هدایت شده از M Daneshkhah
👇👇👇
https://eitaa.com/ketaberaygan
🟢 سلام و درود
📣📣📣
💫 خیریه فرهنگی ( شهر کتاب رایگان ) برای اولین بار در کشور ، با رویکرد مطالعه رایگان و در راستای ارتقاء سطح #علمی_فرهنگی جامعه ، در طرحی نوین و منحصر به فرد اقدام به #اهداء_کتاب_رایگان به هموطنان عزیز نموده است .
🎯🎯🎯
در شهر کتاب رایگان ، طی فرایندی از ضایعات کاغذی شما در جهت اهداء کتاب نو و رایگان (ترجیحا کتاب قرآن کریم و نهج البلاغه) به علاقه مندان به مطالعه در سراسر کشور استفاده خواهد شد . ♻️
جهت اطلاعات بیشتر به توضیحات سنجاق شده در کانال شهر کتاب رایگان مراجعه نمایید . 🔰
با احترام و سپاس از حمایت شما عزیزان🌹🌹🌹
👇👇👇
https://eitaa.com/ketaberaygan
وَتـٰاابـَدبہآنـٰانکِہ
پلاکِشـٰانراازگَردَنخـویشدرآوردَنـد
تـٰامانَندمادرشـٰانگمنامبِمـٰانندمَدیونیم💔!'
#شهیدانه
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
..!:)_میگن برا اولین بار کربلارو اینجوری میبینی
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-آقایمندنیایمن-🇮🇶🖤
#ضربانقلبم¹²⁸
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اماده ایی بریم بهشت؟!
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خریدار عشق💗
قسمت59
سجاد:بهار منو ببخش که اذیتت کردم -تو هیچ وقت اذیتم نکردی،تو بهترین هدیه خدا بودی واسه من
سجاد: تو هم همینطور ،خیلی مواظب خودت باش -چشم،
راستی صبر کن با مادر جونم یه کم حرف بزن از صبح حالش خوب نبود
سجاد: باشه - از طرف من خدا حافظ،خیلی دوستت دارم
سجاد:ما بیشتر بانو - مادر جون ؟
مادر جون: جانم بهار -بیا با سجاد حرف بزن
مادر جون: الهی قربونش برم
گوشی رو دادم به مادر جون و خودم رفتم توی اتاقم لباسامو عوض کردم
و روی تخت دراز کشیدم - خدا رو شکر که امشب هم صدای سجاد و شنیدم
صدای زنگ گوشیمو شنیدم ،رفتم سمت کیفم گوشیمو درآوردم ،زهرا بود
- سلام زهراجون خوبی؟
زهرا: سلام بی معرفت ،تو خوبی؟
- مرسی قربونت برم، جواد خوبه ،مامان و بابا خوبن؟
زهرا: دختر ،تو خونه زندگی نداری،؟ نمیگی یه پدر و مادری چشم به راهت هستن - ببخشید زهرا جون، اینقدر این مدت ذهنم درگیره ،که یادم رفت
زهرا: میدونی امشب سر سفره بابا بغض کرده بود ،خیلی دلمون تنگ شده برات
- الهی بمیرم ،چشم فردا حتمن میام خونه
زهرا: آفرین دختر خوب،از آقا سجاد چه خبر ،تماس میگیره؟ - اره ،چند دقیقه پیش باهاش صحبت کردم ،خدا رو شکر حالش خوبه
زهرا: خوب ،خدا رو شکر ،پس فردا منتظر هستیم - باشه عزیزم
زهرا: با مادر شوهر ،پدر شوهرت سلام برسون - چشم ،تو هم سلام برسون
زهرا: خدا حافظ
- خدا حافظ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 خریدار عشق💗
قسمت 60
بعد از قطع شدن تماس در اتاق باز شد
فاطمه: اعتصاب کردی خانووم
- اعتصاب چی ؟
فاطمه:اعتصاب دیدن یار...
- اگه واقعن با اعتصاب کردن ،یارمو میبینم ،تا عمر دارم اعتصاب میکنم...
فاطمه: خوبه حالا،هندی شدی واسه ما ،پاشو بیا افطار کن تا پس نیافتادی
- باشه الان میام
بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم و وضو گرفتم، شرع کردم به نماز و دعا خوندن
تا سحر بیدار بودم وبعد از خوردن سحری و خوندن نماز صبح خوابیدم
نزدیکاهای ظهر بیدار شدم
دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم رفتم از اتاق بیرون
مادرجون روی تخت نزدیک حوض نشسته بود و داشت قرآن میخوند - سلام
مادر جون: سلام به روی ماهت ،کجا میری؟ - خونه،خیلی وقته مامان و بابا رو ندیدم
مادر جون: کاره خوبی میکنی ،حتمن خیلی دلشون برات تنگ شده - اره
مادر جون: برو به سلامت ،امشب برمیگردی؟
- نه ،فردا شب برمیگردم ،از سمت جمکران میام خونه
مادر جون: باشه ،مواظب خودت باش - چشم،فعلن با اجازه
مادر جون : در امان خدا
یه ماشین گرفتم رفتم سمت خونه ،زنگ آیفون و زدم ،در باز شد،وارد حیاط شدم
چقدر دلم تنگ شده بود واسه خونه
یه دفعه درخونه باز شد مامان اومد بیرون
چشماش گریان بود،با دیدن اومد سمتمو بغلم کرد
مامان: نمیگی یه پدر و مادر چشم به راهتن؟ نمیگی نبودنت دیونمون کرده؟ نمیگی وقتی نمیای خونه بابات تا صبح به خاطر تنهایی تو نمیخوابه ،چقدر بیرحم شدی بهار ،که مارو فراموش کردی...
-ببخش مامان خوشگلم،نبود سجاد عقلمو از کار انداخته بود ،فقط فکر و ذهنم سجاد بود ،شما به بزرگیتون منو ببخشین (مامان شروع کرد به بوسیدن دست و صورتم )
مامان: الهی قربونت برم ،خوش اومدی، بیا بریم داخل وارد خونه شدم رفتم سمت اتاقم ،در اتاقمو باز کردم ،همه چی مرتب بود
انگار یه چیز کم بود، بوی سجاد ،اینجا نشونه ای از سجاد پیدا نمیکردم ، یاد حرف دیشبش افتادم ،قرار بود امروز بره عملیات
پناه بردم به سجاده و نماز و قرآن خوندن
بعد ازخوندن نماز ،رفتم پایین
بوی آبگوشت ،کل خونه پیچیده بود،رفتم داخل آشپز خونه روی صندلی میز ناهار خوری نشستم -مامان جان ،یه چاقو بده من سالاد درست کنم
مامان: باشه،مواظب باش دستتو چاقو نزنی
-باشه
شروع کردم سالاد درست کردن
مامان: بهار مادر ،سجاد تماس گرفته؟
- اره ،هر یه روز در میون زنگ میزنه
مامان: خدا رو شکر ، یه سفره ،ابوالفضل نذر کردم ،انشاءالله به سلامت برگرده ،برگزار کنم - انشاءالله...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸