eitaa logo
◦•●◉✿ ـבختران انقلابے ✿◉●•◦
150 دنبال‌کننده
2هزار عکس
923 ویدیو
75 فایل
همه چی از۱۴٠٠/۴/۴شروع شد🌸 انقلابی ام منتظرفرمان سیدعلی✌ +خدآ‌‌چه‌دلبرونه‌میگه ولآتحزناِن‌َّالله‌معنـٰا:) -غمگین نشومن کنارتم❤ تبلیغات👇 @Revolutior کانال دیگه مون❣ @Revolutiod02 اللهم عجل لولیک الفرج♥ #آرزویم_رسیدن_توبه_رویایت🌿✨ ³⁰⁰......🛫.....⁴⁰⁰
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸ﺭﻭﺯ‌ ﻗﯿــﺎﻣـﺖ ﻧﯿﮑـی‌ﻫﺎﯾمان‌ را به ﻣﺤﺒـــﻮﺏ‌ﺗﺮﯾـﻦ ﻓـــــﺮﺩ‌ ﺯﻧﺪﮔﯿمان ﻧﺨـﻮﺍﻫیــــم‌ﺩﺍﺩ…🖐🏻 🔸ﺍﻣـﺎ‌ مجـﺒــﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮیم‌ به ﮐﺴﯽ ﻧﯿـﮑﯽ‌ﻫﺎیمان ﺭﺍ بدﻫیم ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ متنفر ﺑﻮﺩیم🔥♨️ﻭ ﻏﯿﺒﺘﺶ را ﮐﺮﺩیم!!! ⛔️ حق‌الناس… اوج‌ حماقت‌ است‌ نه‌ زرنگی‌! ✅ زرنگی‌، بندگی‌ خداست •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• دخــتــران انـــقـــلابـــی @Revolutio
دوستان رای بدهید
پروفایل که معلوم شد سوپرایز ۷۵ نفریمون را می گذارم
ممنون از هم راهتون پروفایل مهدوی را می گذاریم
اینو میزارم اگه قبل محرم نیتی داریم ازالان شروع کنیم بسم الله... نقل میکرد: این قدر وضع مالیم به هم خورد که به زنم گفتم:زن بردار بریم نجف،الان عزادارا میان خونمون شلوغ میشه آه در بساط نداریم.😭  زنم بهم گفت: مرد حسابی ، تو تاجر این شهری، با این همه دبدبه و کبکبه، شب اول محرمی همه از نجف بلند میشن میان کربلا، ما از کربلا بلندشبم بریم نجف، بابا پول نداریم نمردیم که، خدا هست، امام حسین هست، درس میشه. بهش گفتم: زن اگه امام حسینم بخواست کاری بکنه تا الان کرده بود 😭 😭 😭 😭 😭 😭  میگفت: هرچی به زنم گفتم بیا بریم توجه نکرد و حرف خودشو زد، فقط برای آخرین بار رفتم باهاش اتمام حجت کنم. گفتم: زن اگه نیای بریم میانا، آبرومون میره ها. بازم گوش نکرد و کار خودشو کرد. همینجوری که استرس داشتم و نمیتونستم یه جا بند بشم و هی خودمو میخوردم: دیدم عصر شده، یه دفعه اولین دسته ی عزاداری آقا ابی عبدالله وارد خونه شدن. رفتم پیش زنم، با عصبانیت بهش گفتم: دیدی اومدن، دیدی آبرومون رفت، حالا خوبت شد؟ آبرومونو بردی حالا برو جواب بده... بازم کار خودشو میکرد و به من توجهی نمیکرد. تو همین لحظه دومین دسته اومدن، سومین دسته، چهارمین دسته، هی دسته های عزاداری امام حسین وارد خونه میشدن و هی من نگران تر... اذان مغرب شد... وایسادن نماز خوندن... عشا رو که خوندن رفتم گفتم: ما امشب چیزی نپختیم، یه چیز ساده ای میل کنید مث نون و پنیرو هندونه ایشالله از فردا شروع میکنیم... 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭  میگفت: شام خودن و رفتن حرم زیارت، نصف شب شد خوابیدن، تا خوابشون برد بلند شدم قبامو پوشیدم، عبامو انداختم، عرق چینمو سرکردم و نعلینمو پا. شال و کلا کردم برم نجف. رفتم به زنم گفتم: زن این تو و این عزادارا و این امام حسین... من دیگه تحمل موندن و آبروریزی ندارم... میرم نجف و تو کربلا نمیمونم... فقط تو کربلا یه کار دارم! زنم گفت: چی کار؟ گفتم: الان میرم بین الحرمین، حرم حسینم نمیرم ، میرم حرم عباس... به عباس میگم: برو به این داداشت بگو خیلی مشتی هستی، خیلی با مرامی، خوب آبروی این چن سالمونو حفظ کردی... 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭  هرچی زنم گفت: بمون نرو... منو تنها نزار. محل نذاشتم و از خونه زدم بیرون اومدم تو کوچه، باید دست راست برم حرم حسین گفتم نمیرم قهرم، پیچیدم برم حرم عباس تو راهم دیدم یه حجره بازه... (قدیما تو بین الحرمین عرب ها حجره و دکان کاسبی داشتن) خیلی تعجب کردم، گفتم: ساعت از نصف شبم گذشته، چطور میشه یه حجره باز باشه. تو دلم گفتم این دیگه کیه که تا این موقع شب ول نکرده کاسبی رو؟! کنجکاو شدم بینم کیه.رفتم جلو دیدم آ سید حسینه... آسید حسین استادم بوده و من اینجا تو همین حجره شاگردیه همین آسید حسینو میکردم... خیلی خوشحال شدم.رفتم جلو آسید حسین سلام علیکم جوابمو داد سلام علیکم. گفتم : آسید حسین چی شده تا این موقع حجره موندی؟ بهم گفت: این چیزارو ول کن، روضه نداری امسال؟! اشک تو چشام جمع شد و گفتم آسید حسین تو که وضع مارو میدونی تو کربلا ورشکست شدم یکی نیست حتی یه پول سیاهی برای روضه ی امام حسین بهم بده آسید حسین یه نگاهی بهم بهم انداخت گفت: چی میخوای؟ گفتم: چیو چی میخوام؟ گفت:برای روضت چی لازمته؟ گفتم:برنج میخوام،شکر میخوام، چایی میخوام، گوشت میخوام، هیزم میخوام، سیب زمینی میخوام، پیاز میخوام.فلان و فلان و فلان میخوام ... بهم گفت: بیا بردار برو  گفتم: چیو بردارم برم؟ گفت:همینایی که الان گفتی هرچه قدر میخوای ببر، نگاه کردم تو دکانش دیدم پر از همه چیزاییه که میخوام... گفتم: من پول ندارم آسید حسین گفت: کی پول خواست از تو؟ سرم داد کشید مث همون روزای استادو شاگردی: بیا هرچی میخوای بار گاری کن بردار برو همه چیو بار گاری زدیم تموم شد گفتم: آ سید حسین، ممنونتم کمکم کردی نزاشتی آبروم بره... ولی من این همه بارو چطوری ببرم؟ اومد جلو تکیه داد به زنجیر آویزونه دم حجرش روشو کرد طرف حرم حسین صدا زد:عباس،اکبر،قاسم،عون،جعفر بیاین این بارارو ببرید تو دلم گفتم: نگاه آسید حسین چقدر شاگرد گرفته، من یکی بودم شاگردشا... تا این موقعم بیدارن شاگرداش... خواستم برم خونه بهم گفت وایسا کارت دارم رفت از ته حجرش یه چیزی بیاره وقتی اومد دیدم دوتا شمعدونی خوشگل سبز رنگ گذاشت به دستم گفت اینم هدیه ی مادرم فاطمه، برو یه گوشه از روضتو روشن کن. نفهمیدم منظورش از مادرش فاطمه چیه؟ 😭 😭 😭 😭 😭 😭  اینقد خوشحال بودم که گفتم حالا که که کارمون درست شد برم حرم آقا از آقا معذرت خواهی کنم... بگیم آقا غلط کردیم نفهمیدیم. ببخشید، اما این دوتا شمعدونی تو دستام بود اذیتم میکرد.گفتم: میرم اینارو میدم به خانمم و بهشم میگم کارمون جورشده و برمیگردم حرم. رسیدم سرکوچه دیدم گاری با بار جلو در گذاشته و زنم داره دورش میگرده و بال بال میزنه رسیدم دم در خونه زنم بهم گفت: کجا ریش گرو گذاشتی؟ کجا نسیه آوردی؟ بهش گفتم: زن کارمون راه ا
فتاده و درست شده،این شمعدونی هارو بگیر من برم از آقا معذرت خواهی کنم بعد که اومدم تعریف میکنم برات. زنم گفت حالا از کی گرفتی اینارو؟ گفتم: از آسیدحسین.اون ایناروبهم داد. زنم دادزد سرم که: مرد! ورشکست کردی دیونه شدی؟ گفتم:چرا؟ گفت:آسیدحسین20ساله مرده گفتم: زن به عباس قسم من الان بین الحرمین درحجره ی آ سید حسین بودم باورش نشد. گفت صبر کن خودم بیام ببینم چی شده.؟ رفتیم بین الحرمین، تا به حجره ی آسید حسین رسیدیم دیدم در حجره ی آسید حسین خاک گرفته،عنکبوتا تار بستن.یه وقت یادم افتاد خودم آسید حسینو غسل دادم، خودم کفنش کردم، خودم خاکش کردم. به زنم گفتم تو برو خونه خودم اومدم تو حرم حسین چسبیدم به ضریح و گفتم آقا غلط کردم برات کربلاتونو از دست حضرت عباس بگیرید یامطلب پائین رو نبین یا اگه دیدی باید کپی کنی . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . "اَ لسلٰامُ عَلَیْکََ یٰا اَبَا الْفَضْلِ الْعَبٰاس" به احترام "باب الحوائج" هرکی دید، کپی کنه تا همه سلام بدن..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✦دخـــتـــر انـــقــــلابـــــ ✦: 『🖤🖇』 ° ° گفتم:اگه در کربلا بودم🙂 تا پای جان برای امام حسین فداکاری میکردم✋🏻 گفت:امام حسین زنده‌ای داریم🌱 که نامش امام مهدی است♥️ تا به حال برایش چه کرده‌ای؟!😔💔 💚 ° ° 🗞͜͡📓¦⇠ دخــتــران انـــقـــلابـــی @Revolutio
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری هولناک از رانش زمین در هند 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 دخــتــران انـــقـــلابـــی @Revolutio ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥤میلک شیک موز و هلو 🍑🍌🍑🍌 طرز تهیه این میلک شیک خوشمزه : یدونه موز کوچیک که خردش کردید و گذاشتید کامل یخ زده+یدونه هلو بزرگ که خرد کردید و فقط نیم ساعت داخل فریزر گذاشتید(به یک لیوان هلو خرد شده نیاز داریم)+نصف لیوان ماست شیرین+نصف لیوان شیر(شیر و ماست حتما خنک باشه)+نوک ق مرباخوری وانیل+یک سوم ق مرباخوری دارچین+یک تا دو ق غ سر صاف عسل+دو ق غ بادام خام خرد شده رو داخل مخلوط کن بریزید تا خوب مخلوط بشن 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 دخـــتــران انـــقـــلابـــی @Revolutio
🍮پودینگ شکلاتی مواد لازم:شیر سرد سه لیوان،پودر کاکائو سه ق غ،شکر نصف لیوان،نمک نوک قاشق چایخوری، نشاسته ذرت سه قاشق غذاخوری سر پر(نشاسته ذرت کاملا نرم و پودری،سفید و ترد و پوکه)،کره نرم یک قاشق غذاخوری،وانیل یک سوم ق چایخوری 🍫طرز تهیه:شکر+نشاسته ذرت+پودر کاکائو+نمک رو مخلوط کنید بعد شیر سرد رو کم کم اضافه و خوب مخلوط کنید.روی شعله ملایم بذارید و هم بزنید تا به غلظت فرنی برسه،شعله رو خاموش کنید و وانیل و کره رو اضافه کنید.در ظرف مناسب بریزید و وقتی خنک شد به دلخواه روشو با کمی خامه یا میوه دلخواه تزیین کنید. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 دخــتــران انـــقـــلابـــی @Revolutio
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌-خواهرم..🌱 چادرت، سنگر⇦اسلحه⇦و⇦لباس‌سربازی‌توست.. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 دخــتــران انـــقـــلابـــی @Revolutio
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 💕💍💕💍💕💍💕💍💕 💕💍💕💍💕💍💕💍 💕💍💕💍💕💍💕 💕💍💕💍💕💍 💕💍💕💍💕 💕💍💕💍 💕💍💕 💕💍 💕 از بالا تا پایین آن را بررسی کرد و تصمیم گرفت صبحانه از کیک دوقلوهایی که پدرش تازه خریده است بخورد. در یخچال را بست و به طرف کابینت رفت. پلاستیک کیک را بلند کرد تا کیکی از میان آن ها بردارد که چشمش به بیسکوییت هایی که جدیدا تبلیغش را در تلویزیون دیده بود، افتاد. یکی را برداشت و رو به مادرش کرد. - این ها رو بابا کی گرفت؟ مادرش در حالی که با ابوالفضل کلنجار می رفت تا او را بخواباند جواب داد: چه می دونم؟! رفته سوپر مارکت این ها رو دیده، ازشون خوشش اومده خریده. عاطفه با حالت لبخند مادرش را نگاه کرد که در باز شد و پدرش، حلیم به دست به داخل خانه آمد. بیسکوییت را روی اوپن گذاشت و با ذوق به طرف پدرش رفت، دستانش را دور گردنش انداخت و گونه ی او را بوسید. آقا محمد با خنده، سالم و صبح بخیری گفت که هر دو پر انرژی جوابش را دادند. سکینه خانم گفت: عاطفه برو وسایل رو بیار صبحونه بخوریم. پارچه، تعدادی قاشق، جا نونی به همراه ظرف و قاشق ابولفضل را برداشت و به طرف آن ها رفت. پارچه را پهن کردند و همگی مشغول خوردن حلیم گرم و خوشمزه شدند. - بشه بی رقیه خانِم برسنی؟ ( رفته بودی رقیه خانم رو برسونی؟) آقا محمد در حالی که لقمه ی دهانش را قورت می داد، سری تکان داد عاطفه با دیدن برادر هجده ماهه اش که قاشق را کنار انداخته بود و مشغول بازی کردن با حلیم بود، لبخندی زد و گفت: به من نزدیک نمی شی ها! مثل اینکه برادرش متوجه حرفش شده بود که با لبخند دستش را که پر از حلیم بود به طرف لباس او گرفت که عاطفه گفت: مامان این که نمی خوره، چرا برکت خدا رو حروم می کنین؟ سکینه خانم اخمی کرد و گفت: چی کار کنم؟ بچه به این گندگی رو بذارم روی پام بهش غذا بدم؟ بچه ست دیگه، بزار بازیش رو بکنه. مثل همیشه از حرف های مادرش ناراحت شده و چیز دیگری نگفت. بعد از تمام کردن صبحانه اش، تشکری کرد و زیر لب "خدا یا شکرت" را زمزمه کرد که محمد آقا با شنیدنش لبخند کوچکی زد. به طرف اتاقش رفت و موبایلش را برداشت، به مبینا زنگ زد و از او پرسید که آیا همراه او به نماز جمعه می آید یا خیر؟ مبینا که همیشه مشتاق نماز جمعه و مراسمات مذهبی بود آن هم همراه عاطفه، پس قبول کرد. ساعت ده و نیم سر چهار راه محله شان قرار گذاشتند. نگاهی به عقربه های ساعت انداخت که نزدیک هشت بودند. لباس هایش را روی تخت آماده کرد و حوله به دست به طرف حمام رفت. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به قلم عاطفه شعبان پور پست های کانال کپی آزاد هست اما رمان خیر راضی نیستم دخــتــران انـــقـــلابـــی @Revolutio 💕 💕💍 💕💍💕 💕💍💕💍 💕💍💕💍💕 💕💍💕💍💕💍 💕💍💕💍💕💍💕 💕💍💕💍💕💍💕💍 💕💍💕💍💕💍💕💍💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Majid Bani Fateme - Ajab Mahi Bekesh Ahi (320).mp3
33.06M
•°🌱 داره کـم کـم تـمـوم مـیـشـه یـه ‌سـال چـشـم انـتـظارے مـون 🎙 دخــتــران انـــقـــلابـــی @Revolutio
ماه محرم اومد.mp3
12.48M
🥀ماه محرم اومد 🥀قراره قلب زارم اومد دخــتــران انـــقـــلابـــی @Revolutio
04.-vahed-imam-reza-29safar91-seyedrezanarimani.blog.ir.mp3
2.6M
•°🌱 گنبد طلای ارباب یادتہ تا بہ عشقمون رسیدیم یادتہ دلم برات تنگ شده 🎤 دخــتــران انـــقـــلابـــی @Revolutio
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا