eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
53.4هزار عکس
36.6هزار ویدیو
613 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/17323605084289 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
انگیزه میخوای رفیق اینکه کاری نداره اینجوری واسه خودت انگیزه برای درس خوندن ایجاد کن : 🙂🙂🙂🙂 🙃🙃🙃🙃
هر چه شکنجه ام کنید....
یعنی سم تر از این داشتیم😐😂 خدایی داشتیم😂
-زن‌زندگی‌ . . آزادی در بیت رهبر . . 🌱
1هرجایی باشه 2عالیه برام دعا کنید😍 3خودمم هنور نمیدونم دانشمندان در حال کشف هستن 4اصلا خوشبختی تا اینقدر☺️😳
1خدایا تعطیلی 2😳😳☺️چند چندی 3عالیه انقدر دوست دارم 4خب من سرباز اقا هستم و عدد 313رو دوست دارم و اعضای کانال هم دوست دارم 5من یک جای دنیا😍
1اخی 2نمایز از بچه درسخون🐰🤓 3لوس های بابا😘☺️
1سر این موضوع هنوز داغ دارم 2قربان شما ولی ما هممون برای امام زمان کار میکنیم برای همه ی ما هم دعا کنید🙃
خب خوش به حال من 5ماه پیش بودم😄 ان شالله برید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_195 خوب حالا نزن، در رو باز کن که این آدم با شعور و با ادب زیر پاش درخت سبز ش
نام تو زندگی من یک ساعته داشتی در می زدی! هر چی می گفتیم بیا تو انگار سمعک هات رو جا گذاشته بودی؟ - رو آب بخندی. داشتم با موبایل صحبت می کردم که پرت شدم تو اتاق. آراسوب خنده ای کرد و نگاهشو به من که دندونمو به لبم گرفته بودم که خنده ام در نیاد دوخت و سرشو تکون داد. آراسب که خنده اش تموم شده بود لبخندی زد و رو به فرزام گفت: - حالا کی مرخص می شم؟ - تو یک روز بیشترنیست این جایی؟ - حال نمی کنم با بیمارستانتون. پرستاراش جذبه ندارن. فرزام خنده ای کرد و مشتی به بازوش زد. با اخمی به آراسب نگاه کردم. پسره ی هیز جذبه ندارن! دیشب من بودم گل می گفتم و گل می شنیدم با ناموس مردم؟ - به پرستارهای بیمارستان من نگاه نکنی ها. خجالت نمی کشی تو این حال افتادی دست از دختر بازی برنمی داری؟ سرمو با تأسف تکون دادم. این آراسب خدایی نکرده در حال مرگ هم باشه فکر نکنم دست از دختر بازی برداره. - حالا خیال ما رو راحت کن بگو کی مرخصم؟ فرزام تو جلد پزشکیش رفت و رو به آراسب با اخمی گفت: - ضرب دیدگی هات زیاد خطرناک نیست بعد یک هفته خوب می شن. اما ضربه ای که به سرت زدن درست زدن به گیچ گاهت. خیلی شانس آوردی ولی یک ضربه دیگه دقیقا همون جا ممکنه تو رو به کما ببره یا ضربه مغزی بشی.
نام تو زندگی من اون دنیا دیگه؟ - خدا نکنه، می خوای زن دایی منو بکشه! آراسب خنده ای کرد. - همه چی رو گفتی، این که کی مرخب میشم رو نگفتی؟ فرزام خواست حرفی بزنه که آرسام وارد اتاق شد. بوی تلخ شکلات توی اتاق پیچید. با بو کشیدن عطر شکلات لبخندی روی لبم ظاهر شد، که داد آراسب بالا رفت. - مگه من نگفتم نرو تو اتاقم! آرسام خنده ای کرد و رو به روی من ایستاد. بی توجه به داد آراسب لبخندی زد. - خوبید آیه خانوم؟ با دهانی باز نگاهش کردم. این چقدر مهربون شده بود! - من یک معذرت خواهی به شما بدهکارم ببخشید که داد زدم. خواستم چیزی بگم که باز داد آراسب بالا رفت. - مگه با تو نیستم برای من خوش و بش می کنه! آرسام بی توجه به آراسب به طرف فرزام رفت و دستشو گرفت که فرزام گفت: - اوه اوه، چه دوشی هم گرفتی با عطر! - آرسام فقط ببینم عطرم تموم شده من می دونم و تو. آرسام با لبخندی به طرف آراسب برگشت. - خوبی داداش کوچیکه؟بهتری حالا؟
نام تو زندگی من آراسب اخمی کرد. - چه بالیی سر ... - دوش گرفتم باهاش. جون تو هر جا گشتم این مارک عطر رو پیدا نکردم! اون روزی رو یادم اومد که چطور اون عطر نازنینم رو شکوندی بیشترلجم گرفت. نفس عمیقی کشید و لبخند بدجنسی زد. - نفهمیدم چقدر عطر رو خودم خالی کردم. فرزام خندید و به آراسب نگاه کرد و گفت: - دمت گرم. کی شکوندیش؟! آراسب لبخندی زد. - همون روز که رفته بودیم بیرون. - ای ول بابا. این قدر بدم میومد از بوی عطرش. سردرد می گرفتم. - دقیقا،منم بدم میومد. آرسام که حرصی شده بود مشتی به دست باندپیچی شده آراسب زد که دادش به هوا رفت و شروع کردند سر به سر هم گذاشتن. این میون فرزام نصیحت پزشکی می کرد و آرسام هم از حرص جایی که آراسب ضربه دیده بود رو مورد هدف قرار می داد و ضربه می زد. آراسب هم با خنده گند کاری هایی که کرده بود رو می گفت. از خنده روی مبل نشستم. عین بچه دبستانی ها به جون هم افتاده بودند. با وارد شدن پرستار و دیدن اون ها، با تعجب ایستاد و نگاهشون کرد. - آقای دکتر؟!
نام تو زندگی من هر سه دست از سر به سر گذاشتن هم برداشتند و نگاهشون به پرستار که با تعجب خیره نگاهشون می کرد جلب شد. فرزام سیخ ایستاد. - بله؟ - گفتن که اتاق عمل ... فرزام وسط حرفش پرید و سرشو تکون داد و هر دو با عجله از اتاق خارج شدند. آرسام ساک ورزشی رو به طرف آراسب پرت کرد. - برو زود لباسای مثل آدمیزاد بپوش از این بیمارستان بریم بیرون. - یعنی مرخصم دیگه؟ - پ نه پ! می خوای وسایلت رو بیارم همین جا باشی؟تو از من هم سالم تری! آراسب از تخت پایین پرید که من با تعجب نگاهش کردم. دهنم باز موند! ولی با اخمی که کرد نشون می داد که هنوز درد داره و سالم سالم هم نیست. شانه ای بالا انداختم که وارد دستشویی شد. به طرغ آرسام برگشتم که نگاهم می کرد. - حال متهم چطوره؟ اخمی کردم و نگاهمو ازش گرفتم. - خیلی دوست دارید منو متهم کنید دیگه! آرسام خنده ای کرد که دوست داشتم همین حالا از اتاق بندازمش بیرون. رو آب بخندی، انگار این و داداشش قرص خنده خوردن! دیگه حرفی بین ما زده نشد. ولی لبخند هنوز روی لباش بود. با بیرون اومدن آراسب ایستادم و جلوتر
نام تو زندگی من اون ها از اتاق خارج شدم که صدای پچ پچ اون دو تا رو از پشت سرم میشنیدم. ولی بی توجه به حرف هاشون جلوتر راه می رفتم. بعد از پرداخت کردن حساب بیمارستان از اون جا خارج شدیم. آرسام به طرف ماشینی که اون شب آراسب رو به بیمارستان آورده بودم رفت و در اون رو باز کرد. آراسب با دیدن ماشینش لبخند شادی زد و آرسام رو به کناری پرت کرد. - چی کار می کنی دیوونه؟ آراسب اخمی کرد. - ماشین خودمه! خودم رانندگی می کنم. - برو بابا تومثال مریضی ضربه دیدی! - همین چند دقیقه پیش کی بود گفت از من هم سالم تری؟ - برو بچه من هنوز می خوام زندگی کنم. آراسب خنده ای کرد و سوییچ رو از دست او گرفت و سوار شد و رو به آرسام گفت: - مگه من جلوتو گرفتم؟ زندگیتو بکن دیگه. و خنده ای کرد و با سر اشاره کرد که سوار بشم. سرمو با تأسف تکون دادمو در عقب رو باز کردم و سوار شدم. مثل دو تا پسر بچه به جون هم افتاده بودند. آرسام که نشست ماشین به حرکت در اومد. - آراسب مطمئنی داداش می تونی رانندگی کنی؟ پوفی کردم. باز شروع کردن! خدایا یکی من و از دست این دو تا نجات بده. ً اگه من از دست این دشمن های آراسب نمردم، حتما از دست این دو تا میمیرم.
5 تا پارت از رمان نام تو زندگی من تقدیم نگاه های قشنگتون:)))✨💜
|بسم ࢪب القلوبِ المُنکَسِرَه| السلام عݪیڪ یا رجاء لِقُلوبی، یا‌مهدی‌!-'🖤'-
🌱 بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 🌱 ۞اَللّهُمَّ۞ ۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞ ۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞ ۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞ ۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞ ۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞ ۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞ ۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞ ۞طَویلا۞ *
یک واقعی اونیه‌کہ‌بعدشھادتش، قبرش‌میشه‌دارالشفا... :)
ما در جبهه‌ها وقتی هیچ پناهی نداشتیم، به دامن حضرت‌زهرا پناه می‌بردیم و هیچ ملجایی جز صدیقه‌کبری نداشتیم🥺