نام تو زندگی من
#پارت_145
آهی کشیدم. نمی دونم چرا دلم پر از غم شده بودم. صدای آقا جون و عزیز تو
سرم تکرار شد. غمگین تو نگاهش خیره شدم که با تعجب نگاهم کرد. نگران
قدمی به جلو اومد.
- آیه چیزی شده؟ چه حقیقتی؟
- شناسنامه من نمی دو ...
- آراسب عجله کن زنگ زدن که گرفتن، باید بریم.
چشمان آراسب برقی زد و با سرعت به طرف آرسام رفت. نگاهش کردم. باز
داشت می رفت. باز حرفمو کامل نگفته بودم و داشت می رفت.
- آقا آراسب.
مکثی کرد و به طرفم برگشت. نمی دونم تو نگاهم چه چیزی دید که گفت:
- آخر وقت منتظرم باش میام.
با تکون دادن سرم قطره اشکی از چشمام چکید که آراسب بی حرکت ایستاد.
- آراسب کجا موندی؟
آراسب به طرف آرسام نگاه کرد و به طرفم برگشت.
- منتظرم باش میام.
رفتنش رو نگاه کردم. می مونم، می مونم تا بیای. روی صندلی نشستم و به
جای خالیش خیره شدم . سرمو بین دست هام گرفتم. صدای آقا جون توی
سرم تکرار شد. "یک ماه دیگه آماده باش."
یعنی تو همین یک ماه باید آماده باشم! ولی من تازه داشتم زندگی می کردم!
تازه داشتم رنگ خشبختی رو می دیدم! تازه برای خودم دوستایی پیداکرده
#ادامه_دارد