فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-🌿••
-
「 نَبضِقَلْبِۍیَاحُسَیْنْ …(:🖤」
-
•°🌱
بہیکۍازرفقـاگفـتم؛
منکہڪربلانرفتمامـا
توکہرفتۍیڪمبرامتوصیفشڪن!؟
بگـوچجـورجـایۍِ؟!
لبخـندۍزدوبـادلتنگۍگفـت
بھشت!♥••
#دلٺنگیم
【 📘🚙 】
-
-
فَرمـٰاندِهعُـشّـٰاق،دِلِآگـٰاهِحُـسِیناَست
بیراهِہمَرۅ!سـٰادِهتَرینراهحُـسِیناَست
اَزمَرُدمِگُمراهِجَـہـٰانراهمَجـۅیید
نَزدیڪتَرینراهبَہۅَاللّٰہحُـسِیناَست
-
-
#کربلا
【📦🥥】
-
-
لَبخَندِتۅمُعجِزهشیرینۍست
ڪہرۅیـٰاۍبِھِشترا،دَردِلِآدَمزِندهمۍڪُنَد
-
-
#حاجقاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
خوشا آنان که با عزت ز گیتی
بساط خویش بر چیدند و رفتند
ز کالاهای این آشفته بازار
شهادت را پسندیدند و رفتند
1_1362848153.pdf
4.69M
وصیتنامه تصویری #حاج_قاسم_سلیمانی
#ریحانه_زهرا
کانال جذاب ریحانه زهرا✨♥️
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
『@Reyhaneh_Zahra_80』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_🥀🖤_
قَسمـاًبدمآءسلیمآنـی
#ریحانه_زهرا
کانال جذاب ریحانه زهرا✨♥️
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
『@Reyhaneh_Zahra_80』
ریحانه زهرا:))🇵🇸
#پارت_سی_و_دوم #رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه یک هفته مثل برق و باد گذشت و الان جلوی آینه نشستم و
#پارت_سی_و_سوم
#رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
رو به روهم دیگه نشستیم سرم رو پایین انداختم.
دقایق طولانی سکوت بینمون بود تا اینکه محمد جواد شروع کرد...
محمدجواد: فائزه خانوم!! یه سری حرفارو باید بهتون بگم.
روز اول که توی صحن حرم دیدمتون برام خیلی جالب و مجهول بودید... اولین دختر چادری بود که میدیدم این قدر بی پروا حرف میزنه...
این قدر شیطونه...
غرورتون...
یه دنده بودنتون...
باعث شد جذبتون بشم...
ببخشید ها ولی حس میکردم شما دوسم دارید...
ولی من واقعا دوستون نداشتم...
فقط برام جالب بودید...
دوس داشتم باهاتون قدم بزنم... صداتونو بشنوم...
باهاتون بحث کنم...
ولی خب اینا هیچ کدوم باعث نمیشد که فکر کنم دوستون دارم...
من آدم خجالتی نیستم...
ولی تاکید میکنم پرو هم نیستم...
وقتی فهمیدم طرفدار حامد زمانی هستید بیشتر برام جالب شدید...
اون شب که شما رو با اون وضعیت دیدم خیلی از دست خودم ناراحت شدم که چرا منی که ادعای بچه مذهبی بودن دارم بدون فکر اومدم توی اتاق... بگذریم...
صبح که رفتم امتحان بدم یه حس عجیب و غریب منو کشید سمت مغازه تا براتون یه تسبیح آبی گرفتم...
بارها با خودم کلنجار رفتم که بهتون ندم...
چون دلیلی نداشت من به یه نامحرم هدیه بدم...
ولی خب آخرش اون حس عجیب و غریبه باعث شد توی دقیقه آخر تسبیح رو بهتون بدم...
بعد اینکه شما رفتید من خیلی فکر کردم...
به احساس عجیبم...
به موقعیتم...
به شرایط...
به شما...
ولی هر روز بیشتر پی بردم که عشقم یه عشق واحی و کاذبه پس تصمیم گرفتم کاملا اون حس رو نابود کنم... نبودن شما و اصرار مامانم برای نامزد کردن من با دخترخالمم بیشتر بهم کمک کرد...
تاجایی که کلا اون حس رو توی وجودم کشتم...
#ادامه_دارد...