eitaa logo
◦•●◉✿ ـבختران انقلابے ✿◉●•◦
150 دنبال‌کننده
2هزار عکس
923 ویدیو
75 فایل
همه چی از۱۴٠٠/۴/۴شروع شد🌸 انقلابی ام منتظرفرمان سیدعلی✌ +خدآ‌‌چه‌دلبرونه‌میگه ولآتحزناِن‌َّالله‌معنـٰا:) -غمگین نشومن کنارتم❤ تبلیغات👇 @Revolutior کانال دیگه مون❣ @Revolutiod02 اللهم عجل لولیک الفرج♥ #آرزویم_رسیدن_توبه_رویایت🌿✨ ³⁰⁰......🛫.....⁴⁰⁰
مشاهده در ایتا
دانلود
💞💍💞💍💞💍💞💍💞💍💞 💍💞💍💞💍💞💍💞💍💞 💞💍💞💍💞💍💞💍💞 💍💞💍💞💍💞💍💞 💞💍💞💍💞💍💞 💍💞💍💞💍💞 💞💍💞💍💞 💍💞💍💞 💞💍💞 💍💞 💞 به قلم ریحانه بانو.. در آسانسور را باز کردم و زنگ زدم خاله با خوش رویی مثل همیشه جوابم را داد وارد خانه شدم باران مثل همیشه باذوق پرید بقلم ذوق میکرد دست من را گرفت و برد همیشه میامدم توی اتاق باران و آنجا میماندم اتاق زیبایی داشت رنگ ش آبی آسمانی بود و با کاغذ رنگی و کاردستی هایی که خودش درست کرده بود تزیین شده بود به همین خاطر اتاقش را خیلی دوست داشتم وسایلم را گوشه ای جا دادم سارافون بلندی پوشیدم و شال هم رنگی سرم کردم که خاله صدا زد:سارا جان با باران بیایید ناهار، امیر مامان بیا ☆ چشم خاله جون با، باران داشتیم از اتاق خارج میشدیم که دیدم امیر هم از اتاقش بیرون آمد باید از همین الان باهاش سرد صحبت کنم پس خیلی محکم گفتم: سلام پسر خاله از این رفتارم جا خورد پیش خودم گفتم: انگار دفعه اوله این طوری رفتار میکنم که تعجب میکنه 😒 _ سلام خوش آمدی ☆ممنون به آشپز خانه رفتم خاله میز را چیده بود بوی قرمه سبزی همه جا را پر کرده بود مثل همیشه غذایی را درست کرده بود که من دوست داشتم از وقتی یادم میامد هروقت خانه تنها بودم خاله به مامان میگفت که من و سعید بیاییم اینجا به خاطر همین خاله تقریبا حق مادری به گردن ما داشت مثل همیشه اول برای من غذا کشید _ بخور عزیزم ببین چقدر لاغر شدی از سعید چه خبر چقدر دلم براش تنگ شده نمیاد تهران؟! ☆ دستت درد نکنه خاله جون ، سعیدم خوبه صبح بهش پیام دادم گفت توی این هفته میاد توی این هفته ......... تازه داستان از پارت بعد شروع میشه..... کپی، فوروارد یا با لینک یا با اسم نویسنده ممنوع =هک و فیلتر راضی نیستم و اینکه این رمان ثبت شده اصلا راضی نیستم که حتی باز نویسی بشه آخرت خودتون را خراب نکنید ☺️ 💍 💞💍 💍💞💍 💞💍💞💍 💍💞💍💞💍 💞💍💞💍💞💍 💍💞💍💞💍💞💍 💞💍💞💍💞💍💞💍 💍💞💍💞💍💞💍💞💍 💞💍💞💍💞💍💞💍💞💍 💍💞💍💞💍💞💍💞💍💞💍