eitaa logo
🌹ریحانةُ الرسول(علیهاالسلام)🌹
100 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
558 ویدیو
46 فایل
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ....
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽🌾 ... آرام آرام کاکُلَم که به هیئت گره خورد. یواش یواش حالی ام شد فازی که در هیئت هست در هیچ جایی پیدا نمی شود.هیئت روح را پرورش می دهد و آدم را سبک می کند و باعث می شود خوب زندگی کنی. سرت را بالا بگیری و بگویی: «من نوکرم ولی افتخار می کنم به این نوکری» حالش تمام شدنی نیست... برگرفته از کتاب عمار حلب (شهید محمد حسین محمد خانی) @ReyhanatoRasoul97
... وقتی یکی می آمد و با او می گشت و رفت و آمد می‌کرد خیلی برایش جالب بود. چون محمد حسین می دانست چه کاری می‌خواهد بکند. بچه های شوخ و شنگ را می آورد توی کار. در مرحله اول دانه می‌پاشید. خانه پاتوق همه قشری بود؛ بچه های بسیج؛ انجمن؛ جامعه اسلامی و حتی به قول خودش (چپ و چلاق ها). ما خراب می‌کردیم اما محمد حسین روی یک خط سیر تا آخر می رفت و با هر کس داستانش را شروع میکرد همانطور ادامه میداد. خیلی خوب رفاقت و طرز برخوردش را حفظ می‌کرد. ما وقتی رفیق میشدیم با یکی؛ خیلی سنگین رفتار می‌کردیم ولی بعد می شدیم همان آدم قبل. محمدحسین اینطوری نبود قشنگ بچه‌ها را نگه می‌داشت. (برگرفته از کتاب عمار حلب شهید محمد حسین محمد خانی) بچه هیئتی با رفتارش می‌شود برای دیگری ... بچه هیئتی که باشی در رفاقت سنگ تمام میگذاری ... بچه هیئتی که باشی دیگران را به لباس و تیپ شان قضاوت نمیکنی ... بچه هیئتی که باشی با عینک بد بینی نگاه نمیکنی ... بچه هیئتی که باشی ... @ReyhanatoRasoul97
پرسیدم: چی شده حمید اتفاقی افتاده؟! گفت یه تُکِه پا بیا باهم بریم هیئت. باور کن کسایی که اون‌جا میان خیلی صمیمی و مهربونن؛ الان هم ماشین رفیقم بهرام را گرفتم که با هم بریم ؛ تو یه بار بیا اگه خوشت نیومد دیگه من چیزی نمیگم. قبلا هم یکی دو بار وقتی حمید میخواست هیئت برود؛ اصرار داشت همراهی اش کنم اما من خجالت می کشیدم و هر بار به بهانه ای از زیر بار هیئت رفتن فرار می‌کردم. از تعریف هایی که حمید می کرد احساس می کردم جوّ هیئتشان خیلی خودمانی باشد و من آنجا در بین بقیه غریبه باشم. این بار که حرف هیئت را پیش کشید نخواستم بیشتر از این رویش را زمین بیندازم برای همین این بار راهی هیئت شدم؛ با این حال برایم سخت بود چون کسی را آنجا نمی شناختم؛ حتی وسط راه گفتم: «حمید منو برگردون؛ خودت برو زود بیا» اما حمید عزمش را جزم کرده بود هر طور شده من را با خودش ببرد. اول مراسم احساس غریبگی می کردم و یک گوشه نشسته بودم؛ ولی رفتار کسانی که داخل هیئت بودند باعث شد خودم را از آنها ببینم؛ با آنکه کسی را نمی شناختم کم کم با همه خانمهای مجلس دوست شدم. فضای خیلی خوبی بود؛ جمع دوستانه و صمیمی داشتند. فردای آن روز؛ دانشگاه کلاس داشتم؛ بعد از کلاس؛ حمید طبق معمول با موتور دنبالم آماده بود ؛ ولی این بار یک دسته گل قشنگ هم در دست داشت ؛ گل ها از دور در آفتاب رو به غروب پاییزی برق می زدند و بعد از یک خوش و بش حسابی که گل را به من داد تشکر کردم و در حالی که گل ها را بو می کردم پرسیدم: «ممنون حمید جان؛ خیلی خوشحال شدم ؛ مناسبت این دسته گل به این قشنگی چیه ؟؟» گفت:« این گل ها که قابل تو نداره؛ اما از آنجا که این هفته قبول کردی بیای هیئت برای تشکر این دسته گل را برات گرفتم.» از خدا که پنهون نیست؛ نیت من از رفتن به هیئت فقط این بود که حمید دست از سرم برداره؛ ولی همین رفتار باعث شد آن شب برای همیشه در ذهنم ماندگار شود و از آن به بعد هم مانند حمید پای ثابت هیئت «خیمه العباس» باشم. حمید خیلی های دیگر را با همین رفتار و منش هیئتی کرده بود. «برگرفته از کتاب یادت باشد... شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید» بچه هیئتی که باشی عاشق میشوی... عاشق هر آنچه تو را به معشوق حقیقی میرساند ... به خدا میرساند... آنقدر به مزاجت خوش می آید که حیفت می آید دیگران را هم سهیم نکنی... دست دیگری را میگیری و همراه میکنی تا او هم تشنه ی این دریا شود... عطشان یا سیراب در دریای عشقش ... وقتی برای رضای او نیت میکنی غرق لذت عشقش می شوی ... @ReyhanatoRasoul97
هرکس زمان محدودی را فرصت دارد که در این دنیا بماند؛ هر کاری که بخواهد؛ هرجاکه بخواهد؛ هر چه که بخواهد؛ می‌تواند در این زمان اندک دنیا انجام بدهد ... شهدا جزو همین «هرکسی ها» بودند چند بهار فرصت داشتند و تمام شد... اما این که هر کسی بتواند مثل شهدا از فرصت محدود زندگی اش استفاده کند؛ ایمان و تلاش مجاهدانه می خواهد... داستان کوتاه زندگی شهدا پر از حقایق بزرگ است که می تواند زندگی هر کسی را جهت بدهد و برای او مسیر را روشن کند تا که بخواهدو یاعلی گوید ... شهدایی باشید؛شهدایی بمیرید و شهدایی جاودانه شوید. انشاالله... (به تأثی از کتاب قصه شال قصه مادر شهید محمد معماریان با اندکی دخل و تصرف) که باشی می دانی ... شهدا هم از مجلس اهل بیت راه را یافتند... از زیر بیرق فاطمی بسم الله گفتند ... از محب حسین بودن.... شهدا هم بچه هیئتی بودند... @ReyhanatoRasoul97 🌿
🌸🍂 #بچه_هیئتی_باش #مدافـــــع_حـــــرم شهید سیدمصطفی صادقی💔 💌 #فرازےازوصیتنـــــامہ «من چيزی ندارم سفارش كنم غير از اينكه پيروی و اطاعت از امام خامنه‌ای (روحی له الفدا) را فراموش نكنيد و هميشه پشتيبان ولايت فقيه باشيد و منتظر ظهور امام زمان (روحی له الفدا) عزيز باشيد و البته هيئت و عزاداری امام حسين را ترك نكنيد. 🔹اگر هر هفته در هيئت‌های حسينی با فرزندان حضور داشته باشيد سلامت روحی فرزندان تان تضمين شده است... 🔸اين وصيت من است كه فرزندان در هيئت اباعبدالله پرورش يابند تا از هر گزندی مصون باشند... شوق ولايت مرا به كربلا كشاند. در اطاعت از ولی امرمان امام خامنه‌ای (روحی له الفدا) از هيچ كوششی دريغ نكنيد.» #شھــــــادتــــــــ‌🍃🌹 #آداب_هیئت🍃🌹 #قرار_عاشقی🍃🌹 @ReyhanatoRasoul97 🌿
#بچه_هیئتی_باش نام #مادرمان را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت: "سلام الله علیها" یادم هست یکبار در ایام #فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت #حضرت_زهرا سلام الله علیها نمود #ابراهیم همینطور که شنا میرفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد. حالا کسی که در زورخانه و حین ورزش اینگونه است،تصور کنید که در #هیئت و موقع شنیدن مصیبت #حضرت_زهرا سلام الله علیها چه حالی پیدا می کند؟ 🌷 #شهید_ابراهیم_هادی 🌷 💞💞💞 🖊وچه زیباست اگربدانی!👇 روحت که زهرایی شد‌ معشوق شناس میشوی... جنون عشق که هویدا شد آنقدر دلبری میکنی تا به وصال درآیی... وچون دلدار بنگرد؛ عاشق میشود و خریدارت... نوای وصل چون رسید بهایش شهادت عشق است... وهنرِعشق را از عاشقان خدا باید آموخت... وشهادت هنرِعُشاق خداست... آری! خدا هر کس را خریدار شود در راه خود شهید میکند... ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ #شک_نکن_حضرت_زهرایی_ها_شهید_میشوند... #قرار_عاشقی 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺 @ReyhanatoRasoul97 🌿
✨✨✨ بچه هیئتی بودن یعنی … بچه هیئتی بودن یعنی همه بهت بد نگاه کنن...  ولی فقط و فقط لبخند حضرت زهرا برات بس باشه ... بچه هیئتی بودن یعنی هر وقت دلتنگ میشی بزنی بیرون بری هیئت... یک دل سیر گریه کنی ... بچه هیئتی بودن یعنی پاتوق شبای ماه رمضون صحن گوهرشاد ... بچه هیئتی بودن یعنی شبای محرم تا صبح تو هیئت بودن … بچه هیئتی بودن یعنی هر وقت دلت گرفت مداحی بذاری و آروم شی ... بچه هیئتی بودن یعنی تیکه شنیدن ...  یعنی هم دشمن مسخره ات کنه هم دوست نادان ... یعنی برات فیلم و کلیپ و مستند درست کنند تا خرابت کنند ... یعنی اینقدر مهم باشی سازمان جاسوسی انگلیس برات نقشه بریزه ... یعنی جمعیت ۴٠ هزار نفری مدافعان حرم ... یعنی هزاران نفر سینه زن حسین ... بچه هیئتی بودن یعنی خنده های بعد سینه زنی و اخر هیئت ... بچه هیئتی بودن یعنی مست شدن با چای روضه ... بچه هیئتی بودن یعنی شبای جمعه خلوت کردن با آقا... بچه هیئتی بودن یعنی قرار گذاشتن با رفقا فقط حرم ... بچه هیئتی بودن یعنی مادرت همیشه ازت راضی باشه ... بچه هیئتی بودن یعنی لباس مشکی ، یقه هیئتی و آستین بدون دکمه... بچه هیئتی بودن یعنی ساده پوش بودن و تیشرت یا رقیه ... بچه هیئتی بودن یعنی هروله و سینه زنی... یعنی از خود بی خود شدن وسط شور سینه زنی ... بچه هیئتی بودن یعنی صحبت کردن از سبک های جدید... یعنی قبل از شروع بیای وآخرین نفر هیئت بری ... بچه هیئتی بودن یعنی همه چیزت وقف امام حسین باشه یعنی اخلاق و منش و رفتار حسینی ... بچه هیئتی بودن یعنی هر کار بکنی یکی هست که بهت گیر بده یعنی هر تیپ و تفکری داشته باشی ولی دهه اول محرم بازم میای و سینه میزنی ... بچه هیئتی یعنی هر کاری بکنی فقط برای رسیدن به اللهم عجل لولیک الفرج باشه... یعنی راضی کردن امام زمانت... یعنی به سمت ظهور رفتن ... بچه هیئتی بودن یعنی شمر و یزید و علی و حسین زمانت رو بشناسی ... بچه هیئتی بودن یعنی پرواز کنی با ذکر حسین حسین ... بچه هیئتی بودن یعنی اشک ریختن از روضه تا ذکر اخر ... یعنی مثل عابس تو روز عاشورا مردونه سینه بزنی یعنی سینه کبود و صورت زخمی ... یعنی عشق بازی با ارباب ... بچه هیئتی بودن یعنی  مناجات شبانه... اشک روضه اباعبدالله... زمزمه حسین ... ذکر و شور... یعنی اخلاص ... مظلومیت ... سلامتی همه بچه هیئتی هایی که حسینی اند و به نیت فرج صاحبمون آقامون عشقمون یوسف زهرا صلوات ... 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
#بچه_هیئتی_باش محمدرضا اکثر مواقع رو با رفقا میگذروند ولی "خلوت" های خاص خودشو هم داشت... مثلا قدم زدن های تنهاییش.. حتی بعضی وقت ها از جمعمون جدا میشد و مسیری که ما با ماشین میرفتیم رو اصرار داشت "تنها" و پیاده بره... یکی از جاهایی که برای خلوت کردن پیدا کرده بود "هیئت" بود! درسته که هیئت معمولا جای شلوغیه ولی بهترین خلوت برای محمدرضا روضه های اباعبدلله (ع) بود... گاهی هم انقدر دلش پر می زد برای شهدا که تنهایی با موتور می رفت "گلزار شهدای بهشت زهرا (س)" تا با عشقش، رسول(شهید محمدحسن خلیلی) خلوت کنه❤️... (برگرفته از زندگی شھید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری شهید دهه هفتادی انقلاب...) آری بچه هیئتی که باشی میدانی که شهدا مرام حسینی داشتند و آن را در هیئت اهل بیت یافته بودند... رفاقت با شهدا... #قرار_عاشقی @ReyhanatoRasoul97 🌿