فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجا بره سائل آل موسی بن جعفر
همه درا بسته شد روی من غیر این در💔
#شهادت_امام_جواد #حاج_مهدی_رسولی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقا که:
علی مع حق
و
حق مع علی
۱۹روزتاعیدمولاعیدولایت 😍❣
#غدیر_برترین_عید_امت
#یا_علی_امیر_المومنین
#فقط_به_عشق_علی
#غدیری_ام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا جواد الائمه ادرکنی 🖤 .
#شهادت_امام_جواد🕯
#استوری📲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story | #استوری
------------------------------------
سرسفرهی جودِ سرشارو مستمر #امام_جواد″ع″بایقینبایدنشست!
| #یا_جوادالائمه_ع♥️|
#امام_جواد
#شهادت_امام_جواد
•♥︎من دست زِ دامنِ تو کوتَه نکنم :)!
#امامرضا🌱'!
ـ ـ ـ ــــــــ«𑁍»ــــــــ ـ ـ ـ
اِنتِظـٰارِفَرَجَتشيۅهديرينہۍِمـٰاست؛
مِهرِتۅتـٰابِہاَبَدهَمسَفَرِسينہۍِمـٰاست . .🤍
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊جمعی از دوستان شهید ابراهیم هادی می گویند: محور همه فعالیتهایش نماز بود 🌱
ابراهیم در سخت ترین شرایط نمازش را اول وقت می خواند 🌱
بیشتر هم به جماعت و در مسجد میخواند و دیگران را هم به نماز جماعت دعوت میکرد ..
#نماز_اول_وقت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️«ماجرای شهادت امام جواد» با سخن استاد مسعود عالی
#شهادت_امام_جواد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیاࢪوبیخیاݪ . . .
دنیا یعنے حسین:)))💔🌱
هرزمان #جوانیدعایفرجمهدی(عج) رازمزمهکند
همزمان #امامزمان(عج) دستهایمبارکشانرابه
سویآسمانبلندمیکنندوبرایآنجوان #دعا میفرمایند؛
چهخوشسعادت کسانیکهحداقلروزی یکبار
#دعایفرج را زمزمه میکنند؛)♥️🌱!
"بخونیمباهم "
اگر این شهر پر از ادمهاست!!
پـســـ چــرا یـــوســـف زهـــرا تــنــهــاســـتـــ؟!'
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازدرِبابالمرادٺهرڪہداخلمۍشود
رحمتۍبیواسطہ
ازعرشنازلمۍشود..🖤🌿
ریحانه زهرا:))🇵🇸
-
آقایامامحسین ،
هیچپزشکیتجویزیبرای
قلبشکسته نداشت
خوبمیدانند
درمان،فقطتویی((:❤️🩹
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #ششم
امتحان هاے دے نزدیڪ بود.
شالم رو سر ڪردم تا برم پیش عاطفہ، خواستم پنجرہ رو ببندم ڪہ دیدم امین تو حیاط نشستہ، مشغول ڪتاب خوندن
بود.
با صداے سوت ڪسے سرم رو بلند ڪردم، پسر همسایہ بود، شمارہ داد قبول نڪردم، دست از سرم برنمیداشت باید بہ شهریار، برادرم میگفتم!
با حالت بدے گفت:
_ڪیو دید میزنے؟
با اخم صورتم رو برگردوندم،
امین سرش رو بلند ڪرد و با تعجب نگاهم ڪرد،نفسم بند اومد،مطمئن بودم رنگم پریدہ! بلند شد و سمت چپ رو نگاہ ڪرد!با دیدن پسر همسایہ اخم ڪرد و دوبارہ مشغول ڪتاب خوندن شد،اما چند لحظہ بعد با عصبانیت ڪتاب رو پرت ڪرد زمین!
سریع پنجرہ رو بستم،زبونم تلخ تلخ بود،بہ زور نفس عمیقے ڪشیدم،میمیرے از اون بالا نگاهش نڪنے؟!
حتما فڪرڪردہ با اون پسرہ بودم!
با صداے شڪستن چیزے دوییدم سمت پنجرہ، چند لحظہ بعد صداے همهمہ اومد،با ترس رفتم تو ڪوچہ،چندنفر جلوے دیدم رو گرفتہ بودن، از بین صداها،صداے امین رو تشخیص دادم!
با نگرانے رفتم جلو،خالہ فاطمہ بازوے امین رو گرفتہ بود و میڪشید بقیہ پسرهمسایہ رو گرفتہ بودن،
عاطفہ با ترس داشت نگاهشون میڪرد رفتم ڪنارش.
_چے شدہ؟!
عاطفہ برگشت سمتم.
_هانیہ چے ڪار ڪردے؟!
با تعجب گفتم:
_من؟!من چے ڪار ڪردم؟!
مادرم با عجلہ اومد سمتمون و گفت:
_امین دارہ دعوا میڪنہ؟!
خالہ فاطمہ امین رو هل داد داخل حیاط، عاطفہ دویید سمت امین، مادرم رفت ڪنارشون.
قرار بود همیشہ جلوے امین اینطورے باشم ڪے قرار بود بتونم مثل آدم رفتار ڪنم؟! خواستم برم داخل خونہ ڪہ صداے ڪسے باعث شد برگردم!
_یہ شمارہ دادم قبول نڪردے تموم شد رفت واسہ من آدم میفرستے؟!
جوابے ندادم! دوبارہ داد ڪشید:
_هوے با توام!
با عصبانیت برگشتم سمتش خواستم چیزے بگم ڪہ امین اومد جلوے در!
_صداتو براے ڪے بالا بردے؟!
بدون توجہ بهش با عصبانیت گفتم:
_آقاے حسینے من خودم زبون دارم!
با بهت نگاهم ڪرد، چرا احساس میڪردم دلخورہ بہ جاے آقاامین گفتم آقاے حسینے؟! همسایہ ها پسر رو ڪشیدن ڪنار، رفتم سمت امین
_من متاسفم،باید بہ خانوادم اطلاع میدادم تا اینطورے نشہ!
سرشو انداخت پایین پوزخندے زد و آروم گفت:
_یہ دختر بچہ بیشتر نیستے!
سرش رو بلند ڪرد و زل زد تو چشم هام! قلبم داشت میزد بیرون نگاهش بہ قدرے برندہ بود ڪہ تمام بدنم رو بہ لرزہ انداخت انگار نگاهش با چشم هاے من درحال دوئل بودن و این نگاہ من بود ڪہ تو این جنگ نابرابر ڪم آورد و خیرہ زمین شد.
_هانیہ ڪاش میفهمیدے من امینم نہ آقاے حسینے...
خدایا قلبم دیگہ توان نداشت گفت هانیہ و رفت، من رو بہ چالش سختے ڪشوند،
از اون روز ماجرا شروع شد....
🌸🍃ادامه دارد...
نویسنده: لیلے سلطانے