eitaa logo
◦•●◉✿ ـבختران انقلابے ✿◉●•◦
150 دنبال‌کننده
2هزار عکس
923 ویدیو
75 فایل
همه چی از۱۴٠٠/۴/۴شروع شد🌸 انقلابی ام منتظرفرمان سیدعلی✌ +خدآ‌‌چه‌دلبرونه‌میگه ولآتحزناِن‌َّالله‌معنـٰا:) -غمگین نشومن کنارتم❤ تبلیغات👇 @Revolutior کانال دیگه مون❣ @Revolutiod02 اللهم عجل لولیک الفرج♥ #آرزویم_رسیدن_توبه_رویایت🌿✨ ³⁰⁰......🛫.....⁴⁰⁰
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷یوم الله ۲۲ بهمن مبارک باد ✨امام خمینی (ره) : ۲۲ بهمن در طول زندگی و برای نسل‌های آینده، باید سرمشق همه قرار گیرد ✨امام خامنه ای (مد ظله عالی): بهمن متعلق به ملت ایران، امام بزرگوار، و شهداست، دشمن تلاش دارد این ثروت عظیم ملی را متزلزل کند، بنابراین باید با تمام قوا در صحنه بود، و عاقلانه و مدبرانه حرکت کرد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 برخیز، که فجر انقلاب است امروز بیگانه صفت، خانه خراب است امروز هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد از لطف خدا، نقش بر آب است امروز 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ⚘اللهم‌عجل‌الولیک‌الفرج⚘
زیادمون کنید😍⃘⃓༴྇🌐 کپی با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان (عج) آزاد✔ ورود آقایان ممنوع❌ ورود پسران ممنوع❌ لینک کانال چادرم افتخارمه(.. : @fgeydkjdjdfh @fgeydkjdjdfhh :لینک کانال استیکر مذهبی
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «انقلاب کردیم که چی بشه؟» 👤 استاد 🔺 مهدویت فقط یک آرمان نیست! واقعیته، محقق خواهد شد...
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «این حسین رو دریاب» 👤 استاد 🔅 غیبت امام زمان برای بعضی شیعیان عادی شده...
منتظر ارسالی های شما هستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقا؟ امروز.... 🙄 تاریخ اینه😂😐😍 0⃣0⃣/1⃣1⃣/2⃣2⃣ جالب بود گفتم ببینید😂
📕🖇📕🖇📕 🖇📕🖇📕 📕🖇📕 🖇📕 📕 ‌ نفس عمیقی کشیدم و دوباره به صورت مهربونش خیره شدم... اینقدر موهاشو بهم ریختم و دوباره صاف و مرتبشون کردم که چشماشو کم کم باز کرد و گفت:نکن کوچولو! خندیدم و گفتم:پارسا برو به پرستار بگو بیاد دیگه! پارسا سرشو از روی دستم بلند کرد و نگاهم کرد،خواست چیزی بگه که گفتم:البته اگه خودت نمیخوای از دستم جداش کنی! پارسا خندید و گفت:نه...الان میرم لبخندی زدم و گفتم:برو دیگه پارسا با اخمی ساختگی گفت:میرم! +برو! پارسا خندید و گفت:چشم رفتم! +برو پارسا از روی صندلی بلند و گفت:رفتم بابا رفتم! +برو پارسا:سارااااا لبخند دندون نمایی زدم و گفتم:بله؟ پارسا چیزی نگفت و از اتاق بیرون رفت... ‌ کنجکاو شده بودم ببینم کی cd های ضدانقلابی رو توی کیفم گذاشته،چرا اینقدر با برنامه ریزی دقیق؟یعنی از عمد بوده و کسی اتفاقی اینکارو نکرده؟ ذهنم درگیر شده بود و باید از پارسا بپرسم،حتما اون میدونه به هرحال اون منو از اون اتاق تاریک و ترسناک نجات داده پارسا با یه پرستار وارد اتاق شدن که پرستار با لبخند گفت:حالت خوب شد؟ جوابشو با لبخند دادم و گفتم:خوب شد! پرستار:خب خداروشکر...سرمت هم که تموم شد کلا از سرنگ و آمپول میترسیدم و بخاطر همین چشمامو بستم و گفتم:اره پرستار:میترسی؟ چشمامو آروم باز کردم و گفتم:نه...مگه بچم؟ پرستار چیزی نگفت و مشغول جدا کردن سرم از دستم شد... نگاهی به پارسا انداختم که دست به سینه ایستاده بود و با لبخند به صورتم نگاه میکرد... وقتی پرستار کارشو تموم کرد از اتاق بیرون رفت و همزمان با بیرون رفتنش پارسا گفت:آماده شو بریم از جام بلند شدم و گفتم:من آماده‌ام بریم پارسا به سمت جالباسی رفت و چادرمو برداشت،به سمتم اومد و چادرمو دستم داد و گفت:همین الان بریم خونه مامان اینا؟ +الان؟مگه ساعت چنده؟ پارسا به ساعت مچیش نگاهی انداخت و گفت:پنجه! +اووووووو...چقد زود گذشت ‌آروم گفتم:با تو کلا زود میگذره انگار پارسا شنید و گفت:با توام! 📕 🖇📕 📕🖇📕 🖇📕🖇📕 📕🖇📕🖇📕
📕🖇📕🖇📕 🖇📕🖇📕 📕🖇📕 🖇📕 📕 سوار ماشین که شدیم کولر ماشین پارسا رو روشن کردم و با غرغر گفتم:گرمه خداااااا پارسا خندید و گفت:بستنی پایه‌ای؟ سرمو کج کردم و گفتم:بدجور پارسا ماشینو روشن کرد و گفت:پیش به سوی بستنی +میگم پارسا؟ پارسا:جانم؟ +ای خدااااا....پارسا اینطوری میگی من نمیتونم راحت حرف بزنم! پارسا خندید و گفت:چی بگم؟بله؛خوبه؟ فکر کردم،دیدم جانم بهتراز بله‌ست...دهنمو کج کردم و گفتم:نه...همون بهتره! پارسا:خب؟چی میخواستی بگی؟ +پارسا تو فهمیدی کی cd هارو داخل کیفم گذاشته؟ پارسا سرعت ماشین رو زیاد کرد و گفت:به موقعش میفهمی! با لب و لوچه،ی آویزون گفتم:باشه پارسا:ناراحت نشو دیگه...نباید بگم! لبخند مصنوعی زدم و گفتم:باشه پارسا نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:حالا شد نتونستم دوباره طاقت بیارم و گفتم:کار دانیال بود؟ پارسا دوباره به سرعتش افزود و گفت:نه! رو کردم بهش و گفتم:پس چی؟ پارسا:سارا! +چی خب؟باید بدونم کی این بلا رو سرم آورده! پارسا:گفتم که...به موقعش میفهمی بازم با یه دندگی گفتم:پس کار دانیال بوده! پارسا زد کنار خیابون و گفت:سارا یه بار گفتم نبود یعنی نبود،فهمیدی؟ سرمو به اجبار تکون دادم و گفتم:بله پارسا:لطفا دیگه نپرس،دنبالشم نرو...باشه؟ +باشه پارسا:ممنون لبخند کج و کوله ای زدم و چیزی نگفتم ‌ توی سکوت رسیدیم به همون مغازه‌ای که یک بار با پارسا اومده بودیم،همونجا که برام آب انار خرید و به زور به خوردم داد...با یادآوری اونروز لبخندی روی لبم اومد که از چشم پارسا دور نموند و گفت:ای کلک!حالا چی میخوری؟ چشمامو بستم و باز کردم و گفتم:فرقی نداره پارسا:نکنه دوباره میخوای آب انار بخرم؟هوم؟؟بگو دیگه سارا نگاهش کردم و با ذوق گفتم:هرچی تو بخوری منم میخورم پارسا:پس بشین میام 📕 🖇📕 📕🖇📕 🖇📕🖇📕 📕🖇📕🖇📕