نام تو زندگی من
#پارت_102
قطره اشکی از چشمام چکید اگه به اون می گفتم باور می کرد یا تهمت می
زد؟ همون طور که اون زن به من تهمت زد. تهمت این که دارم دروغ می گم.
ً اگه به آقای سالاری می گفتم حتما به آقا جون می گفت.
زانو هام لرزید و روی پله ها نشستم. نمی دونم چقدر گذشته بود که با خاموش
شدن چراغ ها به خودم اومدم. نگاهی به ساعت کردم خیلی دیر شده بود! با
سستی از جام بلند شدم. از خستگی توان ایستادن نداشتم. با دیدن تاکسی
دستمو تکون دادم که جلوی پام ایستاد و سوار شدم.
با تنی خسته کلید رو توی در انداختم و وارد شدم. زانوهام خم شد و روی
زمین افتادم. خسته تر از اونی بودم که باز به اسم توی شناسنامه فکر کنم همون
جا خوابم برد.
با صدای پی در پی زنگ در خونه چشمامو به سختی باز کردم. روی زمین
نشستم و نگاهمو به ساعت دوختم که عدد ده رو نشون می داد!
دستی به چشمام کشیدم که نگاهم به شناسنامه افتاد. داغ دلم تازه شد. آهی
کشیدم که باز صدای زنگ من و به خودم آورد. به سختی از جام بلند شدم
هنوز لباس های دیروز تنم بود. به طرف در حیاط رفتم و اونو باز کردم که
صورت سرخ شده مهری جلوی روم قرار گرفت.
- کدوم گوری بودی تو؟
لبخندی زدم و کنار رفتم تا داخل بیاد.
- بفرمایید. تو رو خدا دم در بده.
مهری تابی به گردنش داد.
- نه مرسی نمیام داخل.
#ادامه_دارد...