#شبدهمچلهزیارتعاشورا🖤
به نیابت:🌹
1⃣#شهيدحسینهمدانی
2⃣#شهیدحسینخرازی
3⃣#شهيدحسینهمتی
4⃣#شهیدحسینولایتیفر
5⃣#شهیدحسینمعرغلامی
#روایت_عشق🌸
#امامحسین 🏴
#محرم🕯
#چله_نوکری🌿
⊰@Revayateeshg⊱
#شبچهلمچلهزیارتعاشورا🖤
به نیابت:🌹
1⃣#شهيدحسینهمدانی
2⃣#شهیدحسینخرازی
3⃣#شهيدحسینهمتی
4⃣#شهیدحسینولایتیفر
5⃣#شهیدحسینمعرغلامی
#روایت_عشق🌸
#امامحسین 🏴
#محرم🕯
#چله_نوکری🌿
⊰@Revayateeshg⊱
💝حسین همیشه می گفت:
👈 از افتخارات نسل ما اینه که داریم تو عصر و زمانی زندگی می کنیم که قراره اسرائیل تو اون دوره و به دست ما نابود بشه...
#کلام_شهدا 📚
#روایت_عشق ❄️
#شهیدحسینولایتیفر🌸
@Revayateeshg
حسین همیشه می گفت:
از افتخارات نسل ما اینه که داریم تو عصر و زمانی زندگی می کنیم که قراره اسرائیل تو اون دوره و به دست ما نابود بشه.... 🌸
#شهیدحسینولایتیفر
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
@Revayateeshg
حسین از همان سن کم در جلسات یاد گرفته بود که باید مزد بودن در این فضای معنوی را به نحوی پرداخت کرد.
از این رو همیشه حسین در جلسه و مسجد مسئول یک کار بود و وقتی کاری را می پذیرفت با علاقه و جدیت آنرا انجام می داد.
برای کسانی که شوخ طبعی حسین را در بین رفقا دیده بودند، جدیت در کار تا این حد باور کردنی نبود.
حسین در نوجوانی گروه تئاتری را در مسجد راه اندازی کرد که نمایش های طنز آن روزها هنوز هم در ذهن دوستان است. در همان سن کارهای پشتیبانی و تدارکات جلسات را هم انجام می داد.
حسین پس از طی کردن دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی، رشته معارف را انتخاب کرد و در دبیرستان شهید مطهری مشغول به تحصیل شد.
حسین که چند سالی بود در جلسات مسجد حضور داشت و به قول خودش باید زکات حضور در این فضای فرهنگی را می داد برای تربیت نوجوانان بسیار دلسوزی می کرد.
#شهیدحسینولایتیفر
#روایت_عشق
#شهیدانه
-----•••🌷🕊🌷•••-----
@Revayateeshg
یکی از دوستانش می گوید: «هر سال محرم که می شد، با بچه های محل توی پارکینگ خانه حسین، تکیه ای برپا می کردیم.
یکسال مشکلاتی پیش آمد که نتوانستیم. اما حسین آرام و قرار نداشت؛ می گفت هر طور شده باید سیاهی عزای ارباب امسال هم نصب شود و روضه ها را برپا کنیم.
پارچه های سیاه و پرچم ها را از من گرفت و رفت. آن شب خودش تکیه را برپا کرده بود؛ تنهای تنها و از قرار معلوم شب رو هم توی تکیه خوابیده بود.
صبح روز بعد، سراسیمه و خوشحال زنگ خانه مان را زد؛ در را که باز کردم گفت: دیشب که تکیه را برپا کردم همانجا خوابم برد؛ توی خواب دیدم امام حسین (علیه السلام) آمده توی پارکینگ خانه ما و به من فرمود احسنت چه تکیه قشنگی زدی. دستی به سیاهی ها کشید و به من خسته نباشید گفت.
حسین این جمله ها را که می گفت، چشم هایش خیس اشک شده بود.💖
#شهیدحسینولایتیفر
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
╰─🕊──🌷──🕊─╯
لینک دانلود صوت #جزء_هشتم قرآن کریم
با صدای استاد پرهیزکار🌱
هدیه به #شهیدحسینولایتیفر
🌸 http://j.mp/2bufF7o
#ماه_رمضان
#روایت_عشق
@Revayateeshg
بهش گفتم منو هم ڪربلا ببر حسین! 💔
گفت ، میدونم اذیت میشے تو مشایه... بزار خودم آبانماه میبرمت...
همون سال حسین شهریورش شهید شد...💔
ولی به قولش عمل ڪرد و همون موقع ڪه گفت منو به ڪربلام رسوند...
یه خانمے تو مراسم تشیع پیڪر حسین ، بهش میگه من یه حاجتی دارم ، حاجت روام ڪن، منم مادرتو به ڪربلا مےبرم...
آبان،یا آذر همون سال ، این خانوم حاجت روا میشن و نذرشون رو به شہید و مادرشون ادا میڪنن ♥️
و چشمہاے دیگر از معجزات حسین شہید...💕🌸
راوی:
مادرشهید
#شهیدحسینولایتیفر
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
از کودکی تکیہ داشت ، میزد و بچہها را دور خودش جمع میکرد نوحه هم هر شب برای آن ها میخواند ، سینه هاشونو میزدند، عزاداری هاشونو میکردند ساعت دوازده شب نشده هم میگفت برید خونہهاتون خانواده هاتون اذیت نشن
خودش هم در همون تکیہ میخوابید . . .
هشت سالش بود ، خواب امام حسین (ع) رو دید ؛ با بغض اومد بہ خونہ
گفتم حسین چیشده ؟
گفت مامان خواب دیدم آقا #امام_حسین (ع) رو اومده تو تکیہام گفتہ حسین چہ تکیہ قشنگی زدی دستشونم کشیدن رو سرم
یعنی با بغض این هارو بہ من میگفت .💔
#شهیدحسینولایتیفر
#خاطراتشهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg