خاطره ایی از مادر #شهید صدر زاده
#مصطفی باوجود مشغله ای که داشت، اگر فرصتی دست می داد ،از کمک کردن در کارهای خونه، دریغ نمی کرد👌
یه روز که منزل پدربزرگ بود بعد از ناهار مشغول شستن ظرفها میشه عمهی مصطفی اصرار میکنه بیا کنار ، خودم ظرفها رو می شورم🍽
مصطفی با لحن طنز همیشگی میگه
عمه بعدا #روایت_فتح اومد ، بگو ظرف هم می شست😊
#شهادت_تاسوعای۹۴
⊰᯽⊱┈──╌♥️╌──┈⊰᯽⊱
@Revayateeshg
وقتی کم میآوردند مقابل رزمندههای ما، دست میبردند به سلاحهای ممنوعهی اهداییِ غربیها. آنقدر بمب شیمیایی ریخته بودند در منطقه که گرازهای زبانبستهی نخلستان، سر به نخلها میکوبیدند تا بمیرند.
#روایت_فتح
@Revayateeshg