eitaa logo
هیئت‌ریحانةالرسـۜـول
1.4هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
86 فایل
﷽ کانال هیئت حوزه علمیه ریحانةالرسـۜول حوزه؟! -مکانی برای وصال انسان با خالق ونوروجودی حضرت عشق❤ (مراسمات ویژه بانوان اماکانالمون عمومیه🤌🏻🌸) 🌸✨اگه یه هیئت ناب میخوای بمون کانالمون ومراسما رو مهمونمون باش ارتباط‌باادمین: @mimha313
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔹 پیشنهاد چاپ رساله در ایامی که مرحوم آیة الله بروجردی در بروجرد بودند مرحوم شیخ احمد پدر مرحوم علامه امینی صاحب الغدیر نامه‌ای به خدمت ایشان مرقوم نموده بودند وعده‌ای دیگر از علمای آذربایجان هم آن نامه را امضاء کرده بودند، در آن نامه نوشته بودند پس از تحقیق برای ما ثابت شده است که حضرت عالی امروز اعلم هستید لذا از جنابعالی خواهشمندیم رساله عملیه خودتان را در سطح وسیع چاپ و یا اجازه بدهید که خود مردم در این ناحیه به چاپ برسانند و از شما تقلید نمایند. ایشان در جواب مرقوم فرمودند: «من از الطاف آقایان متشکرم، ولی راجع به تقلید چون امروز پرچم در دست آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی است و بر همه لازم که این پرچم دار را حفظ نمایند لذا من به هیچ وجه راضی نیستم که رسالة من درجای دیگر چاپ شود. لذا رساله مرحوم بروجردی فقط در بروجرد منتشر بود و در شهرستانهای دیگر مقلد نداشت. 📔 مردان علم در میدان عمل: ص٢١٣ ┄┅┅┅┅❁🦋❁┅┅┅┅┄ @Reyhanatorasooll
. 🔸 تکه نان امام رضا علیه السلام از پدران ارجمند خود علیه السلام نقل فرمود: حضرت علی علیه السلام فرمود: همراه پیامبر صلی الله علیه و آله داشتیم خندق را حفر می‌کردیم که ناگاه فاطمه سلام الله علیها آمد و تکه ای نان آورد و به پیامبر داد. پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: این تکه نان چیست؟ فاطمه سلام الله علیها عرض کرد: قرصی نان برای حسن و حسین علیهما السلام پختم و این تکه را نیز برای شما آوردم. پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: ای فاطمه! بدان که این نخستین طعامی است که پس از سه روز وارد شکم پدرت شده است. 📔 عیون أخبار الرضا (ع): ص ۲۰۵ ┄┅┅┅┅❁🦋❁┅┅┅┅┄ @Reyhanatorasooll
. ⚡ پریدن در خواب ولید بن صبیح گوید: شهاب بن عبد ربّه به من گفت: سلام مرا به امام صادق علیه السلام ابلاغ کن و به حضرتش بگو من در حال خواب دچار وحشت و از جا پریدن می‌شوم و چاره رهائی ازین ناراحتی چیست؟ پس این موضوع را عینا به عرض امام صادق علیه السلام رسانیدم. امام فرمود: به او بگو: باید مال خود را (با پرداخت حقوق شرعی آن همانند زکات) تزکیه و تصفیه نمائی. چون این دستور را به وی ابلاغ کردم، گفت: آنچه را بگویم به امام می‌رسانی؟ گفتم: آری. گفت: به حضرتش بگو: نه تنها رجال و بزرگترها، که حتّی بچه‌ها هم همه می‌دانند که من مال خود را با دادنِ زکات و... تزکیه می‌کنم. ولید گوید: این پیغام را هم به عرض امام رسانیدم، پس فرمود: به شهاب بگو سهم زکات را جدا می‌کنی، امّا در محلّی که باید به مصرف نمی‌رسانی و به غیر اهلش می‌دهی. 📔 کافی، ج۳، ص۵۴۹ ┄┅┅┅┅❁🦋❁┅┅┅┅┄ @Reyhanatorasooll
. 💢 مبارزه با خرافات حلیمه خاتون، مادر شیری حضرت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل می‌کند: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله سه ساله بود، روزی به من گفت: ای مادر! چرا دو برادرانم را (منظورش دو فرزندان حلیمه بود) روزها نمی بینم؟ گفتم: فرزندم! آن‌ها روزها گوسفندان را به بیابان برای چراندن می‌برند. گفت: چرا من همراه آن‌ها نمی روم؟ گفتم: آیا دوست داری همراه آنها به صحرا بروی؟ گفت: آری! صبح بعد روغن بر موی محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله زدم و سرمه بر چشمش کشیدم و یک (مهره یمانی) برای حفاظت او بر گردنش آویختم. حضرت که از دوران کودکی با خرافات و کارهای بی منطق مبارزه می‌کرد، فورا آن مهره را از گردن بیرون آورد و به دور انداخت. آنگاه رو به من کرد و گفت: مادر جان! این چیست؟ من خدایی دارم که مرا حفظ می‌کند. 📔 بحار الأنوار: ج١۵، ص٣٩٢ ┄┅┅┅┅❁🦋❁┅┅┅┅┄ @Reyhanatorasooll
. ⚖️ رهبر مسلمانان و مرد نصرانی در محکمه قاضی روزی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) رهبر مسلمانان، زره خود را در دست مرد نصرانی دید فرمود: زره مال من است. نصرانی نپذیرفت. او را نزد شریح قاضی برد. شریح چون حضرت را دید خواست از مسند قضا کنار رود، امام عليه‌السلام فرمود: در جای خود بنشین. آنگاه حضرت علیه السلام در کنار شریح نشست و فرمود: ای شریح! اگر طرف نزاع من، مسلمان بود در کنارش می‌نشستم، ولی او نصرانی است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده هنگامی که با نصرانی همراه شدید، او را در تنگنا قرار دهید و تحقیرش کنید، چنانچه خدا تحقیر کرده ولی هرگز در حق او ظلم نکنید. سپس حضرت علیه السلام موضوع را مطرح کرد و فرمود: این زره مال من است، آن را نه فروخته‌ام و نه به کسی بخشیده‌ام. نصرانی در پاسخ گفت: این زره مال من است ولی امیر مؤمنان را نیز دروغگو نمی‌دانم. شریح روی به حضرت علی (علیه السلام) کرد و گفت: یا أمیر المؤمنین! بر ادعای خود شاهد داری؟ فرمود: نه. شریح حکم کرد که زره مال نصرانی است. نصرانی زره را برداشت. کمی راه رفته بود، برگشت و گفت: من شهادت می‌دهم این حکم از احکام پیغمبران است، زیرا پیشوای مسلمانان نزد قاضی خودش می‌رود و قاضی علیه او حکم می‌دهد! سپس شهادتین را گفت و مسلمان شد و گفت: به خدا سوگند! این زره، زره توست ای امیر مؤمنان! امام (علیه السلام) فرمود: اکنون که مسلمان شدی زره را به تو بخشیدم و یک رأس اسب نیز به او داد. شعبی راوی حدیث میگوید: شخصی به من گفت آن مرد نصرانی را که مسلمان شده بود، دیدم که در جنگ نهروان در رکاب علی (علیه السلام) می‌جنگید. 📔 بحار الأنوار: ج٣۴، ص٣١۶ ┄┅┅┅┅❁🦋❁┅┅┅┅┄ @Reyhanatorasooll
. 🌷 یا صاحب الزمان (عج) در کتاب «الدمعة الساکبة» که نوشته یکی از درستکاران معاصر است، در آخر لمعه اولی از نور ششم آن در باب معجزات حضرت حجت علیه السّلام می‌نویسد: شایسته آن است که کلام را به ذکر مشاهداتم در زمان‌های گذشته ختم کنم. و آن اینکه علی محمد پسرم که میوه دل من و طریق انحصاری اولاد ذکور من است، مرضی گرفت که آن به آن شدیدتر می‌شد و من نیز حزن و اندوهم بیشتر می‌شد، و کار به جایی کشید که مردم از خوب شدن او ناامید شدند و علما و طلاب و سادات با نجابت، در مظان استجابت دعا مثل مجالس عزاداری و بعد از نماز ها، برای شفایش دعا می‌کردند. وقتی یازدهمین شب از مرضش فرا رسید، حالش وخیم شد و اوضاعش خیلی بد شد و اضطرابش زیاد شد و التهابش بالا گرفت و من هیچ کاری به ذهنم نرسید و هیچ ترفندی به خاطرم نمی آمد. در همین حال به امام قائم علیه السّلام - که خدا ظهورش را تعجیل فرماید - پناه بردم و از نزد فرزندم با حالتی پر اضطراب و التهاب خارج شدم و به بام خانه رفتم. درحالی که آرام و قرار نداشتم، با خشوع به او توسل کردم و با خضوع ندبه سر دادم و صدا می‌زدم: یا صاحب الزمان ادرکنی! یا صاحب الزمان اغثنی! و در زمین فرو می‌رفتم و به طول و عرض می‌غلطیدم. سپس پایین آمدم و وارد بر اتاق فرزندم شدم و مقابل او نشستم. دیدم نفس هایش آرام و حواسّش مطمئن شده است و عرقی که معلوم بود عرق بیماری نیست، او را خیس کرده. پس خدا را حمد و نعمت‌های متوالی اش را شکر کردم و خدا به برکت او، لباس عافیت بر فرزندم پوشاند. 📔 بحار الأنوار، ج٢٠، ص١٧٩ ┄┅┅┅┅❁🦋❁┅┅┅┅┄ @Reyhanatorasooll
. 🍂 وصله زدن امیر المؤمنین علی علیه السلام نیز همانند پیامبر متواضعانه زندگی می‌کرد. ابن عباس می‌گوید: روزی بر حضرت وارد شدم، دیدم کفش خود را وصله می‌زند، گفتم: این کفش ارزش وصله زدن ندارد. فرمود: به خدا سوگند این کفش از دنیای شما، نزد من محبوب‌تر است از این که دنیا را به دست آورم و حقّی را پایمال کنم؛ من دوست دارم این کفش را وصله بزنم و این کار را بر خود عیب و عار نمی دانم و علاقه دارم اگر حکومتی در اختیارم باشد به وسیله آن حق را برپا کنم و رسم باطل را براندازم. ابن عباس در ادامه گفتارش می‌گوید: علی علیه السلام لباسش را هم خود وصله می‌زد و بر عادی ترین مرکب سوار می‌شد. 📔 تذکره ابن جوزی، ص۶۷ ┄┅┅┅┅❁🦋❁┅┅┅┅┄ @Reyhanatorasooll
. ⭕️ نترس و محزون نباش! شيخ مرتضى انصارى (عليه الرحمه) صاحب كتاب مكاسب در نجف كربلا اشرف خدمت شريف العالماء مازندارنى درس مى خواند. پس از مدّتى بعنوان ديدار از اقوام به خصوص مادر به شهرستان شوشتر برگشت. بعد از مدّت كوتاهى كه مى خواست مجدّداً به نجف بازگردد مادرش اجازه نمى داد و راضى نمى شد. وقتى كه شيخ زياد اصرار كرد براى رفتن، مادر به او گفت: پس خوب است استخاره كنى! وقتى كه از طرف مادر خود استخاره كرد اين آيه شريفه آمد: «لا تَخافى وَ لا تَحزَنى اِنّا رادُّوهُ اِلَيكِ وَ جاعِلُوُه مِنَ المُرسَلين» شيخ وقتى اين آيه را براى مادرش ترجمه كرد خيلى خوشحال شد و به شيخ مرتضى اجازه مسافرت داد. آيه فوق درباره حضرت موسى عليه السلام است كه وقتى مادرش او را در جعبه اى گذاشت كه در آب اندازد بيمناك شد. خدا به او وحى فرستاد: نترس و محزون نباش! ما او را به تو برمى گردانيم و از پيامبران قرار مى دهيم. 📔 داستان‌هائی از زندگی علماء: ص۳۲ ┄┅┅┅┅❁🦋❁┅┅┅┅┄ @Reyhanatorasooll
. ✨ شهریه امام زمان (عج) روحانى شهيد على اصغر نادرى جهرمى (ره) هميشه خود را مديون امام (ره) و انقلاب اسلامى مى دانست. در آخرين روزهاى قبل از شهادتش در وصيّت نامه اش چنين مى نويسد: از مقدار مبلغى كه در بانك، قرض الحسنه و نزد ديگران دارم، ده هزار تومان به مدرسه علميّه شهيد آية اللّه دستغيب و ده هزار تومان به مدرسه فيضيّه قم بدهيد. علّت پرداخت اين مبالغ اين است كه من اين مقدار شهريّه را از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گرفته‌ام و هنوز نتوانستم قدمى در راه اسلام بردارم. 📔 داستان‌هائی از زندگی علماء: ص۱۶ ┄┅┅┅┅❁🦋❁┅┅┅┅┄ @Reyhanatorasooll
. ✨ بهترين عيد خانم طباطبايى فرزند علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبايى صاحب تفسير الميزان نقل مى كند: وقتى ما از تبريز به تهران آمديم و از آنجا ساكن قم شديم. من شش سالم بودم و دو برادر بزرگتر و يك خواهر كوچكتر هم داشتم. زمستان بود و با مختصرترين وسائل كه فراهم شد در منزلى اجاره اى زندگى در قم را شروع كرديم. نزديك عيد شد. آن زمانها هم در قم رسم بود كه هنگام عيد بالاخره سوهانى تهيّه كنند و شيرينى و... عيد بود كه در منزل جمع بوديم. پدرم منتظر بود كه ببيند مادرم چه مى گويد. مادر گفت: بچّه‌ها امسال براى شما بهترين عيد است. عيد امسال براى شما نمونه است. برادرم گفت: براى چى؟ مادرم پاسخ داد: براى اينكه امسال در كنار حرم حضرت معصومه عليها السلام هستيم. بلند شويد به حرم برويم و خدمت آن حضرت سلامى عرض كنيم. پدرم وقتى متوجّه شد كه مادرم چنين برخوردى با روز عيد كرد خيلى خوشحال شد و به مادرم گفت: جزاكَ اللّهُ خيرا (خدا به تو پاداش خير دهد) انشاءاللّه عاقبتت را پروردگار ختم به خير كند. 📔 داستان‌هائی از زندگی علماء: ص۶۲ ┄┅┅┅┅❁🦋❁┅┅┅┅┄ @Reyhanatorasooll
. ✨ پادشاه عادل امام باقر علیه السلام نقل شده است: پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل از کنار جنازه مردی گذشت که زیر دیواری گرفتار شده بود و بعضی از بدنش از آن بیرون مانده بود و پرندگان به او نوک می‌زدند و سگ‌ها از بدن او، تغذیه می‌کردند، کمی که جلوتر رفت به شهری رسید که در آنجا، یکی از بزرگان شهر، مرده بود و جسد او را برتختی با پوشش حریر زیبا قرار داده و اطراف آن، چراغ‌ها روشن کرده بودند، گفت: «پروردگارا! می‌دانم که تو، پادشاه عادل هستی که اصلاً ظلم نمی کنی، آن بنده تو، فردی درست کار بود که یک چشم برهم زدن هم به تو ستم نکرده بود، امّا جنازه او همان طور بود، و این یکی، بنده ستمگری است که یک چشم برهم زدن به تو ایمان نیاورده، آن وقت او را با این بزرگی و احترام، تشییع می‌کردند». خداوند عزّوجلّ فرمود: «همان گونه که گفتی؛ من، فرمانروای درست‌کاری هستم و ظلم نمی کنم، آن بنده مؤمن در نزد من، بدی و زشتی‌‌ای داشت که به عذاب آن گناه، او را به آن شکل می‌میرانم تا با من در حالی دیدار کند که هیچ گناهی در نامه اعمالش نباشد، و این بنده کافر، کار خیری نزد من داشت، من، او را به این صورت می‌میرانم تا در حالی مرا ملاقات کند که هیچ حقی بر من نداشته باشد». 📔 قصه‌های قرآن و انبیاء، ص۷۶۲ 🌻 ╰┈➤ @Reyhanatorasooll
. 🔹 دو فرشته مردی از بنی اسرائیل، کاخی ساخت و آن را بسیار تزیین کرد و آراست، سپس میهمانی و جشنی ترتیب داد، اما فقط ثروتمندان را دعوت کرد و فقر را دعوت نکرد و اگر فقیری به در کاخ می‌آمد، به او می‌گفتند: «این مهمانی جای تو و امثال تو نیست». آن وقت خداوند متعال، دو فرشته را به شکل دو مرد فقیر به آنجا فرستاد، امّا آنها را راه ندادند، سپس خداوند متعال آنها را به صورت ثروتمندان به آنجا فرستاد و این بار، به آنها احترام گذاشتند و در بالای مجلس نشاندند، در این وقت خداوند متعال به آن دو فرشته فرمان داد، آن شهر و همه ساکنان آن را در زمین فرو ببرند. 📔 قصه‌های قرآن و انبیاء، ص۷۷۷ 🌻 ╰┈➤ @Reyhanatorasooll