فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عجایب
میدونستی اگر باتری رو در این بزاری .گ.ر.د.ا.ب. تشکیل میشه😳
@Revolutio
حواست باشد
زندگی به همين آسانی ميگذرد . . .
مثل بهاری که رفت...
مثل تابستانی كه رفت....
مثل پاييزی كه تمام شد
از روزهای زمستانیات لذت ببر...
@Revolutio
#چادرانه 🦋
چــ♥️ـادرزیباےآسمانےرو
•❥ باغروربࢪسرڪن
نھخجالتبڪش
•❥ نھغمـگـ😔ـینباش
چـــادࢪتارزشاسـتباورکن!
• @Revolutio
♥️͜͡✨
بیتوآوارموبرخویشفروریختهام
ایهمهسقفوستونوهمهآبادیما
♥️¦ ⇠#حاجقاسم
🕊¦ ⇠#شهیـدانهـ
#سرداردلها
@Revolutio
؛❳ One day
؛❳ all the hard work will pay off
؛❳ يهروزى؛
؛❳ مزدِتمامِاينسختكوشىهاتُميگيرى.♥️^^
ا
🎀⃟🌷¦⇢ #انگیزشیـ
@Revolutio
-
صبـور باش ؛ آرى باز هـم صبـر کن آنچھ
برایـت پیش مـےآید و آنچھ برایت رقـم
میخورد، بھ دست بزرگترین نویسندھیِ
عالـم ثبت شدھ ، او کھ ؛ بدونِ اذنش
حتے برگے از درخت نمۍافتد 🌱 . .
#انگیزشیـ
@Revolutio
#چادرانه
حرف های دل یک دختر چادری🍁
من یک دختر چادری ام..🍃
مردم شهر...فکر نکنید چادر من به اجبار است...😤
یا از ریا کاری است...😐
نه من به چادرم ایمان اورده ام...💫
عاشق چادرم شده ام...❤
چادر سر کردنم یعنی اطاعت از امر خدا💭
چادر سرکردنم یعنی مدافع چادر زینب (س) بودن 👑
چادر سر کردنم یعنی مسخره تمام شهر شدن بدرک وقتی که امام زمان(عج) به من لبخند میزند👌
چادر سر کردنم یعنی مهم نیست مردم راجع به من چه فکر میکنند مهم فکریست که حضرت مهدی راجع به من میکند....✋
چادر سرکردنم یعنی رضایت پدرو مادرم👱🙎
چادر سر کردنم یعنی هرکسی لیاقت دیدن زیبایی هایم را ندارد....🙅
چادر سرکردنم یعنی ادای دین به شهدا...یعنی پایمال نکردن خون سرخ شهدا
یعنی سرخی خون شهید....سیاهی چادر من
چادرم یعنی احترام به پهلوی شکسته مادرم😭
چادرم یعنی احترام به سر بریده سید الشهیدان😭
چادرم یعنی احترام به بازوهای بریده علمدار کربلا ابولفضل العباس😭
چادرم یعنی احترام به غم و غصه های خانوم زینب...😭
چادرم یعنی احترام به گلوی کوچک بریده حضرت علی اصغر...😭
چادرم یعنی احترام به بی بی سه ساله...😭
و در اخر چادرم یعنی امانت حضرت زهرا(س)....لبخند مهدی(عج)🍃🥀
🌷الهم عجل لولیک الفرج🌷
اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج اَلسٰاعة ✨
@Revolutio
نامش عبدالمطلباَڪبرے بود
زمان جنگ توے محل ما مڪانیڪے🚘 میکرد و چون ڪر و لال بود ،خیلیا مسخره اش مےڪردن.
یه روز سر قبر پسر عموےشهیدش
{شهیدغلامرضا اکبری}
عبدالمطلب ڪنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر ڪشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اڪبری“!
ما هم خندیدیم ومسخرهش ڪردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر ڪرد و با دست، نوشتهش رو پاڪ کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از ڪنارمون رفت…
🖇فرداے اون روز عازم جبهه شد و دیگه
ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد🥀 و پیڪرش رو آوردن.
جالب اینجا بود ڪه دقیقا جایی دفن شد ڪه برای ما با دست قبر خودش رو ڪشیده بود و مسخرهش ڪردیم!
← وصیت نامہ ش خیلی سوزناڪ بود؛ نوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم “
یڪ عمر هر چی گفتم به من میخندیدن!🙂
یڪ عمر هر چی میخواستم به مردم محبت ڪنم، فڪر ڪردن من آدم نیستم و مسخرهم ڪردن!😞
یک عمر ڪسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.💔
اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امامزمان (عج) حرف میزدم.😊
آقا خودش گفت: تو ✔️شهید میشی...
#شهید_عبدالمطلب_اڪبری
#شہیدانھ
@Revolutio
با این ڪہ میدانیم امام زمان عــج
واســـــطهی بین ما و خــداست
مـــــع ذلڪ بہ فـــــڪر او نیستیم.
ای ڪاش می دانستیم ڪہ احــتیاج
او بہ ما و دعـــــای ما بـــرای او
بہ نفـع خود ماست وگرنه قرب و
منزلت او در نزد خدا معلوم است.
آیتاللهبهجت(ره)
#ٺــلنگر
@Revolutio
✍داستان انار
روزی حضرت زهرا علیها السلام بیمار و بستری شد. علی علیه السلام به بالین او آمد فرمود: زهرا جان! چه میل داری تا برایت فراهم کنم؟
گفت: من از شما چیزی نمی خواهم. حضرت علی علیه السلام اصرار کرد.
فاطمه علیها السلام گفت: ای پسر عمو! پدرم به من سفارش کرده که هرگز چیزی از شوهرت در خواست نکن، مبادا تهیه آن برایش مشکل باشد و در برابر در خواست تو شرمنده شود.
علی علیه السلام فرمود: ای فاطمه! به حق من، هر چه میل داری بگو تا برایت آماده کنم. فاطمه علیها السلام گفت: اکنون که من را سوگند دادی می گویم. اگر اناری برایم فراهم کنی خوب است.
حضرت علی علیه السلام برخاست و برای فراهم نمودن انار از منزل بیرون رفت. در راه با چند نفر از مسلمانان روبرو شد و از آنها پرسید: انار در کجا پیدا می شود؟ آنها گفتند: یا علی! فصل انار گذشته، ولی چند روز قبل شمعون یهودی چند انار از طائف آورده بود.
حضرت به در خانه شمعون رفت. شمعون وقتی که چشمش به علی علیه السلام افتاد علت آمدن آن حضرت را پرسید؟ علی علیه السلام ماجرا را گفت و افزود که برای خریداری انار آمده ام.
شمعون گفت: چیزی از انارها باقی نمانده است همه را فروخته ام. همسر شمعون پشت در بود و سخن آنها را می شنید، به شوهرش گفت: من یک انار برای خودم برداشته بودم و در زیر برگها پنهان کردم. آنگاه رفت و انار را آورد و به حضرت علی علیه السلام داد. آن حضرت چهار درهم به شمعون داد. او گفت: قیمتش، نیم درهم است. امام فرمود: همسرت این انار را برای خود ذخیره کرده بود تا روزی از آن نفع بیشتری ببرد. نیم در هم مال خودت و سه درهم و نیم هم مال همسرت.
آن حضرت در برگشت به طرف منزل، صدای ناله درمانده ای را شنید، به دنبال صدا رفت، دید مردی غریب و بیمار و نابینایی در خرابه ای بدون سرپرست و غذا روی زمین خوابیده است، حضرت جلو رفت و سرش را به دامن گرفت و از او پرسید: تو کیستی؟ از کدام قبیله ای؟ چند روز است که در اینجا افتاده ای؟
گفت: ای جوان صالح! من از اهالی مدائن (ایران) می باشم، در آنجا قرض زیادی داشتم. ناگزیر سوار بر کشتی شدم و با خود گفتم خود را به مولایم امیرمؤمنان می رسانم شاید آن حضرت کمکی به من کند و قرضهایم را ادا نماید - جوان نمی دانست که سرش بر دامن علی علیه السلام است - امام فرمود: من یک انار برای بیمار عزیزم می برم، ولی تو را محروم نمی کنم و نصفش را به تو می دهم. حضرت انار را دو نصف کرده و نصف آن را کم کم در دهان آن جوان می گذاشت تا تمام شد.
جوان گفت: اگر مرحمت فرمایی نصف دیگرش را نیز به من بخورانی، چه بسا حال من خوب شود! علی علیه السلام نیم دیگر انار را نیز کم کم به او خوراند تا تمام شد.
آنگاه حضرت بعد از خداحافظی با آن جوان بیمار به سوی خانه حرکت کرد. در حالی که از شدت حیا غرق در فکر بود به در خانه رسید، ولی حیا کرد وارد خانه شود. از شکاف در به درون خانه نگاهی کرد تا ببیند فاطمه علیها السلام خواب است یا بیدار. مشاهده کرد فاطمه علیها السلام تکیه کرده و طبقی از انار پیش روی اوست و میل می فرماید، حضرت بسیار خوشحال وارد خانه شد، متوجه شد که این انار مربوط به این دنیا نیست. پرسید: فاطمه جان! این انار را چه کسی برای شما آورده است؟
فاطمه علیها السلام گفت: ای پسر عمو! وقتی که از پیش من رفتی، چندان طولی نکشید که نشانه سلامتی را در خود یافتم. ناگاه صدای در به گوشم رسید فضه خادمه در را گشود، مردی را دید که طبق انار دارد. آن مرد گفت: این طبق انار را امیرمؤمنان علی علیه السلام برای فاطمه فرستاده است..
📙ریاحین الشریعة، ج ۱، ص۱۴۲
مهربونی مولا امیر المومنین 👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
@Revolutio
«💙💭»
کَسـآیۍڪہمیـجَنگَن،زَخـمۍهَممیـشَـن
دیـروزبآگُـلولہاِمروزبآحـَرف
شُـھَدآوَقـتۍتـیرمۍخوردَن
میـگُفتَنفَدآسَـرِمھد؎فـآطمـہ:))
اینتصورِمَنِہ...!
تـویۍڪہدآر؎بَرا؎اِمآمزَمانِتڪآرمۍڪُنۍ
شبوروز!
وَقتـۍمَردمبآحَرفآشونبِهِتزَخـمزَدَن
تـودَلِـتبآخودِتبِگو
فَـدآسَرِمھد؎فـآطِمہ...!
آقآخودِشبَلَدِهزَخمِـتودَرمآنڪُنِه:))
💙#ٺــلنگر
@Revolutio
‹❤️📎›
-
-
دختࢪخانوممحجبہ!
وقتۍتوخیابونیہ
دختࢪبۍحجابمیبینۍ!
بہجا؎اینڪہیہجوࢪ؎
نگاشڪنۍڪہانگـاࢪاࢪث
باباتوخوࢪده(:
دعاڪنخداعشقِامام
حسینࢪوبندازهتودلش
#چادارنهـ
@Revolutio