز بود، شور و نشاط نوجوانی اش نبود، بلکه وقار و متانت و حجاب او بود.
من همیشه او را با چادر و روسری به یاد دارم.
حتی به خواهر کوچکترش هم تاکید میکرد که حجاب خود را رعایت کند
🧡راوی:
شوهر خواهر شهیده ناهید فاتحی کرجو
برگرفته شده از کتاب فاتح هشمیز
#شهیدهناهیدفاتحیکرجو
#روایت_عشق
@Revayateeshg
╰─🕊──🌷──🕊─╯
چشمان تو دریاست، چه زیباست تماشا
آنجا که فقط خیره به چشمان تو باشم...
#حاج_قاسم
#روایت_عشق
⊱┈──╌♥️╌──┈⊰
@Revayateeshg
🗞مجله مبتذل
کلاس دوم راهنمایی که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ می کردند. درآرایشگاه، فروشگاه وحتی مغازه ها این عکس ها روی درو دیوار نصب می کردند و احمد هرجا این عکس ها را می دید پاره میکرد.
صاحب مغازه یافروشگاه می آمد و شکایت احمد را برای ما می آورد.
پدر احمد رئیس پاسگاه بود و کسی به حرمت پدرش به احمد چیزی نمی گفت ...
من لبخندمی زدم.
چون باکاری که احمدانجام می داد، موافق بودم.
یک مجله ای باعکس های مبتذل چاپ شده بودکه احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه ای می خرید.
پول توجیبی هایش راجمع می کرد.
هر بار ۲۰ تا مجله ازچند روزنامه فروش می خرید وقتی می آورد در دست هایش جا نمیشد.
توی باغچه می انداخت نفت می ریخت وهمه را آتش می زد.
می گفتم:
چرا این کار را می کنی؟
می گفت:
این عکس ها ذهن جوانان را خراب می کند.
🌸راوی:
مادرشهید
#شهیداحمدکشوری
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg