eitaa logo
🌹ریحانةُ الرسول(علیهاالسلام)🌹
100 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
558 ویدیو
46 فایل
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ....
مشاهده در ایتا
دانلود
... ✨ کم کم... شعبان کوله بار خودش را جمع می کند ... آرام آرام به سمت کوچه ی تاریخ قدم می گذارد ... زمان ... خودش را آماده می کند ... برای ... زیباترین ماه خداوند ... ماهی سراسر زیبایی و گوشه ای غصه ... فرشته ها از باغ بهشت ... زیبا ترین گل ها را می چینند ... می‌خندند و شادی می‌کنند ... زمین شور و حال دیگری دارد ... قرآن ... آماده است تا خاطرات نزول خود را برای دیگر باری مرور کند ... قدر ... و باز هم جوشن کبیر ... آسمان ... آماده است تا بشنود ... باری دیگر ... نوای بِکَ یا الله ... یا محمد تا القائم المهدی ... و درب های رحمت خدا آماده ی گشایش ... و تاریخ مسرور ... از آمدن رمضان ... رمضانی که می آید ... رحمت هم پابه پایش ... و وقتی زنگ رفتن به صدا در می آید ... برکت هم قدم به قدم با او خارج می‌شود ... و دوباره زنگ می‌شود ... همانگونه که بود ... و... رمضان که می آید ... زخم دل زینب هم تازه می‌شود ... و باری دگر شکافته می‌شود ... زخم سر علی ... و دل پیغمبر شاد ... از آمدن حسن ... و... این رمضان است و ... دارایی هایش ... ماه برکت خدا ... . اللهم اِن لَم تَکُن غَفَرتَ لَنا فیما مَضی مِن شَعبان، فَاغفِر لَنا فیما بَقِی مِنه ... الهی العفو ... ... 🌿 @ReyhanatoRasoul97
﷽🕊 ☕️☕️☕️☕️☕️☕️ مبهوت به نیم رخش خیره ماندم، حالا دیگر وحشت لالم کرده بود. در باز شد. زنی با پوشیه رو به رویمان ایستاد و به داخل دعوتمان کرد. عثمان با سلام و لبخندی عصبی، من را به داخل خانه کشاند و با دور شدن زن از ما، مرا به طرف کاناپه ی کهنه ی کنار دیوار پرت کرد. صدای زن آشپزخانه بلند شد: خوش اومدین ... داشتم چایی درست میکردم ... اگه بخواین برای شما هم میارم ... و من چقدر از چای متنفر بودم. عثمان عصبی قدم می زد و به صورتش دست میکشید که ناگهان صدای گریه نوزادی از تخت کوچک و کهنه کنار دیوار بلند شد. نگاهی به منِ غرق شده در ترس انداخت و به آرامی کودک را از تخت بیرون کشید. بعد از چند دقیقه زن با همان حجاب و پوشیه با سه فنجان چای نزد ما آمد و کودک را از عثمان گرفت. نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد و فقط دلم دانیال را می خواست ... کودک آرام گرفت و عثمان با نرمشی ساختگی از زن خواست تا بنشیند و از مبارزه اش بگوید ... چهره زن را نمیدیم اما آهی که از نهادش بلند شد حکم خرابی پله ای پشت سرش را می داد ... و عثمان با کلافگی از خانه بیرون رفت. زن با صدایی مچاله در حالیکه به کودکش شیر می داد، لب باز کرد به گفتن ... از آرامش اتاقش ... از خواهر و برادرهایش ... از پدر و مادر مهربان ومعمولیش ... از درس و دانشگاهش ... از آرزوهایی که خود با دستانش سوزاند ... همه و همه قبل از مبارزه ... رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمع بهشت مسلمانان، راهی جنگ و جهاد شد. جنگی که حتی تیکه ای از پازل آن مربوط به او نمی شد ... اما مسلمان وار رفت ... و از منوی جهاد، نکاحش را انتخاب کرد ... نکاحی که وقتی به خود آمد، روسپی اش کرده بود در میان کاباره ای از مردان به اصطلاح مبارز ... و او هر روز و هر ساعت پذیرایی می کرد از شهوت مردانی که نصفشان اصلا مسلمان نبودند و به طمع پول، خشاب پر می‌کردند. وقتی درماندگی، افسارِ جهاد در راه خدایش را برید، هدایایی کوچک نصیبش شد از مردانی که نمی‌دانست کدام را پدرِ نوزادش بخواند و کدام را عامل ایدز افتاده به جان خود و کودکش ... دلم لرزید ... وقتی از دردها و لحظه های پشیمانیش گفت درست وقتی که راهی برای بازگشتش نبود و او دست و پا می زد در میان مردانی که گاه به جان هم می‌افتادند محض یک ساعت داشتنش ... تنم یخ زد وقتی از دخترانی گفت که دیگر راهی جز خفه شدن در منجلاب نکاح برایشان نمانده. و هر روز هستند دخترهایی که به طمع بهشت خدا می‌روند و برگشتشان با همان خداست ... و من چقدر از بهشت ترسیدم ... یعنی دانیال هم یکی از همین مردان بود؟؟؟ ↩️ ... ✍🏻 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽🕊 💠تاثیر تجمع خوبان💠 تجمع آدم های خوب در کنار هم و همدلی، همصدایی و همکاری آنها با یکدیگر مهمترین منبع تولید قدرت حق و نور معنویت در عالم است. در حالی که اهل باطل هر قدر دور هم جمع شوند اثر چندانی در عالم ندارند. هر چقدر این تجمع بیشتر باشد معجزات بزرگتری می آفریند. مثل تجمع پیاده روی اربعین در کربلا ... @ReyhanatoRasoul97
﷽🕊 ☕️☕️☕️☕️☕️☕️ 💠 وامانده و متحیر از آن خانه خارج شدم، راستی چقدر فضایش سنگین بود. پشت در ایستادم و حریصانه نفس گرفتم. چشمم به عثمان افتاد، تکیه به دیوار روی زمین کنار در نشسته بود. بلند شد و با لحنی نرم صدایم زد: سارا ... حالت خوبه؟؟ آره ... عثمان همان مسلمان ترسو مهربان بود! آرام در خیابان ها قدم می زدیم، درست زیر باران. بی هیچ حرفی ... انگار قدمهایم را حس نمی‌کردم، چیزی شبیه بی حسی مطلق ... عثمان تا جلوی خانه همراهیم کرد: واسه امروز بسه ... اما لازم بود ... روز بخیر ... رفت و من ماندم در حبابی از سوال و ابهام و وحشت ... و باز حصر خودساخته ی خانگی. خانه ای بدون خنده های دانیال ... با نعره های بدمستی پدر ... و گریه های بی امان مادر، محضِ دلتنگی ... چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم. قیقا بین هزار راهی از بی فکری گم شده بودم. دیگر نمی‌دانستم چه کنم. باید آرام می شدم. پس از خانه بیرون زدم. بی اختیار و بی هدف گام برمی داشتم. کجا باید میرفتم؟ دانیال کجا بود؟ یعنی او طبع درنده خوی مسلمانها را از پدر به ارث برده بود؟؟ کاش مانند مادر ترسو میشد ... حداقل، بود ... ناگهان دستی متوقفم کرد. عثمان بود و نفسهای تند که خبر از دویدن میداد. معلوم هست کجایی؟؟ گوشیت که خاموشه ... از ترس پدرتم که نمیشه جلوی خونتون ظاهر شد ... الانم که هی صدات می‌کنم، جواب نمیدی ... و با مکثی کوتاه: سارا ... خوبی؟؟ و اینبار راست گفتم که نه ... که بدتر از این هم مگر می شود بود؟؟عثمان خوب بود ... نه مثل دانیال ... اما از هیچی، بهتر بود ... پشت نرده ها، کنار رودخانه ایستادیم. عثمان با احتیاط و آرام حرف می زد ... از گروهی به نام "داعش" که سالهاست به کمکِ دروغ و پولهای هنگفت در کشورهای مختلف یار گیری می‌کنند. که زیادند دخترکانی از جنس آن زن آلمانی و هانیه و دانیال که یا گول خورده اند یا رایحه ی متعفن پول، مشامشان را هواییِ خون کرده. که اینها رسمشان سر بریدن است. که اگر مثل خودشان شدی دیگر خودت نمیشوی. که دیگر دانیال یکی از همان هاست و من باید مهربانی هایش را روی طاقچه ی دلم بنشانم و برایش ترحیم بگیرم. چون دیگر برای من نیست و نخواهد بود این برادر زنجیر پاره کرده ... من خیره ماندم به نیم رخ مردی به نام عثمان ... راستی او هم هانیه را دفن می کرد؟؟ با تمام دلبری هایش؟؟ و او با بغضی خفه، زل زده به جریان آب از هانیه گفت ... از خواهری که مطمئن بود دیگر نخواهد داشت ... از خواهری که یا به رسم فرمانروایانش حیف می شد یا مانند آن دختر آلمانی از شرم کودکِ مفقودالپدرش، در هم آغوشیِ ایدز، جان تسلیم می کرد. قلبم سوخت و او انگار صدایش را شنید و با نگاه به چشمانم با آهی بینهایت گفت: سارا ... می خوام یه دروغ بزرگ بهت بگم ... و من ماندم خیره و شنیدم : همه چی درست میشه ... و ای کاش راست می‌گفت ... ✍🏻 @ReyhanatoRasoul97
برنامه هفتگی هیئت ریحانه الرسول ویژه بانوان به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان سلسله مباحث طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن سخنران: حجه الاسلام دکتر صفی همراه با قرائت فرازهایی از دعای شریف جوشن کبیر توسط برادر بهبهانی پور زمان: دوشنبه، 98/2/16، ساعت 15 مکان: شهرکرد، خیابان ملت، حدفاصل چهار راه بازار و میدان دوازده محرم کوچه مسجد جامع ساختمان مقابل درب اصلی مسجد، طبقه دوم. @ReyhanatoRasoul97
﷽🕊 💠سرّ عشق ما ز دلبستگی‌ حیله گران، بی‌ خبریم از پریشانی‌ صاحبنظران بی‌‌ خبریم عاقلان، از سر سودایی‌ ما بی‌ خبرند ما ز بیهودگی‌‌ هوشوران، بی‌ خبریم خبری‌ نیست ز عشّاق رُخش، در دو جهان چه توان کرد که از بیخبران بی‌ خبریم؟ سرّ عشق، از نظر پرده دران پوشیده است ما ز رُسوایی‌ این پرده دران بی‌ خبریم راز بیهوشی‌ و مستی‌ّ و خراباتی‌ عشق نتوان گفت، که از راهبران بی‌ خبریم ساغری‌‌ از کف خود بازده،‌ ای‌ مایه‌ی‌ عیش! ما که از شادی‌ و عیش دگران بی‌ خبریم 📖#دیوان_اشعار_امام_خمینی 🌷اللّهم عجِّل لِولیِّکَ الفَرَج🌷 @ReyhanatoRasoul97
✨🌸✨🌸✨🌸✨رهبرانه 💚امام خامنه ای(مدظله العالی): این فرصت را 🌙رمضان در اختیار ما قرار داده که بتوانیم خودمان را شستشو بدهیم. ✅ این اشک ها دل را شستشو می دهد، همه این بیماریهای خطرناک، یعنی منیت، کبر، حسد، تعدی😢😰 در این 🌙فرصت علاج پیدا می‌کنند.😊 #رهرو_رهبری 🌺 @ReyhanatoRasoul97
🚫این پست را حتما بخوانید👇 #زمینه_سازی_برای_ظهور ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ همه می‌دانیم که برای تشکیل #دولت_اسلامی و #جامعه_اسلامی و در نهایت #تمدن_سازی_اسلامی و رسیدن به زمان ظهور و مهدویت؛ قطعا نیاز به "نقشه راه" در راستای تربیت نیروی انسانی و تولید محتوا و فکر انقلابی است، این نقشه راه توسط نائب امام زمان در جامعه اسلامی ارائه می‌گردد. امروز #اندیشه ها و #دغدغه‌ها و #مطالبات مقام معظم رهبری همان #نقشه_راهی است که فهم آنها و التزام به عمل به آنها، ما را به تمدن اسلامی خواهد رساند. بر این اساس باید نه تنها بر #بصیرت خود بلکه بر بصیرت و فهم جامعه بیفزاییم تا بتوانیم به عمل برسیم؛ مطالعه ی کتاب #"طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن" که از ناب ترین کتب در زمینه کتب اعتقادی می‌باشد بر همین مبنا در دستور کار هیئت ریحانه الرسول قرار گرفت. از این پس برای اینکه همراهان عزیز هیئت بتوانند بهتر مطالب کتاب را دنبال کنند و عزیزانی هم که در ادامه به هیئت پیوسته و می‌پیوندند در جریان مباحث گذشته قرار گیرند خلاصه‌ای از مباحث هر جلسه را در کانال قرار می‌دهیم. باشد که انصار المهدی شویم انشاالله ... @ReyhanatoRasoul97
﷽🕊 ☕️☕️☕️☕️☕️☕️ 💠 عثمان می گفت و می گفت و من نمی شنیدم ... یعنی نمی خواستم که بشنوم. مگر می شد که دانیال را دفن کنم، آن هم در دلی که به ساکتی قبرستان بود اما هیچ قبری نداشت؟ عثمان اشتباه می کرد ... دانیال من، هرگز یک جانی نبود و نمی شد ... او خوب، رسم بوسیدن و ناز کشیدن را بلد بود ... دستی که نوازش کردن از آدابش باشد، چاقو نمی گیرد محضِ بریدن سر ... محال است! پس حرف های عثمان به رود سپرده شد و من حریص تر از گذشته، مستِ عطرِ آغوشِ برادر ... چند روزی با خودم فکر کردم. شاید آنقدرها هم که عثمان می‌گفت بد نباشند. اصلا شاید آن دختر آلمانی اجیر شده بود برای دروغ گفتن ... ولی هر چه می‌گشتم، دلیلی  وجود نداشت محضِ دروغ و اجیر شدن ... باید دل به دریا می زدم ... دانیال خیلی پاکتر از اخبار عثمان بود ... اصلا شاید برادرم وارد این گروه نشده و تنها تشابهی اسمی بود ... اما این پیش فرض نگران ترم می کرد ... اگر به این گروه ملحق نشده، پس کجاست؟؟ چه بلایی سرش آمده؟؟ نکند که … چند روزی در کابوس و افکار مختلف دست و پا زدم و جز تماس های گاه و بیگاه عثمان، کسی سراغم را نگرفت، حتی مادر ... و بیچاره مادر ... که در برزخی از نگرانی و گریه زانو بغل گرفته بود، به امید خبری از دردانه ی تازه مسلمان شده‌اش؛ که تا اطلاع ثانوی ناامیدش کردم و او روزش را تا به شب در آغوشِ خدایش، دانه های تسبیح را ورق می زد ... و چقدر ترحم برانگیز بود پدری مست که حتی نبودِ پسرش را نمی‌فهمید! شاید هم اصلا، هیچ وقت نمی‌دانست که دو فرزند دارد و یا از احکام سازمانی اش؛ عدم علاقه به جگرگوشه ها بود ... نمی دانم، اما هر چه که بود، یک عمر یتیمی در عین پدر داری را یادمان داد! تصمیمم را گرفتم و هر روز دور از چشم عثمان به امید دیدن سخنرانیِ تبلیغ گونه ی داعش، خیابانها را وجب به وجب مرور می‌کردم. هر کجا که پیدایشان می‌شد، من هم بودم. با دقت و گوشی تیز و چاشنی از سوالاتی مشتاق نما، محضِ پهن کردن تور و صید برادر. هر روز متحیرتر از روز قبل می شدم ... خدای مسلمانان چه دروغ های زیبایی یادشان داده بود ... دروغهایی بزرگ از جنس بهشت و رستگاری ... چقدر ساده بود انسان که گول اسلام و خدایش را می‌خورد. روزانه در نقاط مختلف شهر، کشور و شاید هم جهان، افراد متعددی به تبلیغ و افسانه سرایی برای یارگیری در جبهه داعش می‌پرداختند. تبلیغاتی که از مبارزه با ظلمِ شیعه و رستگاری در بهشت شروع می شد و به پرداختِ مبالغ هنگفت در حسابهای بانکیِ سربازان داوطلب ختم می شد. و این وسط من بودم و سوالی بزرگ!!! اسلام علیه اسلام؟؟؟ مسلمانان دیوانه بودند ... و خدایشان هم ... از طریق اینترنت و دوستانم در دیگر کشورها متوجه شدم که مرز تبلیغشان، گسترده تر از شهر کوچک من در آلمان است و تمرکز اصلی شان برای جمع آوری نیرو در کشورهای فرانسه، کانادا، آمریکا، آلمان و دیگر کشورهای غربی و اروپایی است که تماما با کمک خودِ دولتها انجام می‌شد و باز چرایی بزرگ؟؟؟ در این میان، تماسهای گاه و بیگاهِ عثمانِ ذاتا نگران، که همه شان، به رد تماس دچار می‌شدند، کلافه ام می کرد. ✍🏻 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽🕊 🌺#رمضــان عجب ماهی است ... ✨خوابیدن مان عبادت حساب می شود ... ✨نفس کشیدن مان تسبیح خداست ... ✨یک آیه ثواب یک ختم قرآن دارد ... ✨افطاری دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک اسیر دارد ... ✨و تمام گناهان را به عبادت و توبه تو می بخشند ... 🌸 وقتی خـــدا میزبانِ مهمانی شود معلوم است سنگ تمام می گذارد ... حلول ماه مبارک رمضان ماه میهمانی خداوند را بر عموم مسلمانان تبریک و تهنیت عرض می نماییم. 🌺التماس دعای فرج @ReyhanatoRasoul97
شرط ورود به مهمانی خدا.mp3
2.36M
طولانیه ولی گوش کنید... بدجور تلنگر میزنه.... حتما حتما قبل از ورود به #ماه_رمضان این صوت رو گوش کنید حتی اگه چند دقیقه مونده باشه... #پناهیان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo @ReyhanatoRasoul97
mojtehedi_sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan01.mp3
1.91M
#شرح_دعای_روز_اول #ماه_رمضان https://eitaa.com/oshaghalhosein_313 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
1⃣ در پی تشکیل بزرگ ترین تشکّل #انقلابی و کار آمد بر محور ولیّ جامعه، جهت #خدمت به مردم و هدایت افکار عمومی به سمت ایجاد تمدن اسلامی هستیم. @t_manzome_f_r #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
2⃣ گناه چیزی است که یک گام روحِ انسانی را از تکاملِ مورد نظرش باز می دارد. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_اول @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
3⃣ انفاق با خرج کردن فرق دارد. انفاق خرج کردن است اما نه هر خرج کردنی، انفاق آن خرج کردنی را می‌گویند که با آن، یک خلأیی پُر بشود، یک نیاز راستینی برآورده بشود. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_اول @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
﷽🕊 ☕️☕️☕️☕️☕️☕️ 💠 بیچاره عثمان، که انگار نافش را با نگرانی بریده بودند ... و این خوبی و توجه بیش حد، او را ترسوتر جلوه می داد ... اما در این بین فقط دانیال مهمترین آدم زندگیم بود ... و من داشته هایم آنقدر کم بود که تمام نداشته هایم را برای داشتنش خرجش کنم ... به شدت پیگیر بودم ... چون به زودی یک دختر مبارز و داعشی نام می‌گرفتم ... مدام در سخنرانی هایشان شرکت می‌کردم. مقابله با ظلم و اعتلای احکام پاک رسول الله ... از بین بردن رافضی ها و احکام و مقدساتِ دروغین و خرافه پرستی هایشان ... برقرار حکومت واحد اسلامی ... مگر عقاید دیگر، حق زندگی نداشتند؟؟؟یعنی همه باید مسلمان، آنهم به سبک داعشی باشند؟؟  و برشورهایشان را میخواندم ... زندگی راحت برای زنان ... استفاده از تخصص و دانش ... داشتن مقام و مرتبه در حکومت داعش ... پرداخت حقوق ... داشتن خانه های بزرگ بدون واریز حتی یک ریال ... آب و برق و داروی رایگان ... امنیت و آسایش ... همه و همه برای زنان در صورت پیوستن به داعش ... چرا؟؟؟ چه دلیلی وجود داشت؟ این همه امکانات و تسهیلات در مقابل چه امتیازی؟؟؟ در ظاهر همه چیز عالی بود ... بهترین امکانات و مبارزه برای آرمانهایی والا و انسان دوستانه، آزادی و مذهب که فاکتور آخری برایم بی ارزش ترین مورد ممکن بود ... مذهب، مزحک ترین واژه ... با این حال، بوی خوبی از این همه دست و دلبازی به مشام نمی رسید ... همه چیز، بیش از حد ممکن غریب و نامانوس بود. اما در برابرِ تنها انگیزه ی نفس کشیدنم، مهم نبود ... باید بیشتر می‌فهمیدم ... مبارزه با چه؟؟؟ اسم شیعه را سرچ کردم ... فقط عکسها و تصاویری ویدئویی از قمه کشیدن به سر و زنجیرِ تیغ دار زدن بر بدن و پشت، آنهم در مراسم عزاداری به نام عاشورا ... خون و خون و خون ... بیچاره کودکانش که با چشمان گریان مجبور به تحمل دردِ برش در سر بودند. یعنی خانواده ما در ایران به این شکل عزاداری می‌کردند؟؟ یعنی این بریدگی ها، در بدن پدر و مادر من هم بود؟؟ اما هیچ گاه مادر اینچنین رفتارهایی از خود نشان نمی داد ... درد و خون ریزی، محضِ همدردی با مردی در هزار و چهارصد سال پیش؟؟ انگار فراموش کردم که  مادر، یک مسلمان ترسوست ... در اسلام بزدلها مهربانند و فقط گریه می کنند ... در مقابل، شجاعانشان جان می‌گیرند و خون می‌ریزند ...   عجب دینی است،"اسلام"... هر چه بیشتر تحقیق می‌کردم، به اسلامی وحشی تر می رسیدم ... درداااا … چند روزی بود که هیچ تماسی از عثمان نداشتم ... و تقریبا در آن تجهیز اطلاعاتی؛ مردی با این نام را از یاد برده بودم ... روز و شب کتاب می خواندم و سرچ می‌کردم و در جمع سخنرانی و جلساتشان شرکت می‌کردم ... و هر روز دندان تیزتر می‌کردم  برای دریدنِ مردی مسلمان که ته مانده آرامشم را به گنداب اعتقادات اسلامی اش هدایت کرده بود. آن صبح مانند دفعات قبل از خانه تا محل اجتماعشان را قدم می زدم که کسی را در نزدیکم حس کردم ... ↩️ ... ✍🏻 @ReyhanatoRasoul97