-
اگرڪهـصورتقرآناذیتتمیڪنهـ
بدونمردھایبدونآنقدرغرقصدایدنیا
شدھایڪهـدیگہضربانقلبتباحرف
خداکوکنیستمشتی!(:🚶🏿♂💔
-
- #تلنگࢪانہ
میگفت:
حُسینبرآےمآهموندوربرگردونیھ↻
ڪھوقتیازهمھعآلموآدممیبریم..!
برمونمیگردونھبھزندگی :)
#حسینهمونتنھآپنآهمونھ!
-
نہهفتطبقہآسمانونہهفتطبقہ
زمینبراےجادادنخداوندڪافۍنیست
ولۍقلبانسانهابہتنھایۍمیتواند
اورادرخودجاےدهدپسخیلۍمراقبباشتا
هیچگاھدلڪسۍرونشڪنۍ!(:🎻🌱
-
- #تلنگرانہ
↻🍪🐿••||
پوشیدهامپـٰارچها؎
ازجنسبہشت
انتخـٰابِزهرا«سلام الله علیها»بودهام
وهمینافتخـٰاربساستمرا...!
🐿⃟🍪¦⇢ #چادرانہ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از عهد آدم
تو را دوسـ♡ـت دارم [❤️]
من از آغاز عالم
تو را دوسـ∞ـت دارم ”💚”
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبری در باره نیمه شعبان 🌔
#گوشجانسپاریم✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارونِ کربلا . .💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجزخوانی فرزند ۴ ساله شهید در حضور فرمانده نزاجا
#تلنگر
بهقولرفیقمون،،
مذهبیوغیرمذهبینداره!!
آدمبایدبرایخودشارزشقائلباشه...
هرچیزیرونبینه؛
هرچیزیروبهزبـوننیاره،
هرچیزیروگوشنده ...🌸
•••━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر سهم ِبچہ
نیومدهروکنارمیزاره :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-علتاشڪایمنهڪربلا (:
-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حولحالناالااحسنالحال..
یعنیاربعینحرمباشمامسال.. :)!
#چادرانھ
آنھاچفیهبستندتابسیجۍواربجنگند
منچادرمیپوشمتازهرایۍزندگےڪنم!
آنھاچفیهراخیسمیڪردندتا
نفسهایشان”آلودهٔشیمیایۍ”نشود
-📻-
-
#شهیدانه
ازولـآیتفقـیہغـٰافلنشویدکہمـنبہ
یقیـنرسیـدمامـٰـامخـٰامـنہاۍنـٰائـب
بـرحـقِامـٰامزمـٰان'عـج'اسـت...ツ!"
" #شهید_محسن_حججی"
#شهیدانه
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_20 - با دقت جواب بده دخترم، بدون هیچ استرسی. لبخندی زدم. سوورمو تکان دادم. م
نام تو زندگی من
#پارت_21
قدمی به من نزدیک شود، که به سورعت یک قدم به عقب برداشوتم و به کسوی
ر شت سرم برخورد کردم. به عقب برگ شتم که دختری با ابروهای نازک، اخمی
کرد و با صدای نازکش داد زد:
- هووووووووی چته! جفتک میندازی امل.
با ترس و شرمندگی نگاهمو به اون ها دوختم.
- مع ... معذ ... معذرپ می خو ... ام.
دختررشت چشمی نازک کرد و از کنارم گذشت.
ر سرروزخندی زد. وقتی که می خوا ست از کنارم رد ب شه آروم طوری که فقط
من بشنوم گفت:
- مواظب این چادرپ باش کوچولو.
سورموتکون دادم که با فهمیدن حرفی که رسور زده بود اخمی کردم. به طرفش
برگشتم که با صدای خنده ی بلندش، اخمام بیشتردر هم رفت. با همون اخم
از کنارش رد شدم. صدای خندش هنوز شنیدهمی شد. ع بی وارد سالن
امتحان شدم. روی صندلی که شمارم رو نوشته بود نشستم. اخمام هنوز در هم
بود که با دادن ورقه ها، اون دختر و رسوور رو از یاد بردم. با دعایی که زیر لب
خوندم شروع به نوشتن کردم.
****
خستهکلید رو روی در انداختم و وارد شدم. با خوردن عطر گل یاس به مشامم
لبخندی روی لبم قرار گرفت. چادر رو از روی سرم بردا شتم و به طرک باغچه
رفتم.
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_22
خودم این گل ها رو کاشته بودم. عاشق گل یاس بودم. گل مورد عالقم بود. باز
هم اون ها رو بوییدم و نگاهی به حیاط بزرگ خونه کردم. عاشووق گل و گیاه
بودم. ممنون آقا جون بودم که حیاط رو سپرده بود به من.
نگاهی به سوواختمون کردم و به طرفش به راه افتادم. با جی ی وارد خونه شوودم.
عزیزکه روی صندلی نشسته بود از جا ررید. خنده ای کردم.
- رپ زدن بود
ُ
در حال چ ی عزیز جونم؟!
می دون ستم عزیز همی شه این موقع ها روی صندلی در رپ زدنه. ر
ُ
حال چ یز،
ریزمی خندیدمکه با رس گردنی که عزیزبه سرم زد اخمی کردم.
- رتم رو رارهکرد
ُ
دختر، چ ی.
چشمکی بهش زدم.
- نخ سوزن بیارم خدمتتون تا دوباره بدوزینش؟
عزیزبه طرفم خیز برداشت که با خنده ای به رشت صندلی رفتم.
- چرا جوش میاری مادر من، تموم شد.
عزیز خنده ای کرد.
- میای توی این خونه سر و صدا با خودپ میاری هوووا. بیا وسایلتو بده من.
لبخندی زدم و چادرو وسایلم رو به دستش دادم.
- امتحان چطور بود عزیزم. خوب جواب دادی؟آسون بود؟
گونشو ب*و*سیدم و ب*غ*لش کردم.
- سووخت بود عزیز. تا آخر وقت نشووسووتم. فقط فکر کردم و عالمت زدم.
امیدوارم قبول بشم.
عزیزدستی روی سرم کشید،که چادر رو به بینیش نزدیک کرد.
#ادامه_دارد...