💞💍💞💍💞💍💞💍💞💍💞
💍💞💍💞💍💞💍💞💍💞
💞💍💞💍💞💍💞💍💞
💍💞💍💞💍💞💍💞
💞💍💞💍💞💍💞
💍💞💍💞💍💞
💞💍💞💍💞
💍💞💍💞
💞💍💞
💍💞
💞
#قلم_عشق
به قلم ریحانه بانو..
#پارت_هفت
☆باران جان این خیلی خوبه که تو توی ۳ ساعت تمام ضرب ها را تا ۸ بلد شدی الان هم
ذهنت خسته شده یکم استراحت کن بعدش دوباره شروع کن حفظ کردن امروز چهارشنبه هست فردا تعطیل هستی نگران نباش
_اصلا حواسم نبود امروز چهارشنبه هست😮
صداش را نازک کرد گفت: ساراجون حالا میایی یکم باهم بازی کنیم؟
از نوع حرف زدنش خندم گرفت که ناراحت شد و پرسید: چرا میخندی؟
☆شیطون خوب بلدی صدات را تغییر بدی یااااا😁
_😂😂حالا چه بازی کنیم؟
☆هرچی شما بگی خانم خوشگله
_ سارا جون میگم اول می خواهی یک ساعت استراحت کنیم بعد آخه معلومه خسته هستی
☆خسته هستم ولی زیاد نیست اگه میخواهی اول بازی کنیم برای من فرق نمیکنه
_آخه اگه الان بازی کنیم بعد زود خسته میشی دیگه هم باهام بازی نمکنی اول استراحت کنیم
☆حسابی بزرگ شدیاااا باشه 😄
دوتا بالش و ملافه آورد کتاب هام رو جمع کردم و کنار هم خوابیدیم
________♡___________
الله اکبر الله اکبر
الله اکبر الله اکبر
اشهد ان ...........
صدای اذان میامد نشستم و چشم هام رو مالیدم ساعت ۷را نشان میداد باران کنارم خواب بود
بلند شدم روسریم را مرتب کردم خوستم در اتاق را باز کنم که کاغذی به در چسبیده بود
کاغد را برداشتم و شروع کردم خواندن
............
و این اول ماجراست
کپی، فوروارد یا با لینک یا با اسم نویسنده ممنوع =هک و فیلتر راضی نیستم و اینکه این رمان ثبت شده اصلا راضی نیستم که حتی باز نویسی بشه آخرت خودتون را خراب نکنید ☺️
💍
💞💍
💍💞💍
💞💍💞💍
💍💞💍💞💍
💞💍💞💍💞💍
💍💞💍💞💍💞💍
💞💍💞💍💞💍💞💍
💍💞💍💞💍💞💍💞💍
💞💍💞💍💞💍💞💍💞💍
💍💞💍💞💍💞💍💞💍💞💍