📌
📚 هادی گفت: «باید در این جمعه به منزل دنیوی بروی، بلکه برایت خیراتی دهند که کمک راهت باشد.»
شب جمعه رفتم به سر منزل اهلبیت خود. دیدم عیالم شوهری اختیار نموده و مشغول شئونات اوست. اولادم نیز متفرق شدهاند. مدتی به شاخهی درختی نشستم و نظر به حال عابرین مینمودم.
دلم به درد آمد و با خود گفتم چه خوب بود که آدم در حال حیات به فکر عاقبت و چنین روزی که در پیش داشت میبود و همهی اوقات خود را صرف هوسها و خواهشهای زن و بچه نمیکرد. عجب دنیا دار غفلت و جهالت است. چقدر ننگآور است احتیاجم به زن و بچهی خود که همیشه چشم طمع بسویم داشتهاند، و چقدر بیوفایی است که مثل چنین روزی که دستم از زمین و آسمان کنده شده به یاد من نمیافتند.
ناگهان دیدم در بالای خانهی روبرو دختر و پسری تازه داماد از نبیرههای من نشستهاند. میوه میخورند و صحبت میکنند. تا آنکه یکی گفت:«همین میوهها را حاج آقا کاشت و درحالی ما میوهی او را میخوریم که خودش الآن زیر خاکها متلاشی شده.»
دیگری گفت:«بدبخت! او الآن در بهشت بهتر از اینها را میخورد. خدا رحمتش کند. در بچگی چقدر با ما شوخی میکرد.»
«راستی راستی ما را دوست داشت. گاهی پول میداد و ما را خوشحال میکرد. خدا خوشحالش کند.»
«هر وقت کتاب و کاغذ و قلم میخواستیم برایمان میخرید. پدر و مادرمان که اعتنایی نداشتند.»
«ما را در واقع او مُلّا کرد. چون خودش مُلّا بود از مُلّایی خوشش میآمد. حالا شب جمعه است. خوب است هر کدام یک سورهی قرآن برایش بخوانیم. من هل أتی میخوانم، تو هم سوره دخان را بخوان.»
من در همانجا ایستادم تا سورهها را تمام نمودند. چقدر مسرور شدم و برایشان دعای برکت نمودم و پرواز کردم.
آمدم و دیدم که هادی اسب آورده و خورجینی روی آن بسته و مهیای حرکت است. گفتم: «این خورجین از کجاست؟»
گفت «ملکی آورد و گفت در یک پلهی آن هدیهای است از حضرت زهرا سلاماللهعلیها که بخاطر تلاوت سوره دخان -که منسوب به ایشان است- فرستادهاند. در پلهی دیگر هدیهای است از حضرت علیبنابیطالب علیهالسلام که در اثر تلاوت سوره هل أتی -که منسوب به ایشان است- فرستادهاند و سفارش کردند از راه دورتر از برهوت حرکت کنیم که سموم آن ما را نگیرد.»
هادی گفت: «اینها از مایحتاج این راه است و هروقت احتیاج افتاد باز خواهد شد. اگر میخواهی حرکت کنیم.»
گفتم: «زهی سعادت».
#سیاحت_غرب
#مرحوم_آقانجفی_قوچانی
——————
📝«گاهنوشتههای من» را 👈 دنبال کنید🌹