با گریه و ناراحتی و خود خوری چیزی درست نمیشه، میشه؟! پس درس عبرت بگیر و همه ی تلاشت را بکن

بیایین باهم تلاشمون را بکنیم 🎐

انشالله که همیشه موفق باشید پایان

دو نفر دیگه خواهش می کنم...... 💔

😂

کانالی پر از فعالیت های مذهبی پروفایل،بک گراند،استوری،رمان و.... تازه کپی هم ازاده😍 یه رمانایی میذاره که نگو.... ـبزنید‌ࢪوےپیوسٺنـ🙂👇🏻 °•╔~❁✨❁🦋❁✨❁~╗•°           @Gandooiihaaa •°╚~❁✨❁🦋❁✨❁~╝°•

همسایه جدیدمون♥😍 مدیرش هم کلاسیم هست حمایت بشه

#نکته_درسی کلاس دهمی هاااااا ♥🍫🍬@Revolutio

دو نفر دیگه بیاد 〰️〰️〰️〰️〰️🍁🍂

‬‏: #دستان_تو #پارت_3 {صبح روز بعد} با صدای دلنشین اذانه مسجد کنار خونمون چشمامو باز کردم،با یه یاعلی از روی تختم بلند شدمو نمازمو خوندم.بعد از خوندن نماز برعکس روزای دیگه که درس میخوندم،خوابیدم چون سرم خیلی درد میکرد. باصدای زنگ موبایلم از خواب پریدم! گوشیمو برداشتم و به صفحه اش نگاهی انداختم،مهشید داشت به من زنگ میزد‌چقد دلم براش تنگ شده بود. جوابشو دادم. +سلام مهشید جونم! _سلام سارا +خوبی؟ _اره توخوبی؟ +منم خوبم _میگم سارا امروز وقت خالی داری؟ +اوممم...چطور؟ _میخواستم ببینمت +وای اره منم دلم خیلی واست تنگ شده _پس بیا خونمون +تو بیا اینجا _من نمیتونم تو بیادیگه،توروخدا +باشه میام.آدرس؟ _خیابان.......... +پس من تا یکـ ساعت دیگه میبینمت _بیا عزیزم،منتظرتم بعد از خداحافظی با مهشید رفتم آشپزخونه و صبحونمو خوردم،چون مامان شیفت صبح داشت رفته بود بیمارستان،زنگ زدمو بهش گفتم که میرم خونه مهشید اینا... _♣_____ پول تاکسیو حساب کردمو از ماشین پیاده شدم، رفتم کنار آیفون و زنگ خونه مهشید اینارو زدم. بعد چند ثانیه صدای یه پسـر جوون توی آیفون پیچید که گفت:بفرمایید با کمی تردید در ساختمونو باز کردمو وارد ساختمون شدم همینکه درِ ساختمونو بستم پسری که حدس میزدم درو برام باز کرده باشه تو چارچوب در نمایان شد ولی نگاهش به زمین بود. اهااا فهمیدم این داداش مهشیده،گفته بود یه داداش بزرگتر از خودش داره _سلام صدای داداش مهشید منو از افکاراتمـ بیرون کشید. +سلام با تردید نگاهش کردم که از جلوی چارچوب در کنار رفت و گفت:بفرمایید،مهشید منتظرتونه بااین حرفش به داخل خونشون رفتم که مهشیدو روی کاناپه وسط حال دیدم بعد از اینکه باهاش سلام و احوالپرسی کردم تازه متوجه گچ پاش شدم، باتعجب داشتم به گچ نگاه میکردم که گفت:شکست! +چرا؟کجا؟چیشد؟ _نگران نشو،داشتم با داداشم بازی میکردم که خوردم زمینو پام شکست +داداشت؟بازی؟ مهشید خواست حرفی بزنه که با صدای سرفه مصنوعی داداش مهشید،دهانه بازش بسته شد /: مهشید:پارسا میشه یه چیزی بیاری بخوریم،دهنمون خشک شد خب پس اسمه داداشه سربه زیر مهشید پارسا بود به قلم سنا✨

پارت سوم تقدیم نگاهتون