eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.4هزار دنبال‌کننده
52.8هزار عکس
34.9هزار ویدیو
609 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/16669409652024 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ با صدای رسا و پر اشتیاق گفت _دیگه مدیر مالی نیستم. همان طور که پوکر فیس به زمین نگاه می‌کردم گفتم. _برا اخراج شدنت مژدگونی می‌خوای مدیر جان؟ _ عمو منو اخراج نمی‌کنه؛ بعدشم تو چرا اینقدر خنگ شدی خان داداش؟ ناسلامتی پلیسی... _یه درجه رفتی بالا؟ _دادااااااش...یه جا دیگه استخدام شدم. _خب اینو از اول بگو دختر؛ مبارکه انگار که پنچر شده باشد، جواب داد. _همین؟ نمی‌خوای بپرسی کار جدیدم چیه؟ _چیه؟ _روزنامه نگاری_نویسندگی _پس بالاخره کار خودتو کردی. _بله... شیرینی من یادت نره ها _اگه یادم بره؟ شیطنتش گل کرده بود. _اون موقع خودت باید به مامان توضیح بدی خونه ی همکارِ زن چیکار می‌کردی. حقا که مریم کار بلد بود. حرصم را در اورده بود _عجب...باشه؛ فعلا فرمون تو دست توعه _پس منتظرم داداشی، خیلی مراقب خودت باش. خدافظ خدا می‌داند تا به حال از چند نفر به این بهانه مژدگانی گرفته. خنده ام را جمع کردم و رو به کیوان گفتم. _تو برو به کارات برس... منم این گندو جمع کنم. _محض اطلاع جنابعالی تا وقتی سرهنگ نگفته از جام تکون نمی‌خورم. ابرویم را بالا دادم. _حرف آخرته؟ با تردید گفت _بله. _پس در اون صورت مجبور میشم گزارش رد کنم...اونم نافرمانی از بالا دستی سرفه ای کرد و گفت _حالا که فکر می‌کنم به این نتیجه رسیدم که تو با سرهنگ فرق نداری پس بهتره رفع زحمت کنم. با خنده گفتم _مرحبا؛ تحلیلت عالیه _پس بدرود _به سلامت بعد از اینکه کیوان تشریف خودش را برد به سمت کامیار رفتم. _خبر جدید؟ _خبرا که دست شماست. _دوربینا رو مرتب چک کنید که مشکلی پیش نیاد. یه عکس فرستادم ازش پرینت بگیر _چشم بعد چند دقیقه کاغذ را دستم داد. _‌ممنون، ممکنه چند روز آینده با خانم امینی بریم ماموریت الانم برو بخواب، جاتو بده به مهدی معلومه خسته ای. _یه سوال بپرسم؟ _آره بپرس _اگه شما برید ماموریت ارتباطتون با ما قطع میشه؟ چند لحظه در فکر فرو رفتم. چرا اینطور رفتار می کرد؟ _برا اینکه لو نریم مجبوریم. نجلا: در اتاقم به صدا در آمد. با کتاب گوشی ام را که روی تخت بود پوشاندم. شالم را از روی میز آرایش برداشتم و روی سرم مرتب کردم. _بفرما از لحظه ای که پا در اتاق گذاشت منتظر بودم خشمش را خالی کند. اما جز آرامش چیزی در چهره‌اش نبود. کاغذی را مقابلم گذاشت و خودش به سمت پنجره رفت و پرده توری را به یک حرکت کنار کشید. _نگاه کنید به عکس. عکس را برداشتم و خیره شدم به چهره‌ای که اشنا بود. البته آشنایی که از صد غریبه، غریبه تر بود. آشنایی که دلم می‌خواست با دستانم خفه‌اش کنم. _خب... که چی؟ _می‌شناسید؟ _اره؛ نیلاست _مادرتون... _مادر من خیلی وقته مرده... نکنه قراره به خاطر جرمایی که اون کرده هم جریمه شم؟ یا اعدام... بہ قلــم:ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16719654698227 ✨✨✨✨✨✨✨✨
عزیزان وداع داریم با شهدای گمنام براتون بخش زندع میزارم
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ نجلا: با چیزی که شنیدم سرم را با شدت به سمتش برگرداندم. _چراااا؟ _تو این مدت مجبورید دوستش داشته باشید و رابطه‌تون رو خوب کنید. نیشخند زدم. _از کی تا حالا نفرت میتونه به عشق تبدیل شه؟ _متاسفانه از همین الان؛ بهتون قول میدم وقتش که برسه خودم دورتون کنم. _گیریم که قبول کنم...اگه ازم در مورد رابطه منو تو پرسید چی بگم؟ انگار از سوال شکه شد. ادامه دادم. _از اونجا که منو میشناسه نمی‌تونیم بگیم خواهرو برادریم. _اگه پرسید شما بگید نامزدیم. منتظر همین جمله بودم. با خنده گفتم _بدم نی...شوهر گیرم اومد. صورتش داشت سرخ میشد. آتش درونش معلوم بود. بدون خداحافظی در را محکم به هم کوبید و رفت... دوباره عکس را برداشتم و نگاهش کردم. _مادرِ خوبی میشی نیلا جون...به امتحانش می‌ارزه گوشی را برداشتم و پیام دادم. _حل شد... محمد: حیا نداشت این دختر. کلی حرف در گلویم مچاله شده بود و این اولین بار بود که خودم را تا این حد کنترل می‌کردم. ساعت، ۹ را نشان می‌داد. به بدنم کش و قوسی دادم و نشستم. خواستم سرم را به به دیوار تکیه دهم که صدایی از بیرونِ خانه به گوشم رسید. دوباره از جایم بلند شدم؛ با چشمان خسته از پنجره نگاهی به باغ انداختم. چشم چرخاندم... کسی میانِ درخت‌های گوشه‌ی باغ در حال قدم زدن بود. شیشه را بالا کشیدم و سرم را نیمه از پنجره بیرون بردم. _مهدی تویی؟؟ جوابی نشنیدم. کفش را به پا کردم و وارد حیاط شدم. باد سرد صورتم را خراش می‌داد. با قدم های کوتاه به سمتس رفتم. کنارِ جایی که نشسته بود یک تابِ دونفره آویزان بود و با بازوی باد در هوا می‌رقصید. هرچه نزدیک می‌شدم صدای وق وقِ مهره های تاب واضح‌تر می‌شد. پشتِ مهدی ایستادم. دستانم را در جیبم جا دادم تا از سرما در امان باشند. _خلوت خوش می‌گذره آقا داماد؟ دستپاچه به صورتش دست کشید و به سمتم برگشت. _تویی محمد؟ جانم؟ کنارش نشستم. _خبریه؟چیزی شده؟ _نه مگه قراره چیزی شده باشه؟ _خیسی چشمات چی؟ برا اونم بهانه داری؟ سرش را پایین گرفت. لبخند ریزی زدم. _پس نگو چیزی نشده. _فقط دلم گرفته بود، همین... دستم را پشت کمرش گذاشتم و سرش را به سرم تکیه دادم. _بچه که بودم شبا بابام منو مریمو می‌نشوند رو پاهاش؛ ستاره هارو نشونمون میداد... از خودش داستان میگفت... آخرین روز حال و هواش فرق داشت. اونموقع من ۱۷ سال بیشتر نداشتم. دستمو گرفت؛ این بار نوبت ماه بود. با انگشت ماهو نشون داد. گفت _میدونی چرا ماه برعکس ستاره ها تنهاست؟ گفتم _شاید چون یه ماه کافیه برا روشنایی شب. خندیدو گفت _ماه تنهاست چون خوبیش به همه‌ی زمین میرسه... نفهمیدم چرا این حرفو زد. ولی یه مدت که گذشت تازه فهمیدم چرا بعضی از آدما تنهان چرا کسی نمی‌تونه تو اوج... ناگهان با صدای شکستن چیزی حرفم نصفه ماند... بہ قلــــم: ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16719654698227
به دلیل اینکه در ناشناس انرژی ندادین نه تونستم زیاد بنویسم🙃
عزیزان وداع داریم با شهدای گمنام پخش زنده میزارم براتون امیدوارم هرچه زود حاجت روا بشید یاعلی مدد
راستی از کی هست نظر سنجی نزاشتیم خب امروز براتون میزارم
https://EitaaBot.ir/poll/8q3k?eitaafly خب برید و پاسخ بدید
ریحانه زهرا:))🇵🇸
-
حقا که حقیقتا علی حق باشد حق است علی ز ِ حق که برحق باشد ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|| 🌘🌖 ||•• ◆ روضه خونگی برای کسایی که نمیرن هیئت 💔🥺😭 ما رو هم دعا کنید :))) [] [ 🥀] [🌿]
امام علی (ع) می‌فرمایند... دوست داشتن را زبان آشکار می‌کند... عشق را چشمان...! [🌱]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔چرا با وجود حضور امام‌علی(ع)در منزل؛ حضرت زهرا(س)درب را باز کردند؟ ❗️باز کردن درب توسط حضرت زهرا با غیرت امیرالمؤمنین چگونه سازگار است ؟ [پس از مشاهده ، بازنشر فراموش نشود]
💔🚶🏿‍♀:)))) پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد … پرسیدم : دنبال چی میگردی ؟ گفت : سربند یا زهرا ! گفتم : یکیش رو بردار ببند دیگه ، چه فرقی داره ؟ گفت : نه ! آخه من مادر ندارم ....💔✋🏿
دنبال‌شهرتیم‌و‌پی‌اسم‌و‌رسم‌و‌نام غافل‌از‌اینکه‌فاطمه‌گمنام‌می‌خرد شهدایِ‌گمنام .
الســلام علیڪ یــــا فــاطمہ الـزهـــــــرا مــادࢪ بـدان ڪہ گـدایــت، فـقـط تـــو ࢪا دارد . . .! 'مــا بـچـہ هـاے مــادر پـہـلـو شـکستـه ایـم'
•|🌿|• •|وقتے دارے روزهاى سختے رو ميگذرونے و متعجبے ڪه پس خدا ڪجاست يادت باشه استاد هميشه موقع امتحان سڪوت ميڪنه..‌.|• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«✨🕊» -سلام‌فاطمه،سلام‌مادرم -سلام‌کشته‌ی‌دفاع‌از‌حرم..💔 🕊¦↫ما‌بچه‌های‌مادرپهلو‌شکسته‌ایم 🥀¦↫السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌زهرا‌‌‌‌ۜ