eitaa logo
◦•●◉✿ ـבختران انقلابے ✿◉●•◦
150 دنبال‌کننده
2هزار عکس
923 ویدیو
75 فایل
همه چی از۱۴٠٠/۴/۴شروع شد🌸 انقلابی ام منتظرفرمان سیدعلی✌ +خدآ‌‌چه‌دلبرونه‌میگه ولآتحزناِن‌َّالله‌معنـٰا:) -غمگین نشومن کنارتم❤ تبلیغات👇 @Revolutior کانال دیگه مون❣ @Revolutiod02 اللهم عجل لولیک الفرج♥ #آرزویم_رسیدن_توبه_رویایت🌿✨ ³⁰⁰......🛫.....⁴⁰⁰
مشاهده در ایتا
دانلود
+وای،از کِی؟ رعنا:خودمم الان از خواب بیدار شدم،بیا یه کاری کنیم!به آقا پارسا بگم؟ +میگم رعنا؟بیدارش کنیم؟ رعنا:وای سارا؟!بیدار نمیشه!تبش بالاست اصلا نمیتونه چشماشو باز کنه! +خب برو به آقا پارسا بگو رعنا:تو برو +رعنا جان!برو دیگه رعنا:باش الان میرم +اره برو از روی تختم بلند شدم و به سمته تخته مهشید قدم برداشتم،کنار تختش زانو زدم و روی زمین نشستم!آروم صداش زدم,چون تبش خیلی بالا بود ناله میکرد! رعنا:من رفتم +برو دیگه رعنا از در اتاق بیرون رفت و من هم از جام بلند شدم!رفتم توی آشپزخونه و دستماله تمیزی با یه ظرف آب برداشتم.از آشپزخونه بیرون اومدم و دوباره به سمته مهشید رفتم.... روی تخت کنارش نشستم و دستمالو خیس کردمو روی پیشونیش که خیلی داغ بود گذاشتم در اتاق باز شد و پارسا اومد داخله اتاق...اونقدر حول بود که متوجه حضور من نشد! کنار تخته مهشید روی زمین نشست و دستشو روی دسته مهشید گذاشت! آروم گفتم:سلام سرشو بالا آورد و نگاهی به من کرد و گفت:سلام اونقدر آروم سلام کرد که حتی خودش هم از این صدای ضعیفش تعجب کرد،من به کنار....! سرشو به مهشید نزدیک کرد و گفت:مهشید؟خواهری؟ مهشید چشماشو باز کرد و سرشو به سمته پارسا چرخوند. مهشید:سلام پارسا:سلام عزیز دلم...نگرانت شدم...! دستشو روی پیشونیه مهشید گذاشت و گفت:خیلیم تب داری که! مهشید:شرمنده پارسا پارسا:دختره ی پرو اینقدر حرف نزن،اَه... مهشید بعد از تموم شدن حرفه پارسا با زار گفت:داااداااش""" پارسا زد زیر خنده و گفت:جونه داداش؟ ادامه دارد @Revolutio